پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
متن سخنرانی دکتر رضا غلامی به مناسبت ایام عزاداری محرم، پنجم مرداد ۱۴۰۲ ( شب عاشورا )، مصادف با ۲۷ جولای ۲۰۲۳، مسکو، مسجد خاتم الانبیاء (ص)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، الصلاه والسلام علی رسول الله و علی آله الطیبین الطاهرین
سلام و احترام خود را تقدیم خانم ها و آقایان گرامی میکنم. همچنین خدمت بینندگان شبکه جهانی جام جم سلام و عرض ادب دارم. از خداوند متعال مسألت دارم این سعی و کوشش ناچیز ما در جهت زنده نگاه داشتن نام و یاد امام حسین (ع) که در واقع، مساوی است با زنده نگاه داشتن اسلام اصیل، مقبول درگاهش واقع شود و زمینه دستگیری از ما در این دنیا و دنیای واپسین را فراهم کند. موضوع بحث امشب من، “دینداری و عشقورزی” است.
با آنکه عشق فراتر از حقیقت ذهنی، دارای یک حقیقت عینی است، اما اکثر عرفای مسلمان، اذعان دارند که عشق قابل تعریف نیست و یا به این سادگیها قابل تعریف نیست.
در واقع، وسعت و عمق بی نهایت عشق موجب میشود که همه ابعاد آن در ذهن نگنجد و همیشه ابعادی از آن، از نظرها پنهان بماند.
از سوی دیگر، عشق یک تجربه شخصی است و از آنجا که تجربه های شخصی بی شمار است، درک از عشق نیز بی شمار خواهد بود.
با این حال، چاره ای نیست که بر اساس مفهوم رایج و البته ناقصی که به ذهن اکثر انسانها نسبت به عشق متبادر میشود، از عشق به مثابه یک محبت شدید و فرامادی و فرا منفعت گرایانه تعبیر شود.
مولانا می گوید :
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
هرچه گفت و گوی خلق، آن ره رهِ عشاق نیست
او در جای دیگر درباره عشق می گوید :
دَرنَگُنجَد عشق در گُفت و شَنید عشق دریایى است قَعرَش ناپَدید
قَطرههاىِ بَحر را نَتْوان شِمُرد هَفت دریا پیشِ آن بَحر است خُرد
از این نظرگاه، عشق که یک موهبت خدادادی به همه انسانهاست، نه فقط زبان و قلم از توصیف ابعاد و زوایای آن عاجز است بلکه وقتی به زبان و قلم در می آید، به مفاهیمی مبدل میشود که با تجربه عینی عاشق، زمین تا آسمان متفاوت است.
هر چند این عشق، شباهت هایی به عشق های متداول، یعنی از جنس عشق انسانها به انسانها دارد، و عشق زمینی سایهای کم رنگ از آن عشق محسوب میشود، اما عشقی که ما از آن سخن میگوییم، در اتمسفر عالم معنوی اتفاق می افتد و با عشق در دنیای مادی تفاوتهای فراوان و ژرفی دارد.
به بیان دیگر، در بیان عرفان اسلامی- که در واقع باید از عرفان اسلامی به علم و طریق عشق تعبیر نمود-، به نظر می آید که عشق یک محبت و کشش شدید و غیر قابل وصف در انسان نسبت به منبع تعالی و کمال مطلق و بی انتها، یعنی خداست.
در حقیقت، در عرفان اسلامی، هیچ چیزی در عالم جز خداوند که مجمع همه خوبیها آنهم خوبی های بی حدّ و حصر است، شایسته عشق ورزی نیست.
مولانا وقتی بنا دارد درباره مقصد عشق که خداست کلماتی را عرضه کند، می گوید آنقدر مقام عشق به خداوند والاست که کانّه کلمات می خواهند تن او را بشکافند:
در بیــان ناید جَــمالِ حــالِ او هر دو عالَم چیست؟ عكسِ خالِ او
چون كه من از خالِ خوبش دَم زَنَم نــُطق مىخواهد كه بِشكافــَد تَنَم
نکته جالب توجه این است که در عشقورزی با خدا، عشق، یکطرفه هم نیست. خدا هم عاشق انسانی است که به او عشق می ورزد، با این تفاوت که جنس عشق خدا را نباید انسانانگارانه دانست. به بیان دیگر، عشق خدا به مخلوقش، یک عشق خدایی است نه انسانی.
