پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
یادداشتی به مناسبت نامه دوم رهبر معظم انقلاب اسلامی به عموم جوانان در اروپا و امریکا
1) به نظر می رسد، در شرایط کنونی، عوامل انگیزه بخش گوناگونی برای گفتگوی مستقیم و صریح با جوانان غربی وجود دارد. عامل نخست به تخریب وسیع و بی سابقه چهره اسلام و مسلمین باز می گردد. واقعیت این است که درباره اسلام یک هتک حیثیت بزرگ رخ داده است. جریان سلطه، درست نقاطی از اسلام را مورد هدف قرار داد که همواره علماء و نخبگان جهان اسلام به عنوان مزیت و کانون های قوت اسلام از آن سخن به میان آورده اند. بله، اسلام دین رحمت و عقلانیت که حتی آزار جزئی یک حیوان را بر نمی تابد، در برابر افعال گروه پلیدی چون داعش قرار گرفته که علاوه بر انسداد باب منطق و استدلال، از هیچ جنایتی برای رسیدن به اهداف خود ابایی ندارد. البته این سخن به مفهوم فقدان زمینه گرایش به بی منطقی و خشونت در تعدادی از فرق اسلامی نیست لکن موضوع بر سر تقویت، برجسته سازی و حمایت هدفمند و وسیع از این فرق می باشد که اتفاقا در متن جهان اسلام و اکثریت مسلمین از جایگاهی برخوردار نیستند. خوب، در این موقعیت، دفاع از حیثیت اسلام، به رخ کشیدن منطق مترقی اسلامی، اثبات بیگانگی گروه های تروریستی با حقیقت اسلام، و افشای نسبت آنها با دولت های سلطه گر غربی، همان کاری است که یک رهبر حکیم و دلسوز اسلامی بدان مبادرت می ورزد.
عامل دوم، به گسترش انفجاری اسلام و سبک زندگی اسلامی در قلب کشورهای اروپایی و امریکا مرتبط است. بررسی این واقعیت که چگونه با وجود هژمونی فرهنگی غرب در دنیا و تخریب سازمان یافته فرهنگ اسلامی از سوی غرب، اسلام در بطن اروپا و امریکا به چنین رشد فزاینده ای دست یافته است، موضوع بحث ما نیست لکن کسی نمی تواند اصل این پدیده را انکار کند. باید توجه داشت که طی سال های گذشته، جریان سلطه هیچگاه نتوانسته است نگرانی شدید خود را از گسترش اسلام در اروپا و امریکا پنهان کند. البته همه می دانیم که بسط اسلام فی نفسه برای روح “اینجهان گرایی” غربی مضر است لکن زمانی این ضرر صد چندان می شود که نشانه های بارزی از نفوذ روزافزون فکر اسلام انقلابی در بین مسلمانان اروپا و امریکا مشاهده شود. در چنین شرایطی، طبیعی است که مواجهه نظام سلطه با این قضیه، حکم مرگ و زندگی را پیدا می کند و هیچ چیز نمی تواند جلوی نقشه های نظام سلطه را در جهت رفع معضلی که آنان از آن به خطر اسلام تعبیر می کنند بگیرد. واقعیت این است که بعد از ماجرای یازده سپتامبر، رئیس جمهور سابق ایالات متحده از احتمال احیاء جنگ های صلیبی سخن گفت. در آن زمان، خیلی از رسانه ها حتی شماری از رسانه های غربی وی را به خاطر این سخن که می توانست امنیت و صلح جهانی را عمیقا به مخاطره بیندازد در معرض انتقاد قرار دادند لکن توجه نداشتند که رئیس جمهور امریکا از گوشه ای از یک طرح پیچیده و البته لازم الاجراست پرده برداری کرده است؛ طرحی که طی سال های اخیر روز به روز به اجرا نزدیک تر شدهاست و آن، اولا اجرای پروژه های تروریستی از سوی دولت های غربی به نام مسلمانان علیه شهروندان اروپایی و امریکایی با هدف ایجاد نفرت از مسلمانان در میان غیرمسلمانان در غرب، ( که فقط در یازده سپتامبر، هزاران تن از شهروندان امریکایی را به کام مرگ فرو برد ) و ثانیا آغاز یک جنگ مردمی خشونت آمیز علیه مسلمانان در اروپا و امریکا ترجیحا با تابلوی دینی که هدف اصلی آن پایان دادن به خطر گسترش جغرافیایی و فکری جهان اسلام می باشد. تردیدی نیست که قربانی این حرکت خشونت آمیز نه تنها مسلمانان، بلکه مردم اروپا و امریکا نیز خواهند بود. در چنین موقعیتی نیز یک رهبر حکیم و دلسوز، ممانعت از شکل گیری این خشونت عظیم و تباه کننده را وظیفه خود می داند.
عامل سوم، نجات مردم به ویژه جونان غربی است. صرف نظر از اینکه جلوگیری از ظهور یک جنگ مردمی و البته کور و خانمانسوز میان مسلمان و غیرمسلمان در اروپا و امریکا، خود مصداق آشکار نجات مردم غرب محسوب می شود، نجات آنان از یک خیانت عظیم و تاریخی از طرف دولت های خود و از همه مهم تر، باز کردن باب آزاداندیشی و فراهم ساختن زمینه درک صحیح واقعیت هایی که تاکنون جریان اختاپوسی سانسور و دروغ، مانع از آشکار شدن آنها برای شهروندان اروپایی و امریکایی شده است، کار دیگری است که به نحو طبیعی از سوی یک رهبر حکیم و دلسوز دنبال می شود. جریان سلطه طی حداقل نیم قرن اخیر که سهم افکار عمومی در استحکام قدرت افزایش معتنابهی یافته است، با تحریف یا مخفی ساختن حقائق جاری از شهروندان اروپایی و امریکایی و پنهان کردن نقش مخربی که دولت های غربی ( یعنی بنا به اذعان خودشان، همان یک درصدی که قدرت را در اروپا و امریکا قبضه کرده است ) علیه مردم خود و منافع دراز مدت آنها بازی می کنند، سعی در نگهداشتن شهروندان اروپایی و امریکایی در ناآگاهی و غفلت داشته است و ادامه این شرایط می تواند تبعات فوق العاده زیان باری را در درجه اول برای شهروندان اروپایی و امریکایی داشته باشد.
