پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
مقدمه
نگاهی به حضور اندیشه و سیاست در ایران باستان
پژوهش تاریخی همیشه نقش منحصربهفردی در شکلگیری و تکامل فلسفۀ اجتماعی داشته است. بخش مهمی از قوانین و قواعد اجتماعی امروز، در واقع، ثمرۀ مطالعه و درسآموزی از تاریخ است. هرچند پژوهش تاریخی در اعصار باستانی ایران، بهدلیل کمبود مدارک موجه، کار بسیار دشواری است، اما این کار، با همۀ مضایق خود، ضمن رمزگشایی از ظرفیتهای جامعۀ مدنی عظیم ایران، دستاوردهای مهمی در بسط و تعمیق مطالعات تمدنی در پی خواهد داشت.
در این میان، مباحث مربوط به اندیشۀ سیاسی، یا پیوند میان اندیشه و سیاست، از اهمیت مضاعفی برخوردارند و تاکنون نیز توجه درخوری به آن نشده است. اندیشۀ سیاسی، در سادهترین تعریف، عبارت است از هرگونه تأمل و کنکاش فکری آزاد (مشتمل بر توصیف و حتی تجویز) در عرصۀ سیاست و امور سیاسی. در واقع، اندیشۀ سیاسی لزوماً بهدنبال مطالعۀ روشمند فلسفی یا علمیِ سیاست و امور سیاسی نیست، اما جنس این نوع مطالعه از جنس اندیشهای است و به مباحث اصولی سیاست و امور سیاسی اختصاص دارد. آنچه مهم است این است که در زنجیرۀ پژوهشهای تاریخی اعصار باستانی ایران، حلقههای مفقوده یا ضعیفی وجود دارند که حتماً یکی از مهمترین آنها اندیشۀ سیاسی ایران باستان میباشد که باید مورد توجه و تقویت قرار گیرد.
در مطالعۀ اندیشۀ سیاسی ایران باستان انتظار میرود: اولاً، بنیادهای سیاسی حاکم بر سیاست ایران باستان بهطور نسبی توصیف شوند و مورد تحلیل قرار گیرند؛ ثانیاً، تمایزهای بنیادهای سیاسی ایران باستان با سایر جوامع مدنیِ باستانیِ همتراز با ایران تا حدودی روشن شوند؛ ثالثاً، واقعیتهای سیاسی مهم و تعیینکننده در اصول سیاسی، اعم مثبت و منفی، از خفا خارج شوند و نقش این وقایع در ساخت سیاسی ایران باستان مورد بررسی قرار گیرد؛ رابعاً، درسها و عبرتهای اندیشه و کنش سیاسی اعصار باستانی ایران برای امروز و آینده، تا حد امکان مورد بحث قرار گیرند.
در این راستا، سزاوار است برخی از خطوط مهم و کلیدی، که در مطالعات اندیشۀ سیاسی ایران باستان میبایست مورد عنایت قرار گیرند، تبیین شوند. در ادامه، تبیین مجملِ این خطوط مهم و کلیدی را در سیزده فصل خدمت خوانندگان تقدیم میکنم.
میدانیم که غرب، بهدلیل سلطهای که طی سدههای گذشته در عرصۀ علم، بهویژه در حوزههای تاریخنگاری و دانشنامهنویسی، داشته است، عملاً تقسیمبندی تاریخ جهان را براساس نقاط عطف تاریخ اروپا رواج داده و طوری وانمود کرده است که کل تاریخ تحولات جهان، در اروپا و صرفاً در این چهار دورۀ عمده خلاصه شده است: دوران باستان، قرون وسطی، رنسانس، و عصر مدرن. این چهار دورۀ عمدۀ تاریخی، عملاً محدودۀ دید بیشتر دانشمندان جهان را شکل داده و از تحولات عظیم تاریخی در مناطق مهمی از شرق، بهویژه دنیای اسلام، غافل کرده است.