و چه زیبا مولانا میفرماید که هر طلب و آرزو که در دل داری به آن خواهی رسید چرا که طلب نمودن، یعنی اینکه قبلا راه برای رسیدن تو به طلبت، باز شده است :
چه زیبا می گوید مولانا :
گر تو را آنجا برد، نبود عجب
منگر اندر عجز و بنگر در طلب
کین طلب در تو گروگان خداست
زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست
جهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاه تن بیرون شود.
البته حتما توجه دارید که همه این ها، بالاخره تفسیر عقل ما از عشق است، این در حالی است که عقل فقط مراحل اولیه عشق را ادراک میکند : این مطلبی که از مولانا برایتان می خوانم در مذمت عقل نیست، بلکه نشان دهنده حدّ و اندازه عقل در عشقشناسی است.
عَقل چون شِحنهست، چون سُلطان رَسید
شِحنهىِ بیچاره در كُنجى خَزید
عَقل سایهىْ حَق بُوَد، حَق آفتاب
سایه را با آفتابِ او چه تاب
عقل، چون جِبریل گوید: احمدا!
گَر یكى گامى نَهَم سوزَد مَرا
تو مَرا بُگذار زین پَس، پیش ران
حَدِّ من این بود، اى سلطانِ جان!
وقتی دینداری با عشقورزی پیوند می خورد، نه فقط دینداری را در ذهن انسان دیندار از حالت خشک و سخت و احیاناً مشقتآمیز خارج می کند، بلکه دینداری را در مدارج والا، به جذابترین و گواراترین لذت های معنوی تبدیل می کند.
بعضی ها تلاش کرده اند دینداری و عشق ورزی معنوی را در برابر هم قرار دهند و عشق ورزی را به یک دین خاص تبدیل کنند در حا
لیکه اولاً، عشقورزی در جوهر اسلام قرار دارد و ثانیاً، عشقورزی منهای تعالیم ناب اسلامی، یک امر توخالی است. با این حال، نمی توان نفی کرد که عاشق الهی، خیلی هم با شریعتگرایی فقهی، که سختگیرانه، متصلب و عبوس است و درجهای از سطحینگری و قشریگرایی در آن هست، میانه خوبی ندارند.
مولانا درباره رابطه قرآن و دین با طریق عشق می گوید :
چون تو در قرآن حق بگریختی
با روان انبیا آمیختی
هست قرآن حالهای انبیا
ماهیان بحر پاک کبریا
ور بخوانی و نهای قرآن پذیر
انبیا و اولیا را دیده گیر
ور پذیرایی چو بر خوانی قصص
مرغ جانت تنگ آید در قفس
مرغ کو اندر قفس زندانیست
مینجوید رستن از نادانیست
روحهایی کز قفسها رستهاند
انبیای رهبر شایستهاند
از برون آوازشان آید ز دین
که ره رستن ترا اینست این
ما بدین رستیم زین تنگین قفس
جز که این ره نیست چارهٔ این قفس
انسان در بعضی فقرات نهج البلاغه یا ادعیه ائمه (ع) مثلا دعای عرفه امام حسین (ع)، مناجات شعبانیه امام علی (ع) یا مناجات خمسه عشر امام سجاد (ع) با صحنههایی از عشق ورزی ائمه با پروردگار روبرو میشود که حقیقتاً حیرت انگیز است و هیچ چیز جز زبان اشک نمیتواند این فقرات را توصیف کند. مثلاً در مناجات خمس عشر، مناجات عارفین، عرض می کند :
إِلٰهِى فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذِينَ تَرَسَّخَتْ أَشْجارُ الشَّوْقِ إِلَيْكَ فِى حَدائِقِ صُدُورِهِمْ، وَأَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجامِعِ قُلُوبِهِمْ، فَهُمْ إِلَىٰ أَوْكارِ الْأَفْكارِ يَأْوُونَ، وَفِى رِياضِ الْقُرْبِ وَالْمُكاشَفَةِ يَرْتَعُونَ، وَمِنْ حِيَاضِ الْمَحَبَّةِ بِكَأْسِ الْمُلاطَفَةِ يَكْرَعُونَ؛ … .
