پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
متن سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی، رئیس پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری
در هم اندیشی فرهنگ پژوهان، ۲۸ خردادماه ۱۴۰۲، پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی، تالار فارابی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عرض می کنم خدمت همکاران ارجمند و حضور یکایک شما عزیزان در این هم اندیشی را گرامی میدارم. پژوهشگاه ما یکی از پژوهشگاههایی است که مطالعات فرهنگی به معنای عام آن، مهم ترین رسالت و ماموریت آن محسوب میشود. بنابراین، کاملاً طبیعی است که بحث و نقد درباره فرهنگ و مطالعات فرهنگی از تاریخ و مبانی گرفته تا قلمرو و ساختار، از روش شناسی گرفته تا نظریهها، و از کارکردها گرفته تا چشم اندازه آینده آن، همواره جزو دغدغه های علمی این پژوهشگاه قلمداد شود. از این گذشته، ما پروژههای بزرگی در فرهنگ پژوهی آغاز نموده ایم و در آینده آغاز خواهیم کرد که در معماری محتوایی این پروژه ها به هماندیشی اساتید و بزرگوارانی چون شما نیازمندیم.
من در بحث مختصر خودم، مایلم به هشت پرسش کلیدی که در دل پرسش های اصلی این هم اندیشی قرار گرفته است پاسخ دهم.
پرسش اول اینکه، غرب مدرن چه بر سر فرهنگ آورده است؟ چرا که معتقدم ما تافته جدا بافته ای در جهان نیستیم و وضعیت فرهنگ ما بی تاثیر از جهان، منظور جهان مدرن نیست. البته من اعتقاد دارم غرب خدماتی هم به فرهنگ کرده است که در جای خود باید به آن پرداخت.
یک. فرهنگ را تا حد زیادی صنعتی- کالایی و به تبع آن تجاری کرده است. فرهنگ هایی که صنعتی- کالایی نیستند به انزوا کشیده شده اند.
دو. فرهنگ را تقریباً اینجهانی و مادی کرده است. غریزه و امر تنانگی را جای فطرت نشانده است. فرهنگ را از مقام کمال و تعالی بخشی که در عالم سنت مطرح است، منعزل کرده است.
سه. بهره برداری فرهنگی را تا اندازه قابل توجهی به امری تفننی تبدیل کرده و نام آنرا نیز مصرف فرهنگی گذاشته است. طیف های مرفه بیشترین مصرف کنندگان فرهنگ هستند و به همین جهت ذائقه فرهنگی خود را بر همگان تحمیل میکنند.
چهار. فرهنگ را تا حد زیادی به خدمت توسعه با محوریت اقتصاد در آورده نه توسعه را در خدمت فرهنگ قرار دهد. از این جاست که فرهنگ عمومی در غرب رشد قابل توجهی پیدا کرده است. البته فرهنگ عمومی مدرن معاصر، بیش از هر چیز، نُرم ها و دیسیپلین هایی برای زندگی مدنی است.
پنج. گسترش لیبرالیسم، فردگرایی و اتمیزه شدن حیات بشر، در متن غرب و بخش های از جهان، مجال را برای رویشهای فرهنگی گرفته است. بخش مهمی از فرهنگ در بیداری وجدان ها، در مواجهات طبیعی انسانها با همدیگر، در همکاری ها و همافزایی ها، در بروز عواطف و احساسات، از مسیر دردشناسی ها و دردمندی ها و یا از مسیر خودگذشتگی ها و امدادها بروز و ظهور پیدا می کند. البته فردیت و استقلال فرد از جهت فکری و احساسی از جمع، و از سیستم اجتماعی، از احزاب سیاسی بزرگ و مسلط و مانند این ها در جای خودش در گسترش فرهنگ خلاق بسیار مهم است.
شش. رابطه فلسفه و عرفان با فرهنگ را به شدت تضعیف کرده است این در حالی است که به قول هایدگر، از علم نمی توان انتظار فکر داشت، این فلسفه است که می اندیشد.
هفت. بستر شکل گیری فرهنگ هایی که از عمق جان متولد میشود را تا حدی خشکانده است. غوغاگری، شتابگری و نبود درنگ و تامل، اضطراب، قطع ارتباط با طبیعت که اکثرا در فرهنگ و هنر برای انسان الهام بخش است.