در این میان، طبیعی است که ما نه بهدلیل تعصب نژادی یا مذهبی، بلکه بهدلیل اصرار بر آزادی جریان علم و تفکر، به این تقسیمبندی تاریخی نقد داریم و معتقدیم که میتوان تاریخ تحولات جهان را بهگونهای تقسیم کرد که علاوهبر لحاظکردن تحولات تاریخی کل جهان، سهم و نقش جوامع عظیم دیگر نیز در تکامل جامعۀ انسانی مورد عنایت قرار گیرد.
یکی از مقاطع مهم تاریخی که نهتنها تاریخنگاران غربی آن را به حاشیه راندهاند، بلکه توسط خود ما نیز به دلایل گوناگون آنطور که باید جدی گرفته نشده است، مقطع تاریخی عظیم ایران باستان است که در آن مقطع، بدون اغراق، شاهد شکلگیری یکی از شکوهمندترین تمدنهای بشری در جهان میباشیم.
این یک واقعیت است که منابع تاریخی معتبر دربارۀ ایران باستان اندکاند و برخی از منابع تاریخی مشهور نیز در این عرصه، از اعتبار تاریخی برخوردار نیستند. با توجه به اهتمامی که ایرانیان به ثبت تحولات تاریخی داشتهاند، این احتمال وجود دارد که بخش مهمی از منابع تاریخی دربارۀ وقایع ایران باستان، در طول تاریخ، بهویژه در خلال جنگها، از بین رفته باشد. امروزه، بیشترین اتکای ما در جهت فهم تاریخ ایران باستان، بر آثار بهجامانده از آن دوران، بهویژه بر کاوشهای باستانشناسی است، ضمن آنکه الواحی که به خط میخی موجود بوده و ترجمه شدهاند، کمک فراوانی در جهت فهم ایران باستان کردهاند، هرچند دربارۀ صحت ترجمۀ این الواح، تردیدهایی وجود دارد. خوشبختانه، امروزه، جدا از آثاری که هنوز کشف نشدهاند، میلیونها قطعۀ بهجامانده از ایران باستان در موزههای ایرانی و غیرایرانی وجود دارد، اما بخش اعظم آنها همچنان تحت مطالعات دقیق باستانشناسانه قرار نگرفته است.
امروزه، دربارۀ ایران باستان دو نگرش عمده وجود دارد: یکم، نگرشی که با تکیه بر منابع نامعتبر و داستانبافیها از ایران باستان، چهرهای بیش از آنچه حقیقت داشته باشد از ایران باستان میسازد و سعی در پنهانسازی نقاط ضعف و نازیباییهای ایران باستان دارد؛ و دوم، نگرشی که حتی به منابع و آثار موجود دربارۀ عظمت ایران باستان کماعتنا است و ضمن نادیدهگرفتن زیباییهای ایران باستان، بنا به چشمبستن بر روی نقاط قوت و شکوهمندی این تمدن در برخی عرصهها دارد.
خوشبختانه، در این میان، نگرش سومی نیز در حال شکلگیری است که از آن میتوان به «نگرش واقعبینانه به ایران باستان» تعبیر نمود. در این نگرش، ضمن بررسی نقاط قوت و ضعف یا زیباییها و زشتیهای ایران باستان، تصویری صحیح و متوازن از ایران باستان و تمدن موجود در بطن آن ارائه میشود.
مسلم است که تاریخ ایران باستان و تمدن باعظمتی که در این مقطع تاریخی شکل گرفت، قابلانکار نیست و نقاط ضعف آن، حتی اگر به چند برابر آنچه تا امروز از سوی تاریخنگاران ترسیم شده نیز افزایش یابد، نمیتواند عظمت و شکوه تمدن ایران باستان را نفی کند. ایران باستان ــ نه همۀ مقاطع آن، بلکه مهمترین مقاطع آن ــ توأم است با خلق یک جامعۀ مدنی عظیم و پیشرفته که به اذعان بسیاری از تاریخنگاران غیرایرانی، از تمدنهای همعصر خود، مانند تمدن یونان باستان، چند سر و گردن بالاتر بوده است.