یعنی : معبودم، ما را از کسانی قرار ده که شاخسارهای اشتیاق به سویت در بوستانهای سینههایشان استوار و پابرجا شده است و سوز عشقت در کانون دلهایشان برافروخته، از این روی به آشیانه اندیشههای والا جای گیرند و در گلستان قرب و مکاشفهات خوشگذرانی میکنند و از حوضهای محبّتت با جام ملاطفت مینوشند … .
اگر از سطح ائمه (ع) عبور کنیم، و مولانا را در میان حکما و عارفان مسلمان در قله عشق ورزی بنشانیم، هر چه مولانا دارد از قرآن و سنت است و مثنوی بدون قرآن و سنت یا غزلیات مولانا منهای قرآن و سنت کاملا بیمعناست.
البته از دیدگاه عارفان مسلمان، لازمه داشتن تجربه عشق، ناآلودگی روح انسان است که از طریق اجتناب از گناه و پرهیز از زیاده روی در مواجهه با دنیا و نیز نیازهای حیوانی مانند انواع شهوات حاصل میشود. در واقع، در طریق عشق، رهبانیت جایی ندارد اما هر میزان انسان به دنیای مادی حرص و دلبستگی کمتری داشته باشد، از تجربه عشق الهی، بیشتر بهرهمند خواهد بود.
به قول مولانا
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت برکنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
من مایلم صریح عرض کنم، کسی که حاضر نباشد در مسیر طهارت و پاکیزگی روح خود گام بر دارد، و غرق در انواع آلودگی هاست، صحبت کردن او از عشق الهی، فقط یک شوخی کودکانه است.
ضمن اینکه انسان باید روشن کند که قصد دارد در قلب خود عشق دنیای فانی را جای بدهد یا عشق الهی را؟ به قول قرآن، اگر هر کدام از این عشقها را یک قلب در نظر بگیریم، در وجود انسان دو قلب جای نمیگیرد. «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ».
در اندیشه عارفان، عشق که پلی است برای ارتباط انسان با عالم ماوراء الطبیعه، به جز لذت معنوی و جذاب کردن طریق سخت و پر پیچ و خم دین، مزیت های فراوانی از جمله اعتلای روحی دارد و ورود در مسیر جاودانگی انسان را امکان پذیر می کند.
علاوه بر اعتلا و جاودانگی حقیقت انسان، یک بحث روانشناسانه نیز قابل طرح است و آن اینکه عشق چنان همین زندگی دنیوی انسان ها را معنادار می کند که جدای از ابتهاج روحی، زمینه زندگی مادی بدون ترس و اضطراب و توأم با شادکامی و آرامش نسبی را در این دنیا فراهم میکند. علتش هم عمدتاً به خاطر اتصال به جاودانگی و بینهایت و رها کردن هر چیزی است که فانی و نهایتمند است که به قلب آدمی آرامش منحصربفردی اعطاء میکند.
بنابراین، عشق الهی حتی در ابتدای راه و در مراحل خیلی مقدماتی، در حیات دنیوی هم شیرین و شادی زاست.
شیرینی چیزی نیست که انسان به آن بی نیاز باشد و برای به دست آوردن آن تلاش نکند اما گاهی انسانها یا شادی کاذب را با شادی حقیقی اشتباه می گیرند یا برای رسیدن به شادی، راه را به خطا می روند؛ لذا مولانا تاکید دارد : به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد.
به بیان دیگر، گرایش انسانها به سطوح اولیه عشق الهی، می تواند با کاهش حرص انسانها به تحصیل منافع دنیوی، یک زندگی کمتر از تنش و درگیری، و توأم با نیکوکاری، گذشت و ایثار را در پی داشته باشد.
حال در شرایطی که شاهد گسترش فردگرایی و آثار مخرّب آن در حیات انسا
ن معاصر هستیم، دبنداری عشق ورزانه، می تواند به بسط و تعمیق صلح و دوستی و کاهش آلام بشری هم مدد برساند.
یک مطلب کلیدی دیگر را هم در باب عشق ورزی خوب است عرض کنم و آن اینکه، عشق ورزی یک امر شخصی و درونی است، لذا اکثر قریب به اتفاق روابط عاشقانه انسانها با خدا مصداق سرّ است لذا کسی تجربه های عشقی خود را که امکان ادراک ( و اثبات و ابطال ) آن برای غیر فرد تجربه کننده نیست، سر زبانها نمی اندازد.
