تامس نیگل در مواجهه با خداناباوران

متن سخنرانی دکتر رضا غلامی، رئیس پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم در یازدهمین عصرانه علوم انسانی با موضوع بازتاب اندیشه و فلسفه تامس نیگل در ایران ( با حضور پروفسور تامس نیگل )، 5 خردادماه 1402، پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، تالار فارابی

بنام خدا

من به عنوان رئیس این پژوهشگاه، افتخار دارم، قبل از هر سخن، از پروفسور تامس نیگل، به خاطر قبول این دعوت کمال تشکر را داشته باشم. همچنین لازم است از پروفسورلگهن هاوزن، دکتر جواد حیدری و دکتر حسين هوشمند به خاطر حضور و سخنانی که درباره بازتاب اندیشه و فلسفه پروفسور تامس نیگل ارائه خواهند داد، سپاسگزاری کنم. از پژوهشگر گرامی آقای مصطفی دهقان که هماهنگی این نشست را عهده دار بودند و نیز از خانم دکتر خادم مدیر نشست و نیز خانم ماندانا افتخار که برای ترجمه هم‌زمان این نشست، قبول زحمت نمودند نیز متشکرم.

اینجانب به عنوان یک پژوهشگر فلسفه سیاسی، با اندیشه های تامس نیگل آشنایی اجمالی دارم اما آشنایی من به اندازه هیچیک از اساتیدی که در این جلسه حضور دارند نیست. پروفسور لگن هاوزن، به تعبیر دکتر جواد حیدری، نخستین شخصیت علمی ای در ایران به شمار می روند که استادان و محققان فلسفه در ایران را با تامس نیگل آشنا کردند. علاوه بر این، دکتر جواد حیدری با ترجمه شماری از آثار ممتاز تامس نیگل در ایران، نقش مهمی در عرضه افکار و اندیشه های ایشان در دانشگاه ها داشته اند. جای استاد ملکیان نیز در این جلسه خالی است. ایشان نیز تاکنون مباحث فلسفی زیادی درباره اندیشه و فلسفه تامس نیگل ارائه نموده اند و نمی توان نقش مهم ایشان را در بررسی افکار نیگل در محافل آکادمیک ایران را نادیده گرفت. امروز گرچه دکتر پرویز امینی، استاد علوم سیاسی به دلیل بیماری مادرشان در نشست حضور ندارند اما خوشبختانه دکتر حسین هوشمند استاد فلسفه هم در جمع ما هستند. تصور من این است که دکتر هوشمند آشنایی خوبی با فلسفه تامس نیگل دارند و حتماً نظراتشان درباره بازتاب افکار نیگل برای ما شنیدنی خواهند بود. در کل، با اینکه هنوز آنچنان که لازم است، استادان و محققان ایرانی با اندیشه های تامس نیگل آشنایی ندارند، اما به نظر من، اندیشه های ایشان به دلیل خصلت هایی که دارد و پیوندی که میان عقلگرایی و واقع گرایی برقرار کرده است، در اتمسفر فکر ایرانی- اسلامی جذاب و راهگشاست. چه اندیشه های هستی شناختی ایشان و نظر خاصی که در برابر خداناباوران پر هیاهویی مانند ریچارد داوکینز مطرح کرده اند، و چه نظریه نیگل درباره سیاست که می تواند جهان را از شر سیاست ورزی رادیکال، خشونت گرا و ناخوش کننده، که چه بسا زادگاه آن احتمالا، جریان سیاسی چپگراست، خلاص کند.

من خودم را سزاوار ورود به اندیشه سیاسی پروفسور تامس نیگل نمی دانم و لذا در این جلسه تنها قصد دارم ضمن ارائه مطلبی هستی شناختی، یک پرسش از پروفسور نیگل داشته باشم. مباحث اصلی جلسه با سایر اساتید بزرگوار خواهد بود.

همانطور که می دانید سه تئوری هستی شناختیِ عمده درباره وجود خدا رواج دارد :

تئوری اول، می پندارد که خدایی نیست و همه چیزِ طبیعت به مثابه ماده است.

تئوری دوم،  این نظر را تئوریزه نموده که خدایی هست و در ماده و طبیعت مادی کاملاً تصرف کرده است.

تئوری سوم که احتمالا بتوان آن را مولود اندیشه تامس نیگل معرفی کرد، معتقد است که خدایی به صورت متشخص و انسان‌وار وجود ندارد اما ماده را می توان ذی شعور و «خود تدبیرگر» در نظر گرفت. در این میان، اگر برای طبیعت شعوری قائل باشیم، این شعور، در انسان به بهترین نحو عینیت یافته است و انسان را به مظهر شعور طبیعت تبدیل کرده است. در واقع، گمان می کنم از دیدگاه تامس نیگل، طبیعت با همه پیچیدگی هایش، به طور نامرئی، یک موجود هوشمند، با تدبیر و با اراده است و به تبع آن هدفی را ( البته غیرانسان وار) دنبال می کند.