هشت. نه فقط تا حد زیادی به فرهنگ های دیگر به چشم خُرده فرهنگ نگریسته بلکه فرهنگ های متحرّک را به چشم فرهنگ مزاحم و اختلالگر، قلع و قمع کرده است. در واقع، یکدست سازی فرهنگ در غرب به طور نانوشته ای در جریان است.
نه. فرانر از این ها، فرهنگ را تقریباً به ابزاری برای هموار سازی جریان نواستعماری و جریان سلطه و رفع موانع توسعه، مقاومت های فرهنگی در جوامع هدف تبدیل گرده و جهانی شدن را در همین جهت دنبال کرده و می کند.
پرسش دوم این است که چرا فرهنگ در کشور ما روز به روز بیرمق تر و رقیق تر می شود؟
یک. میان فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی چه از سوی ملیگراها و چه متدینین، دو گانه سازی شده است و بر خلاف رخدادهای نقاط عطف تمدنی، از پیوند عمیق یا هم افزایی تاریخی ایندو غفلت شده است.
دو. در مواردی که کم نیز نبوده است، سفلگانی که نه درک عمیقی از فرهنگ دارند، نه تجربه فرهنگی شایستهای دارند و نه به طریق اولی جایگاهی در میان نخبگان فرهنگی دارند بر مناصب مهم فرهنگی نشانده شده اند.
سه. فرهنگ به دو قسم رسمی و غیر رسمی تقسیم شده است.
چهار. خُرده فرهنگ ها با رویکرد ملی گرایانه یا ایدئولوژیک به انزوا کشیده شده اند.
پنج. دیگری در فرهنگ تا حدی به امری ممنوعه تبدیل شده است. چه دیگری در قلمرو ایران و چه دیگری در بیرون از قلمرو ایران.
شش. توده ای و عمومی کردن فرهنگ و بهاء ندادن به تنوّع و تکثّر فرهنگی.
هفت. با نگاهی مطلق اندیشانه و شمولگرا، کل فرهنگ غرب یکسره سیاه و فاسد معرفی شده و راه شناخت و بهرهگیری از مزایای آن بسته شده است.
هشت. به جای گفتگوی انتقادی با فرهنگ های متفاوت طرد فرهنگ های متفاوت پیش گرفته شده است.
نه. سرمایه گذاری فرهنگی هدفمند آن هم با مشارکت مردم و نهادهای مردمی در فرهنگ، در حد صفر بوده و آنقدر که در سخن از ارزش و اهمیت فرهنگ صحبت شده در عمل به الزامات مهم شدن آن عنایتی صورت نگرفته است.
ده. من با ممیّزیِ حقگرا و متعادل مخالف نیستم اما زیادهاندیشی و زیاده روی عملی در ممیزی، بخش مهمی از قابلیت و استعداد خلق فرهنگی را از ما گرفته است.
یازده. فرهنگ توسط عده ای از منتقدان نظام، به وسیله ای برای سیاست بازی و فتنه انگیزی تبدیل شده است.
دوازده. قدرت های غربی بیش از هر ملتی، به طور بیسابقهای ناجوانمردانه به فرهنگ ایرانی- اسلامی هجمه کرده است.
سیزده. فرهنگ ایرانی اسلامی در تاریخ متوقف شده و بر حسب تحولات و نیازهای روز جلو نیامده است.
پرسش سوم اینکه، رسالت دانشگاه در قبال فرهنگ چیست؟
یکم. فربه سازی دانش فرهنگ و پاسخگویی به پرسش های علمی ثابت و نوظهور در ساحت فرهنگ
دوم. رصد مستمر و البته کلان فرهنگ در جامعه و شناسایی نقاط ضعف و قوت های آن
سوم. ارتباط با کنشگران اصلی فرهنگ جهت اتصال تئوری به عمل
چهارم. تقویت محیط فرهنگی [ بالمعنی الاخص] در دانشگاه
پرسش چهارم این است که فرهنگ پژوهی در ساحت آکادمیک ما چه وضعی دارد؟
یک. دانش فرهنگ چه به نام مطالعات فرهنگی و چه فرهنگ پژوهی ضعیف و رنجور مانده و در قبال بسیاری از پرسش ها سکوت پیشه کرده است.
دو. علوم اجتماعی هر چند خدماتی هم به مطالعات فرهنگی کرده اما فرهنگ شناسی را سرکوب کرده و امکان آنکه سری در سرها داشته باشد را از او گرفته است.