2 ) حقیقت این است که جهل گستری و خشونت، زاییده جهان بینی الحادی و ایدئولوژی های برآمده از آن است. چه آن دسته از جهل گستری ها و خشونت ورزی های سازمان یافته ای که دولت های غربی مستقیما منشأ آن محسوب می شوند و نمونه های آن را باید در جنگ های جهانی اول و دوم و قتل عام های گسترده در این دو جنگ فراگیر، و جنگ های محدود بعد از این جستجو کرد؛ و چه آن دسته از جهل گستری ها و خشونت ورزی هایی که خواسته یا ناخواسته در بستر سیاست های ارزش ستیز و ناعادلانه نظام سلطه در یک بازه زمانی حداقل دو قرنه روییده است. روشن است که نظام سرمایه داری به بقاء خود می اندیشد و جهانی سازی عاملی است که در بطن استعمار فرانو برای تضمین این بقاء طراحی شده است. بر خلاف برآوردهای غرب از جهانی سازی، مقاومت ها بیش از این بوده است که تصور می شد بطوریکه تاکنون چرخ دنده های جهانی سازی را در خیلی از مناطق جهان خورد نموده است. در این موقعیت، غرب تعادل عصبی خود را از دست داده و برخلاف ژستی که پیش از این گرفته بود به سمت طراحی برنامه های همسوسازی خشن، یا حمایت های آشکار از جریان های ارتجاعی و خشونت آمیز حرکت کرده است. در این جهت، حمایت از مجموعه های تروریستی در عراق، سوریه، یمن و غیره نه فقط یک برنامه اتفاقی، بلکه یک برنامه حساب شده تلقی می شود که نظام سرمایه داری برای سرکوب رقبا و تضمین بقاء خود تهیه کرده است.
3 ) ارتجاع سیاه و تحجر واژه ای است که تا بحال عمدتا برای نظامات دیکتاتور منش و به اصطلاح غیرمدرن به کار رفته است لکن شکی نیست که شمولیت آن منحصر به این نظامات نمی شود. واقعیت این است که امروز تبدیل لیبرالیسم به یک ایدئولوژی اقتدارگرا، و تقدم بخشی این ایدئولوژی به جامعه مدنی و دموکراسی، موضوعی است که غرب را به روشنی در دایره شمولیت ارتجاع و تحجر قرار داده است. امروز غرب به وضوح اعلام می کند که شکل گیری جامعه مدنی و دموکراسی هر قدر نیز که با گوهرهای انسانی پیوند خورده باشد مادام که فرع بر لیبرالیسم و غربی شدن نشده باشد، اصالت ندارد و با نظامات استبدادی یکسان است. خوب، طی سال های گذشته، غرب هیچگاه به شاخص گذاری و قضاوت بسنده نکرده است و با استفاده از قدرت لجام گسیخته خود، به سمت یکدست سازی جوامع مدنی با جامعه لیبرال حرکت کرده است. محصول این تمامیت خواهی، درست آنچیزی است که هم اکنون در عالم مشاهده می کنیم. گسترش انواع خشونت ها که ابتدا و انتهای آنها به غرب می رسد. باید توجه داشت، هرچند امروز عده ای مسلمان در خشونت ورزی و جنایت به عروسک خیمه شب بازی نظام سلطه یا همان ارتجاع مدرن تبدیل شدهاند لکن در آینده شاهد ورود مستقیم سایر بازیگران غیرمسلمان این نمایش شوم در جهان نیز خواهیم بود که نمای تازه ای از برنامه جریان سلطه را پیش روی جهانیان قرار خواهد داد.
4 ) گرچه تاکنون بسیاری از علما و دانشمندان علوم انسانی در غرب نقش خود را در شرایط غیرانسانی جهان مخفی ساخته اند لکن چگونه می توان نقش این علوم و عالمان را در تئوریزه سازی قدرت مدرن، و تفکیک آن از ارزش های الهی و انسانی نادیده گرفت؛ قدرتی که امروز در اثر لجام گسیختگی، به منبع خشونت در جهان تبدیل شده و نه تنها خود غرب، بلکه همه جوامع بشری را در مصائبی بزرگ عزادار کرده است. چگونه می توان از غسل تعمید منطق سلطه و سلطه گری در دانشگاه های غرب سخن نگفت و و یا سکوت مرگ بار اکثریت اساتید و دانشمندان غربی در برابر جنایات مستقیم و غیرمستقیم دولت های اروپایی و امریکایی را نادیده گرفت؟ امروز این واقعیت روشن است که کشتی علوم انسانی غربی که اندیشه ناب متکی به حقایق فطری و عقلانی را قربانی عملگرایی و اصالت فایده نموده است به گل نشسته و خود به عامل بی نظمی، نابسامانی و کشمکش در جهان تبدیل شده است. در چنین شرایطی، کمال ساده انگاری است اگر تصور شود با تکیه بر این علوم و نسخه پیچی های جانبدارانه آن می توان جهان را به آرامش رساند.
___________________________
منبع : نشریه عصر اندیشه شماره 10
بدون دیدگاه