به نظر میرسد که دربارۀ آثار باستانی کشفشده از تمدن ایران باستان، به دو شکل میتوان قضاوت نمود: نخست قضاوتی است که این آثار را محصول رشد گلخانهای تمدن در ایران توسط طبقۀ حاکم و بورژوای ایران توصیف میکند و تودۀ مردم را در این تمدن کاملاً برکنار تلقی میکند؛ و دوم قضاوتی است که این آثار تمدنی را مولود رشد و شکوفایی فرهنگ و دانش در کل سرزمین ایران تلقی میکند، هرچند ایرادی نیست که برخی از طبقات نقش و سهم بزرگتر و کلیدیتری در خلق این تمدن داشته باشند.
به نظر میرسد که در مواجهه با این دو قضاوت، بهتر است حد وسط در نظر گرفته شود؛ یعنی، آنچه بهعنوان تمدن ایران باستان سراغ داریم، در عین حال که خبر از رشد و شکوفایی فرهنگ و علم در بخشهای مهمی از سرزمین ایران میدهد، اما طبقات بالاتر در جامعۀ طبقاتی آن عصر یا اعصار، بیش از بقیه در این تمدنسازی نقش و سهم داشتهاند. در واقع، استدلالی که به نظر میرسد برای مشارکت متنوع بخش مهمی از ایرانیان در خلق تمدن ایرانی ذکر کرد، مبتنی بر گزارشهای اندکی است که از ناسازگاری تمدنی در جامعۀ آن روزگاران، اعم از شهری و روستایی، به دستمان رسیده است.
یکی از ویژگیهای تمدن ایران باستان غلبۀ نسبی فرهنگ بر امور مادی در ایران باستان است که از مهمترین شواهد آن میتوان به اثرات عمیق دین زرتشت و یا گسترش حکمت و عرفان در ایران باستان اشاره کرد که در آثار باستانی بهجامانده از تمدن ایران باستان نیز، میتوان نشانههایی مبتنی بر نفوذ فرهنگ و معنویت در عمق این تمدن به دست آورد. البته، این را نباید از نظر دور داشت که وقتی از تمدن ایران باستان سخن به میان میآید، منظور تنها یک تمدن نیست، بلکه منظور تمدنهای کوچک و بزرگ بسیاری است که در یک بازۀ زمانی نزدیک به سههزار سال، در سرزمین پهناور ایران شکل گرفتند و در عین تفاوتها، نقاط مشترک زیادی در بین آنها مشاهده میشود.
یکی از وجوه مهم تمدن ایران باستان شکلگیری ایرانشهر است. در یک تعریف گویا، ایرانشهر عبارت است از سرزمینی تقریباً مرزبندیشده بهنام ایران یا نامهایی مشابه مانند سرزمین پارس و غیره، مرکب از اقوام (و به تبع آن فرهنگها و زبانهای گوناگون) و پیروان ادیان مختلف که تحت یک مرکزیت سیاسی تقریباً واحد (و به تبع آن قوانین کلان واحد) و از همه مهمتر با هویت کلان اجتماعی یکسان زندگی میکنند. البته، در ایرانشهر، تکثر سیاسی در ذیل و در طول مرکز سیاسی واحد و یا برخورداری از قوانین اختصاصی در طول و در ذیل قوانین کلان وضعشده از سوی مرکز سیاسی ملحوظ است؛ یعنی، وقتی از ایرانشهر سخن به میان میآید، مشی حکمرانی ملوکالطوایفی، که شباهتهایی به فدرالیسم دارد، انکار نمیشود، اما مهم این است که این ملوکالطوایف تحت یک واحد سیاسی قرار دارند. همچنین، وقتی از ایرانشهر صحبت میشود، ذهنها تا حدی بهسمت نظم سیاسی دولت ـ ملت میرود، لکن باید توجه داشت که نظم دولت ـ ملت تحت پارادایم مدرنیته شکل گرفته است و لذا امکان تعمیم آن به سرزمین ـ شهرهای پیشامدرن نیست. بااینحال، شکلگیری ایرانشهر در ایران باستان، خود یکی از علائم وجود یک جامعۀ مدنی پیشرفته و یک تمدن مهم در آن اعصار است. به بیان دیگر، ایجاد و شکلگیری یک سرزمین بسیار پهناور بهمثابۀ یک واحد سیاسی، خود یک کنش عظیم تمدنی محسوب میشود.