در این اندیشه، نیازی نیست عالم طبیعت، از بیرون طبیعت مورد تدبیر قرار گیرد بلکه طبیعت، خودش یک موجود «تدبیرگر» است. اجازه بدهید کمی واضح تر صحبت کنم : در این دیدگاه، خدا را نباید همچون انسانی بیرون از هستی و ایستاده بر سر یک دستگاه، برای خلق و تدبیر عالم در نظر گرفت. جهان، مستقل از خدا نیست؛ در حقیقت، جهان و خدا یکی است.

 به تعبیر برخی اساتید، این نظریه، اندیشه ما را درباره ماده مرده تغییر می دهد. از این پس، ماده موجودی مرده، بی روح و بی شعور نیست ضمن آنکه ماده علاوه بر ظاهر، باطنی نیز دارد که نامرئی است.

بعضی از دیدگاه نیوتن جانبداری می کنند و تصور می کنند که این دیدگاه به دعوای میان علم و دین پایان می دهد اما شاید بتوان گفت که خدای رخنه پوش نیوتن هم نظریه سستی است زیرا درک عقلی این مطلب دشوار نیست که خداوند نیامده تا با دانشمندان که مخلوق خودش هستند، تعامل کند و ضعف‌ها و کاستی های اکتشافات آنها را جبران نماید. اصولا در نظر گرفتن چنین نقشی برای خدا، نشان‌گر ضعف ذاتی علم است؛ ضمن آنکه نادیده انگاشتن جایگاه خدا در هستی نیز چیزی نیست که تاکنون ادله کافی برای آن اقامه شده باشد. اینکه علم از دین برای پُر کردن‌کاستی های خود وام می گیرد یک بحث قابل تأمل است، اما این مطلب که وقتی علم بوسیله برخی آموزه های دین، کاستی اش را جبران نمود، دین را به بیرون نظریه پرتاب می کند و سپس ناجونمردانه، نادانسته ها و پیامدهای این نادانسته ها را به دین نسبت می دهد، نوعی بازی با علم و دین تلقی می شود.

به نظر می رسد دیدگاه تامس نیگل جدای از آنکه شباهت هایی به فلسفه اسپینوزا و وحدت‌گرایی اسپینوزایی دارد، به قسمتی ( نه همه ) نظرگاه برخی عارفان مسلمان نزدیک است. به قول مولانا، این جهان در اصل روح است. با در نظر مولانا، جهان پر از جان است و ماده، همانند تنی است که روی این‌جان ها نشسته است و نقش کالبد را برای آن دارد. البته تاکید می کنم که اندیشه اسلامی درباره خدا ( که جای طرح آن اینجا نیست ) جامعیت و انسجام بالایی دارد و از جهت عقلانی نیز از ظرفیت هایی منحصربفردی برای اثبات خود بهره مند است.

در کل، شاید بتوان گفت بر خلاف دیدگاه افرادی مانند ریچارد داوکینز، انسان نمی تواند در شرایط بی‌خدایی شادمان و اخلاقی باشد. اگر کسی به دنبال معنامندی عالم و به تبع آن، حیات باشد، و اگر شادمانی را زاییده معنامندی هستی و زندگی تلقی کند، این شادمانی را نمی تواند در فکر آتئیست ها و اگزیستانسیالیست ها به دست بیاورد. همچنین اگر کسی در پی اخلاق باشد و اخلاق را تنها راه زیست خیرخواهانه، مفید و سعادت بخش در نظر بگیرد، عالم را بدون خدا نمی تواند در نظر بگیرد؛ اخلاق فارغ از خداباوری، چیزی جز پاره ای بایدها و نبایدهای اعتباری نیست که فاقد هرگونه ضمانت درون زاست. داروینیسم هم به رغم همه غوغایی که در جهان به پا کرده است، در عالم واقع و در کف جوامع انسانی، سهم چندانی ندارد چراکه امروز، عمده جمعیت جهان را خداباورانی از مسیحی تا مسلمان و غیره تشکیل داده اند.

در اینجا پرسش مشخص من از پروفسور نیگل این است که اولاً ادراک من از اندیشه ایشان چقدر صحیح است و ثانیاً، چه اشکالی دارد همین شعورمندی، اراده‌مندی و نیز تدبیرگری که در منظر ایشان، به وضوح در هستی وجود دارد، به عنوان وجهی از خداباوری معرفی شود؟ در واقع می خواهم بپرسم به چه دلایلی نظر ایشان در باب مزیت های روحیه دینی و ثمراتی که این روحیه در معنادهی به هستی و به تبع آن حیات انسان، و در نتیجه، ثمراتی که این معنابخشی در آرامش بخشی و خوشی بیشتر انسان دارد، هنوز مرز پررنگی میان اندیشه نیگل با فلسفه های اگزیستانسیالیستی ایجاد نکرده و یا دیدگاه ایشان را به قرائتی تازه از خداباوری قرار نداده است؟

 از توجه شما سپاسگزارم.

https://r-gholami.ir/?p=3208