سه. در علوم اجتماعی بسیاری از ظرایف و پیچیدگی های فرهنگ نادیده گرفته میشود و به فرهنگ به منزله یک امر بسیط نگریسته میشود.
چهار. جريان حاكم بر علوم اجتماعی ما در ساحت مطالعات فرهنگ به شدت از مدرنیته و مدرنیزاسیون متاثر است و تقريباَ همان رفتار را با فرهنگ می کند که مقتضی مدرنیته تلقی شده است.
پنج. هر چند فرهنگ در اصل مولود جامعه و یک امر اجتماعی است اما علوم اجتماعی آنقدر که با عینک سلبی به مسائل اجتماعی توجه کرده، با عینک ایجابی به فرهنگ به مثابه اکسیژن پاک روان اجتماعی که از ظهور خیلی از مسائل اجتماعی پیشگیری می کند توجه نکرده است از همین روست که در نگاه علوم اجتماعی فرهنگ عمومی تا این حد پررنگ شده است.
شش. علوم اجتماعی در مطالعات فرهنگی به تحقیقات کمی بیش از تحقیقات کیفی و ابژکتیو بهاء داده است، ضمن آنکه روش شناسیهای مستقل در مطالعات فرهنگی چه با رویکرد سوبژکتیو و چه ابژکتیو رشد چندانی نداشته است.
هفت. تاریخ، فلسفه و فرهنگ در مطالعات فرهنگی و فرهنگ پژوهی مجال چندانی برای ایفای نقش پیدا نکرده اند و به سهم آنها در این ساحت، هیچگاه نگاه درجه یک وجود نداشته است.
هشت. فرهنگ دینی و فرهنگ شناسی دینی در مطالعات فرهنگی یا اساساً جایگاهی ندارد و یا به آن به یک امر حاشیهای و کم فایده نگاه میشود.
نه. آکادمیسین های ما در عرصه مطالعات فرهنگی اغلب با کنش گران فرهنگی و نیز بهره برداران فرهنگی [ دوست ندارم از واژه مصرف فرهنگی استفاده کنم ] در متن جامعه رابطه ای نداشته اند و تئوری راه چندانی به عمل نداشته است.
پرسش پنجم اینکه، چه تفاوت هایی میان مطالعات فرهنگی با فرهنگپژوهی وجود دارد؟
مطالعات فرهنگی کانّه فرهنگ اصیل را فقط فرهنگ غربی در نظر گرفته و سایر فرهنگ ها را می خواهد با شاخص های درآمیخته با فرهنگ غربی ( چه رویکرد چپ و چه راست و البته بیشتر چپ ) مورد وارسی و نقد قرار دهد؛ بقیه فرهنگ ها در این نظرگاه، یا در ذیل فرهنگ غرب یا خُرده فرهنگ محسوب میشوند. علاوه بر این، بعضی فرهنگ ها من جمله فرهنگ های دینی را با چشم پارهای خرافات و موهومات می بیند و با چنین عینکی به مطالعه آنها میپردازد. همچنین چه بسا نگاه سلبی و انتقادی در مطالعات فرهنگی بر نگاه ایجابی غلبه دارد. یعنی مطالعات فرهنگی بیش از آنکه به دنبال ساختن باشد به دنبال ترک انداختن و خراب کردن است. با چنین شرایطی است که بعضی به جای مطالعات فرهنگی، فرهنگ پژوهی را در ایران مطرح کرده اند که به زعم خود چنین ایراداتی به آن وارد نباشد. با این حال، من تصور می کنم، فرهنگ پژوهی در ایران یک واژه کم معنا و کم روح است و نمی توان توقع داشت که از نقدهایی که به مطالعات فرهنگی وارد شده بری باشد.
پرسش ششم این است که با توجه به وجود ایده تبدیل فرهنگ پژوهی به علوم فرهنگی، چه دلایلی برای ایده تبدیل فرهنگ پژوهی به علوم فرهنگی وجود دارد؟
یکم. فرهنگ یکی از بزرگترین و در عین حال، حساس ترین موضوعات موجود در جامعه انسانی است و چیزی نیست که به شکلی با فرهنگ مرتبط نباشد.
دوم. بسیاری از ابعاد و اضلاع فرهنگ و امور فرهنگی در مطالعات فرهنگی دیده نمی شود. این سخن در میان برخی از فرهنگ پژوهان در دنیا رایج است که مطالعات فرهنگی بسیار گسترده است، و منجر به این میشود که در آن واحد در مورد همه چیز باشد و هیچ چیز.