پرسش مهم در عرصۀ ایرانشهر این است که آن نخ تسبیحی که میان اقوام و صاحبان ادیان گوناگون هماهنگی هویتی نسبی برقرار کرده است، چیست؟ به نظر میرسد که هنوز حتی یک پاسخ نیمهقطعی نیز به این پرسش داده نشده است. بعضی عامل این هویت اجتماعی را زبان فارسی میدانند، بعضی دین زرتشت، و بعضی دیگر ارزشها و منافع مشترک در سرزمین ایران؛ اما واقعیت این است که نشانهای وجود ندارد دال بر اینکه زبان فارسی باستان و دین زرتشت، در کل سرزمین باستانی ایران، زبان و دین رایج بودهاند. لذا، به نظر میرسد که این پرسش همچنان یکی از مهمترین پرسشها در مورد ایرانشهر است.
هرچند تا امروز قرائتهای متنوعی از ایرانشهر ارائه شده، اما مواجهات انتقادی شدیدی با این نظریه صورت گرفته است. به نظر میرسد که بیش از هر چیز، وجود نارسایی و ابهامات فراوان در اکثر قرائتهای این نظریه، بهویژه بهرهگیری از آن در جهت تأیید و ترویج برخی نگرشهای فکری و سیاسی خاص، منشأ تشدید نقدها به این نظریه بوده است. البته، به نظر میرسد که اگر در تاریخ ایران باستان (با همۀ کمبودهایی که به آن اشاره شد) دقتنظر لازم صورت گیرد، نفی ایرانشهر کار سادهای نیست، اما مهم ارائۀ تفسیری نسبتاً خالص یا بهتعبیری درستتر و واقعبینانهتر از آن است، که تاکنون کمتر کسی به ارائۀ آن موفق شده است.
در قرائتهای گوناگون و البته معاصر از نظریۀ ایرانشهری، چند عنصر مخلوط شدهاند که همین امر موجب تشدید نقدها شده است: یکم، شکلگیری نوعی تعصب منفی به ایرانیت و حرکت بهسوی ناسیونالیسم افراطی، حتی در مواردی در حد نژادپرستی؛ دوم، تصویرسازیهای خیالی و نامستند از ایرانشهر و به تبع آن برترپنداری مطلق ایرانشهر؛ سوم، عجینسازی نظریۀ ایرانشهری با اسلامستیزی؛ چهارم، تصور خام احیای ایرانشهر، آن هم با رویکردی افراطی؛ پنجم، شبیهسازی میان ایرانشهر و نظم دولت ـ ملت، که دربارۀ آن پیشتر نکاتی ذکر شد؛ و ششم، ایجاد پیوند میان ایرانشهر و نوعی سلطنتگرایی و حتی سلطنتپرستی، که البته با شبیهسازی میان آن و نظم سیاسی دولت ـ ملت متعارض است.
همانطورکه بهاجمال اشاره شد، اصل وجود ایرانشهر قابلانکار نیست و مهم دستیابی به قرائتی واقعبینانهتر از آن میباشد. در این میان، مسئلۀ مهم مؤلفههای اصلیای است که در نظریۀ ایرانشهری میتواند بهمنزلۀ مؤلفههای ایرانشهر معرفی شود. به نظر میرسد که بتوان ده مؤلفه را برای ایرانشهر در نظر گرفت:
یکم، اهمیت و جایگاه شهر و بهطور کل جامعۀ شهری و مدنی؛
دوم، وجود سطح مناسبی از انسجام سیاسی در سرزمین پهناور ایران در عین تنوع و تکثر پذیرفتهشده؛
سوم، عنایت به دیوانگستری و تولید قواعد پیشرفتۀ عقلی برای آن؛
چهارم، جامعۀ طبقاتی، که البته در عین انضباطبخشی به جامعۀ آن روزگار، بهمثابۀ نقطۀ مقابل عدالت، از مؤلفههای منفی ایرانشهری محسوب میشود؛