یکی از مشکلات افتادن مباحث عرفانی و عشقی بر سر زبان عامه مردم، این است که احتمال رویش انواع خرافات و موهومات هم در اینجا وجود دارد. یعنی هم گوینده با شکستن زبان سرّ، ناخواسته به خرافهسرایی رو می آورد، و هم مردم در فهم و انتقال آن به همدیگر، مجموعهای از خرافات را با آن مخلوط میکنند.
*
خب، یکی از نشانههای عشق، در ابتدا تسلیم محض و در انتها رضاست.
امام حسین (ع) در اوج بلاء، یعنی در ظهر عاشورا، خطاب به خدای تعالی عرض می کند : الهي رضا بقضائك و تسليما لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين!
حالا در آخر به “یا غیاث المستغیثین” امام حسین هم توجه کنید. این نوع خطاب کردن پروردگار، خودش نشاندهنده اوج سختی و بلا و اوج اضطراری است که حضرت در عاشورا با آن روبرو هستند با این حال، مقامشان، مقام رضاست، یعنی خیلی بالاتر از مقام تسلیم.
واقعیت اینجاست که اساساً صحنه عجیب عاشورا بدون عالی ترین سطح از عشق به خدا رقم نخورد.
عاشورا مجمع عشاق است و امام حسین سر سلسله عشاق عاشورایی است. حتی یک نوجوان مانند قاسم ابن الحسن، وقتی امام (ع) در شب عاشورا، از او سئوال می کند شهادت نزد تو چگونه است، در پاسخ میگوید : احلی من العسل! سئوال من این است که چه ادبیاتی جز ادبیات عشق، می تواند “احلی من العسل” را شرح دهد؟
حتی در میان اصحابی که جزو اهل بیت نیستند، عشق ورزی در اوج قرار دارد. معروف است شب عاشورا، وقتی حسین (ع) اصحاب را جمع کردند و فرمودند این ها با من کار دارند نه با شما؛ بیعت را از ذمه شما برداشتم؛ از تاریکی شب استفاده کنید و دست زن و بچه من را هم بگیرید و از این معرکه دور شوید، اصحاب به شدت شرمنده شدند؛ و هر کدام در پاسخ به امام حسین (ع)چیزی عرض کردند، از میان اصحاب، زهیر ابن قین آن جمله معروف را عرض کرد که به خدا سوگند! اى فرزند رسول خدا! دوست دارم هزار بار كشته شوم و زنده گردم تا تو و اهل بيتت زنده بمانيد».
خب، چه ادبیاتی جز ادبیات عشق می تواند حرف های زهیر را برای ما معنا کند؟
بعد هم شب عاشورا، بعد از آنکه حضرت فرمود فردا همه شما شهید خواهید شد و سپس جایگاه اصحاب و یاران در بهشت را نشان داد، تا سحرگاه، همه مشغول مناجات های عاشقانه با خدا شدند. همه مشغول نماز و ذکر و تضرع به محضر خداوند شدند. در تاریخ آمده است، از خیمه ها تا سحر مانند صدای خانه زنبور، صدای آرام مناجات با خدا بلند بود. هیچکس در حال خودش نبود.
در روز عاشورا هم همه چیز عاشقانه جلورفت. معروف است سعيد بن عبدالله از یاران با وفای حسین (ع) سيزده تير به صورتش و گلويش اصابت کرد. سعيد از اسب بر زمین افتاد. فکر میکنید وقتی امام (ع) به بالین سعید بن عدالله حاضر شد و سر او را به دامن گرفت، سعید به امام چه گفت؟ عرض كرد : يا اباعبدالله من وفاداري خود را با جناب تو تمام كردم؟ اوفيت ؟ فرمود : بلي وفيت … در بهشت پيش روی من خواهی بود. من این سئوال سعید ابن عبدالله را دنیایی از عشق می دانم.
و در تاریخ آمده است چهره خود امام حسین (ع) در روز عاشورا لحظه به لحظه نورانی تر می شد.
اینجاست که یکی از معانی عینی این آیات پایانی سوره فجر که معروف است مرتبط با وجود نورانی امام حسین (ع) در مسیر فناء فی الله در روز عاشوراست، آشکارتر میشود :
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً
فَادْخُلِي فِي عِبَادِي
وَادْخُلِي جَنَّتِي
والسلام علیکم و رحمة الله