سوم. تجربه علوم فرهنگی در سنت آلمانی، سابقه تاریخی مشخص و قابل اعتنایی را برای علوم فرهنگی پدید آورده است.
چهارم. فرهنگ در ایران و در گفتمان انقلاب اسلامی علی الاصول از اهمیت بالایی برخوردار است.
پنجم. مردم ایران مردمی فرهنگی و به واقع دوستدار فرهنگ هستند.
شش. برای جبران عقب ماندگی ها و پیشرفت کشور چارهای جز سرمایهگذاری فرهنگی نیست و در این میان وجود دانش قوی نقش تعیینکنندهای دارد.
پرسش هفتم اینکه، حرکت به سمت شکل گیری علوم فرهنگی چه اقتضائاتی دارد؟
یک. باز کردن نگاهها به فرهنگ و خروج از تنگ نظری در این عرصه.
دو. بسط و تعمیق مباحث مفهومی و بنیادی در باب فرهنگ.
سه. تقویت روش شناسی در معرفت و دانش فرهنگی
چهار. تقویت جریان نقد علمی فرهنگ.
پنج. اشراف بیشتر به نتایج مطالعات فرهنگی و فرهنگ پژوهی در جهان و به روز ترین نظریه ها در این عرصه.
شش. برداشت دقیق تر و واقع بینانه تر از فرهنگ در ساحت عمل و دست یابی به یک توصیف و تبیین صحیح و همه جانبه در این عرصه.
هفت. حرکت به سمت معماری علوم فرهنگی.
علوم فرهنگی یک ساحت میان رشته ای و چند رشته ای
شک نباید کرد علوم فرهنگی یکی از بارز ترین مصادیق ساحت های علمی میان رشته ای و چند رشته ای است و باید گفت اگر مواجهه میان رشتهای و چند رشته ای به فرهنگ نباشد، ادراک فرهنگ به ویژه ظرایف و پیچیدگی های مضاعف آن در این عصر ممکن نیست.
پرسش هشتم و آخر این است که، ساختار اولیه علوم فرهنگی چه می تواند باشد؟
البته بنایی به ترسیم ساختار دقیق و کاملی برای علوم فرهنگی ندارم اما برای تقریب به ذهن می خواهم نظرگاه اولیه خودم را خدمتتان عرض کنم.
من ساختار را به دو عرصه پیشاعلم و علم تقسیم میکنم. در ساحت پیشاعلم یا عرصه معرفت، حداقل این چهار حوزه معرفتی در فندانسیون ساختمان علوم فرهنگی قرار می گیرد :
یک. تاریخ فرهنگ
دو. فلسفه علم فرهنگ
سه. فلسفه فرهنگ
چهار. الاهیات فرهنگ
و اما در ساحت علم، به نظر می رسد بتوان این پنج دسته از علوم را در طبقات ساختمان علوم فرهنگی جا داد:
یک. علم های فرهنگ و عرصه ها مانند : فرهنگ و تاریخ، فرهنگ و دین، فرهنگ و علم، فرهنگ و زبان، فرهنگ و تمدن، فرهنگ و هنر، فرهنگ و سنن، فرهنگ و فناوری، فرهنگ و فضای مجازی و …
دو. علم های فرهنگ و مقولات مانند : فرهنگ و هویت، فرهنگ و آزادی، فرهنگ و اخلاق، فرهنگ و ادبیات، فرهنگ و مدیریت، فرهنگ و اقتصاد، فرهنگ و سیاست و …
سه. علم های فرهنگ و علم های دیگر مانند : انسان شناسی فرهنگی، جامعه شناسی فرهنگی، فرهنگ شناسی دینی، غرب شناسی، مطالعات انتقادی فرهنگها، روش شناسی فرهنگی، ارتباطات فرهنگی، زبان و ادبیات فرهنگی، اقتصاد فرهنگی، بررسی نظریههای فرهنگی و …
چهار. علم های فرهنگ و امور اجتماعی مانند : فرهنگ عمومی، سبک زندگی، فرهنگ های صنوف، فرهنگ و آسیب های اجتماعی.
پنج. علم های فرهنگ و پیشرفت فرهنگی مانند : انقلاب فرهنگی، مدیریت فرهنگی، توسعه فرهنگی، تشکل ها و جوامع فرهنگی، صنایع فرهنگی، مقاومت فرهنگی و آیندهپژوهی فرهنگی.
از توجه شما سپاسگزارم.