پنجم، گرایش به علم و تکنیک، که آثار باستانی بهجامانده آن را کاملاً تأیید میکنند؛
ششم، عنایت ویژه به هنر و معماری و پیوند آن با علم و تکنیک، که باز آثار باستانی بهجامانده آن را کاملاً تأیید میکنند؛
هفتم، میل به آبادانی و تشکیل شهرهای بزرگ، که جزء ویژگیهای اکثر تمدنهای بشری میباشد. البته، این واقعیت با وسعت و غلبۀ زیست روستایی در ایران باستان منافات ندارد؛
هشتم، گرایش به تعاملات فرهنگی ـ تمدنی، که شواهدی از آن در آثار باستانی بهجامانده وجود دارد. این گرایش هم سرزمینی است و هم فراسرزمینی، و حتماً در رشد تمدنی ایرانیان، و متقابلاً در رشد سایر تمدنهای همجوار، نقشآفرین بوده است؛
نهم، بهادادن به قدرت دفاعی ـ تهاجمی، که البته با ملاحظۀ نقش قابلتوجه فرهنگ و دین و معنویت در ایرانشهر، باید جنبۀ دفاعی را اصل در نظر گرفت؛ هرچند در تاریخ ایران باستان، گزارشهای تهاجمی، هم به قصد پیشگیری از تعدی بیگانه و هم با هدف سرزمینگشایی، کم نیستند؛
دهم، دینگرایی اکثر ایرانیان و دینیبودن بیشتر نظامات سیاسی ایران باستان، که البته دین ــ که منظور از آن دین زرتشت است ــ مصون از تحریف و قدرتطلبی اربابان معابد نبوده است.
یکی از وجوه درخشان تمدن ایران باستان، شکوفایی حکمت خسروانی در ایران باستان است، که در تداوم حکمت پهلوانی شکل یافته است و به حکمای آن «فرزانگان خسروانی» نیز اطلاق میشود. بدون شک، این حکمت در شکلگیری تمدن ایران باستان نیز سهم مهمی داشته است. هرچند برخی چندان که باید این حکمت را جدی نگرفتهاند، اما جدا از الهامگیری علنی سهروردی از حکمت خسروانی در خلق فلسفۀ اشراق، که خود از آن به احیای حکمت خسروانی تعبیر میکند، و نمایانساختن ظرفیتهای منحصربهفرد آن در رویکرد اصالت نوری، از متفکران متقدم و معاصر نیز بسیارند که دربارۀ حکمت خسروانی، و حتی تقدم زمانی و برتری محتوایی آن بر فلسفۀ یونان باستان، سخنانی گفتهاند. در این میان، دو نظرگاه متفاوت به چشم میخورد: نخست، نظری که حکمت خسروانی را مستقل از خط ادیان و محصول خردورزی ناب ایرانیان میدانند؛ و دوم، نظری که حکمت خسروانی را علاوهبر خردورزی ایرانی، متأثر از خط پیامبران الهی، بهویژه در غرب آسیا و شمال آفریقای کنونی، در نظر گرفته و میان حکمت خسروانی و برخی تعالیم وحیانی ارتباطاتی برقرار نمودهاند، که احتمالاً سهرودی را نیز باید در زمرۀ همین افراد قرار داد. در حکمت خسروانی، چند عنصر کلیدی خودنمایی میکند: یکم، یگانگی و وحدانیت پرودگار عالم (وحدت در خالق و هستی و وحدت در خلقت و مدیریت)؛ دوم، حرکت و نوآوری مدام در عالم؛ سوم، شراکت انسان با هستی در کنشگری؛ چهارم، پیوند نیکی با هستی؛ پنجم. غلبۀ نهاییِ حق، که از آن تحت عنوان نفی نیرو سخن به میان می آید؛ و ششم، کامجویی معقول از حیات دنیوی. همۀ اینها در جای خود قابلبحث و دقتنظر فراوان میباشند.
تقریباً هیچ تمدن بزرگ و پویایی را نمیتوان یافت که بر روی مناطق همجوار، بهویژه بر تمدنها و جوامع شهری دیگر، بیاثر باشد. تمدن ایران باستان هم از این جهت مستثنی نیست. در این زمینه، دیدگاههایی وجود دارد؛ برای نمونه، دیدگاهی که معتقد است تولد جریان فلسفه در یونان باستان، مدیون حکمت خسروانی در ایران است. سهروردی نیز معتقد بود که ایران مهد فلسفه بوده و بسیاری از حکمای یونان باستان تحت تأثیر فلسفه در ایران بودهاند. کسانی که چنین دیدگاهی را مطرح و ترویج میکنند، مانند استاد بزرگوار جناب آقای دکتر ابراهیمی دینانی، شواهدی نیز مبنی بر اقامت نسبتاً طولانی برخی فلاسفۀ بزرگ یونان در ایران در قالب هیئت سیاسی ارائه میکنند. علاوهبراین، دیدگاهی را میتوان یافت که بر اثربخشی تمدن ایرانی بر تمدن روم باستان، چه در عرصۀ حقوق عمومی و چه در قواعد دیوانی، تأکید میکنند و برخی شواهد را نیز برای آن ارائه میدهند. بااینحال، به نظر میرسد که مدارک فراوانی در این زمینه وجود ندارد و این جزء ابهاماتی است که باید در مطالعات تاریخی و باستانشناسانه، بیشتر مدنظر قرار گیرد.
یکی از مباحث مهم که پیشتر نیز به آن اشاره شد، به سابقۀ دینداری ایرانیان در اعصار باستانی مربوط میشود. هرچند بهجز زرتشت دربارۀ حضور سایر ادیان در ایران باستان مستندات کافی در دست نیست، اما میتوان با جرئت گفت که کیش زرتشت دینی است که در بخش مهمی از سرزمین پهناور ایران باستان در همۀ طبقات اجتماعی حضور معنادار و اثربخشی داشته است. در اینکه آیا زرتشت جزء پیامبران الهی محسوب میشود، اختلافنظر وجود دارد؛ اما به نظر میرسد که بهدلیل وجود اشتراکات فراوان میان تعالیم زرتشت با تعالیم سایر انبیای الهی، و با عنایت به خبر قطعی کتب آسمانی، در رأس همه قرآن مجید، از بعثت دهها هزار پیامبر در جهت هدایت اقوام گوناگون، اثبات پیامبر الهی بودن زرتشت کار دشواری نیست. شاید بیشترین تشکیکها در پیامبر بودن زرتشت به تحریفاتی برگردد که بهویژه در سدههای پیش از ورود اسلام به ایران، در تعالیم زرتشت رخ داده و میان برخی از تعالیم زرتشت و تعالیم انبیای الهی، شکاف به وجود آورده است.
برای فهم نسبت ایران و اسلام، درک وضعیت اجتماعی ـ سیاسی و مذهبی ایران پیش از ورود اسلام ضروری است. بسیاری از صاحبنظران بر روی چند گزاره دربارۀ شرایط ایران پیش از اسلام اشتراک نظر دارند: یکم، تشدید بیعدالتی ناشی از نظام طبقاتی در ایران؛ دوم، افزایش شکاف میان حاکمیت، اشراف و اربابان زرتشتی و مردم عادی؛ سوم، تضعیف قوای انسجامبخش در ایران، منجمله اقتدار حاکمیت؛ پنجم، افزایش تحریفات در تعالیم زرتشت و آلودهشدن بزرگان زرتشتی به فساد؛ ششم، تحقیر و بیهویتی رعایا؛ و هفتم، افزایش آسیبهای اجتماعی و اخلاقی. هرچند ممکن است در خصوص برخی از این مدعیات نظرات مخالفی وجود داشته باشد، اما تنها یکی از این موارد، یعنی تشدید بیعدالتی، کافی است تا شرایط اجتماعی و سیاسی ایران به شرایطی آشفته تبدیل شده باشد.
همانطورکه بسیاری از گزارشهای تاریخی تأیید کردهاند، حضور لشکریان مسلمان در ایران، که در اصل با نیت فتح سرزمین شرک و البته ضمناً با هدف پیشگیری از هجمۀ ایران به سرزمینهای اسلامی صورت گرفت، با کمترین تقابل و درگیری خونین همراه بوده است. البته، اینکه گفته شود درگیری نبوده است، سخن صحیحی به نظر نمیرسد، اما این درگیریها کم و عمدتاً میان قوای نظامی (و نه تودۀ مردم) ایران و لشکریان اسلام بوده است. در اینکه آیا در خلال فتح سرزمین ایران، خطاهایی از سوی مسلمانان سر زده باشد، ادعاهایی در برخی کتب تاریخی منتشر شده است، اما این مطالب از استنادات کافی برخوردار نیستند. البته، چندان دور از انتظار نیست که در دوران خلیفۀ دوم، لشکرکشی به سرزمین ایرانیان، در مواردی جزئی، توأم با خطا و رفتارهای نامشروع دینی صورت گرفته باشد، اما انتقادات جدیای نیز از سوی صحابۀ پیامبر (ص)، که بسیاری از آنها به خطوط شرعی اسلام وفادار بودهاند، و یا از ائمۀ شیعه (ع) گزارش نشده است. به نظر میرسد که پیوند اسلام و ایران، بیش از هر چیز، به سه عامل کلیدی برمیگردد: یکم، تعالیم عقلانی و تعالیبخش اسلام در مقابل تعالیم تحریفشده و غیرعقلانی زرتشت؛ دوم، سابقۀ طولانی دینگرایی و معنویتگرایی ایرانیان، آن هم براساس حکمت؛ سوم، نقش محوری عدالت اجتماعی در تعالیم اسلامی و سنت رسولالله (ص) و اهل بیت (ع) و نفی قاطع جامعۀ طبقاتی در اسلام.
همچنانکه رویآوردن گستردۀ ایرانیان به اسلام با آغوش باز صورت گرفت، کمک اسلام به ایران، و برعکس کمک ایرانیان به اسلام، از روی صمیمت و اخلاص بود و از همین جهت، آثار بسیار ارزشمندی در تقویت حرکت اسلام و نیز پایندگی ایران در طول تاریخ داشته است. شاید از مهمترین کمکهای اسلام به ایران و ایرانیان بتوان به این موارد پرداخت: یک، نجات مردم از شرک و جهالت ناشی از تحریفات دینی؛ دو، نفی دیوارکشیهای اجتماعی و رهایی عملی مردم از ظلم و بیعدالتی نهادینهشده در جامعۀ ایرانی؛ سه. ایجاد فرصت برابر برای تودۀ مردم (پابرهنگان) برای رشد و ترقی؛ چهار؛ حراست از ایران در برابر طمع دشمنان مشترک؛ و پنج. تقویت داراییهای مثبت فرهنگی ایرانیان و در نتیجه حفظ هویت ایرانی.
همچنین، در نقطۀ مقابل، از مهمترین کمکهای ایران و ایرانیان به اسلام، میتوان به این موارد اشاره کرد: یک، نشر و تبلیغ هنرمندانۀ اسلام؛ دو، فداکاری در حفظ و حراست از مرزهای فیزیکی و معنوی اسلامی؛ سه، کمک مؤثر به گسترش علم و فرهنگ اسلامی و مهمتر از آن مشارکت کمنظیر دانشمندان ایرانی در پایهگذاری و نوآوریهای بزرگ در علوم اسلامی (حکمت، حدیث، تفسیر، فقه)؛ چهار، تأمین نیازهای دیوانی حرکت تمدنی اسلام (بهویژه در قرون 4 و 5 هجری)؛ پنج، رشد حکمت در جامعۀ دینی؛ و از همه مهمتر، شش، حفظ خط تشیع بهعنوان عقلانیترین مذهب اسلامی در جهان اسلام، که میتوان از آن به اسلام ناب تعبیر کرد.
نهتنها دأب خردورزان، بلکه دأب سنت اسلامی اینگونه است که خود را از هیچ اندیشه و از هیچ تجربهای محروم نکنند. در این میان، تقلید و دلدادگی کورکورانه نسبت به هر نوع اندیشهای، بهویژه اگر توأم با تعصب منفی باشد، ممنوع است. در نقطۀ روبهرو، نقد بهمعنای درست کلمه و تحقیق و ارزیابی، همیشه ممدوح بوده و مورد تشویق قرار گرفته است. واقعیت این است که چرا نباید از تجارب گرانقدر فکری و سیاسی ایران باستان، بهویژه با رویکرد ایرانشهری، استفاده شود؟ آیا هر سخنی دربارۀ ایران باستان و هر سخنی دربارۀ نظریۀ ایرانشهری، مساوی با باستانگرایی بوده و نتیجۀ آن ستیز با اسلام است؟ آیا لزوماً همۀ نظرات دربارۀ تمدن ایران باستان و ایرانشهری باید یکدست باشند و همه مانند هم فکر کنند؟ آیا وجود حرفها و مدعیات گوناگون در این عرصه بر طریق دانش و پژوهش روشمند مذموم است؟ همۀ اینها نشان میدهد که ورود به این بحث، هرچند خوشایند برخی عناصر عوامزده نیست، برای علوم انسانی و اجتماعی، بهویژه در ساحت اندیشۀ سیاسی، حتماً مفید و سازنده است.
در بحثهای تمدنپژوهی، یکی از مباحث کلیدی رابطۀ تمدنهای بشری در اتمسفرهای مشترک با یکدیگر است. آنچه مسلم است، با آنکه سرمایۀ مادی تمدن ایران باستان (بهجز آثار باستانی) به امروز انتقال نیافته است، اما سرمایۀ معنوی آن، بهویژه در بخشهایی که از آن بهمثابۀ نقطۀ قوت و حتی منحصربهفرد تعبیر شد، انتقال یافته و میتواند در شکلگیری تمدن جدید اسلامی ـ ایرانی بسیار سودمند باشد. در این میان، به نظر میرسد که مهمترین سرمایۀ معنوی قابلانتقال از تمدن ایران باستان به خط تمدن امروز، خودباوری تمدنی یا ژن تمدنی است که ایرانیان را از ظرفیت شکلدهی به تمدنی جدید در رقابت با تمدن مدرن غرب بهرهمند ساخته است.
دربارۀ این مجموعه
مجموعۀ چهارجلدی که پیشروی شما عزیزان قرار دارد، تلاش قدیمی همکاران گرامی در مؤسسۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری است که خوشبختانه، پس از تقریباً پانزده سال، فرصت انتشار یافته است. مسلماً، این مجموعه، در کنار نقاط قوت بسیاری که دارد، خالی از نقاط ضعف نیست؛ حتی ممکن است برخی از مقالات مندرج در این مجموعه، از جهت فکری، قابل نقد جدی باشد. هدف اینجانب از موافقت با انتشار این مجموعه، فراهمشدن بسترهای مساعد بهمنظور بحث و گفتوگوی آزاد و انتقادی در عرصۀ اندیشه و سیاست ایران باستان میباشد. چنانچه پیشتر بیان شد، نباید از نظر دور داشت که وجود تفاوت دیدگاه و حتی تعارضات فکری در این عرصۀ وسیع و پیچیده، امری طبیعی است و مهم احترام قائل شدن به مقام علم و عالم و به رسمیت شناختن آزاداندیشی در عرصۀ علوم انسانی و اجتماعی است.
در اینجا، لازم میدانم که از تلاشهای مجدانۀ رئیس اسبق مؤسسه، جناب آقای دکتر علیاکبر علیخانی، که ایدۀ شکلگیری این مجموعه متعلق به ایشان است، و همچنین جناب آقای دکتر ماشاءالله یوسفی و همکار ایشان جناب آقای محمدعلی پورحنیفه، که نقش اصلی را در تهیه و تنظیم این مجموعۀ چهارجلدی داشتهاند، کمال تشکر را داشته باشم. همچنین، از جناب آقای دکتر جبار رحمانی و همکارانشان در مرکز انتشارات مؤسسۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی، که زحمات فراوانی در جهت آمادهسازی و انتشار این مجموعه متقبل شدند، سپاسگزاری میکنم. ضمناً، از منظر اینجانب، امکان بهروزرسانی و تکمیل مباحث ارائهشده در این کتابها وجود خواهد داشت و پژوهشگران گرامی در این زمینه میتوانند با معاونت پژوهشی مؤسسه ارتباط برقرار نمایند.
رضا غلامی
رئیس مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی
وزارت علوم، تحقیقات و فناوری
نوزدهم شهریورماه 14
_______________________________________________
بدون دیدگاه