پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
…ادامه مطلب
طی دو سه سال گذشته شاهد بودیم در نقاط مختلفی از جهان بهویژه منطقهي آسياي غربي تحولات سیاسی عظیمی رخ داده. از مراکش و لیبی و مصر و بحرین و سوریه گرفته تا یونان و اسپانیا و انگلیس و آمریکا. از بهار عربی گرفته تا جنبش ضد والاستریت در آمریکا. شتاب برخی از این جنبشهای اجتماعی بهقدری زیاد بود که خیلی از تحلیلگران علوم سیاسی قادر نبودند با نظريههای رایج، تحولات این کشورها را تبیین و تفسیر کنند. مفهوم «انقلابهای بدون سر» شاید برای اولین بار طی دو سه سال گذشته بهکار رفته و ما در تاریخ اندیشههای سیاسی سابقهي این مفهوم را نداریم. تمام کشورهای غربی و عربی تلاش کردند ایران یا در قاعدهي این بازی وارد نشود یا اگر هم وارد می شود فقط نظارهگر باشد نه بازیگر فعال. اما ایران نه تنها وارد شد بلکه موازنهي قدرت را در منطقه بههم ریخت. پشتوانهي این حضور سیاسی و نظامی در منطقه یک تحلیل هوشمندانه بود که ما این تحلیل را نه از زبان دیپلماتها و کارشناسان علوم سیاسی شنیدیم و نه از زبان صاحبنظران دانشگاهی. بلکه اولین بار این تحلیل را رهبر معظم انقلاب بیان کردند که ماهیت تحولات منطقه نوعی بیداری اسلامی است نه موج دموکراسیخواهی غربی. گویا مردم احساس کردند کرامت آنها از دست رفته نه اینکه سودای نان آنها را به شورش وا داشته. مردم منطقه خواهان آزادی، کرامت و عدالت به معنای اسلامی کلمه هستند نه معنای آمریکایی آن. نظر شما در این مورد چیست؟
بله؛ عده ای عمد دارند از این انقلابها به «بهار عربی» تعبیر کنند تا ماهیت اسلامی خیزش های جدید در بخشهای مهمی از دنیای اسلام را از نگاهها پنهان کنند. با این وجود، روشن است که بیشتر انقلابیون در کشورهای شمال آفریقا یا خاورمیانه، به دنبال بازگشت شخصیت، کرامت و آزادیِ به سرقت رفته خود، و سعادتی هستند که چندین سده است از آن محروم شدهاند. برای اکثریت مردم در این کشورها مشخص است که تشخّص یافتن، شرافت پیدا کردن، آزاد شدن و یا دستیابی به سعادت و خوشبختی، در گرو رجوع به اسلام ناب است؛ اسلامی که 35 سالهي اخیر زمینهي تحولات بینظیری را در ایران بهوجود آورده است. اگر دقت بفرمایید، در طول 35 سال گذشته، چه غربیها و چه رژیمهای خودکامه و فاسد عرب، همواره سعی کردهاند واقعیت های ایران را سانسور کنند و مانع آگاهی مردم جهان به ویژه مسلمانان از پیشرفتهای چشمگیر جمهوری اسلامی ایران بشوند؛ ایران اسلامی در این 35 سال، در شرایطی به چنین پیشرفتهایی دست یافته است که علاوه بر تحمیل جنگ عظیم هشت ساله، و یا انواع فتنهآفرینیها در داخل کشور، سنگینترین و ظالمانهترین تحریمهای اقتصادی نیز از سوی قدرتهای مادی بر ایران اعمال شده است. نمیتوان انکار کرد، اگر این گرفتاریها برای جمهوری اسلامی ایران ایجاد نمیشد، به برکت اسلام اصیل، پیشرفت کشور ما دهها برابر الآن بود. بههرحال، به نظر می رسد علت این سانسورگری ها و یا تبلیغات سوء علیه ایران واضح است؛ آنها می خواهند با مخفی کردن واقعیت ها در ایران و ایجاد بدبینی شدید نسبت به نظام اسلامی و همچنین شمارش معکوس برای شکست آن، باب شکل گیری انقلابهای جدید در دنیای اسلام بهوسیلهي الهامگیری از انقلاب اسلامی را مسدود کنند لکن در این کار توفیق چندانی نداشتهاند. همه میدانند که در طول سه دههي اخیر، ایران منبع بیداری اسلامی در دنیای اسلام بوده است و توانسته بخش قابلتوجهی از مسلمانان را به سطح بالایی از بیداری برساند. انقلاب های اخیر نیز متأثر از انقلاب ایران است. البته باید توجه داشت، که جوامع سنیمذهب به دلیل فقدان مکانیزم رهبری دینی، توانايي به ثمر نشاندن انقلابهای خود را ندارند. در حالي كه آنها میتوانند با الگوگیری از نظام مردمسالاری دینی که مولود انقلاب ایران است، بر این مسألهي مهم فائق آیند اما متأسفانه نه علما از هوشمندی و همّت لازم برای این امر برخوردارند، و نه جریانات ریشه دار غربی در این کشورها به راحتی اجازهي این کار را می دهند. به هر صورت، نفس شکل گیری انقلاب در کشورهای اسلامی یک قدم بزرگ و امیدآفرین است؛ هنر ما در ایران این است که بتوانیم به انرژی آزاد شده در کشورهای اسلامی جهت بدهیم و تدریجاً توانایی به ثمر نشاندن انقلابهای اسلامی را بهوجود بیاوریم.
نکتهي ظریفی در سئوال شما وجود داشت و آن، الهامگیری جنبشهای جهانیِ غیراسلامی از انقلاب اسلامی ایران بود. حقیقت این است که انقلاب اسلامی ایران حتی در قلب غرب یعنی کانون سکولاریسم نیز اثرگذار بوده است و خیلی از جنبشهای نوظهوری که طی سالهای گذشته در غرب شاهد آن هستیم، لااقل از جسارت بالای ایران اسلامی در برابر ابر قدرت های مادی و مقاومت موثر در برابر آنان الگو گرفتهاند. دقت بفرمایید، انقلاب اسلامی ایران طی سال های گذشته، علاوه بر افشاگری های وسیع علیه نظام استکبار جهانی، هیمنهي قدرتهای مادی را در هم شکسته و آنها را به ذلت کشانده است. اینکه امام (ره) میفرمایند ما آمریکا را زیر پا می گذاریم یا آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند؛ چیز کمی نیست. این سخنان فراتر از یک شعار، حاکی از باور عمیق امام(ره) به سستی ذاتی جریان باطل است. قطعاً این نحوه از برخورد انقلاب اسلامی ایران با ابرقدرتها، آثار جهانی داشته است. علاوه بر این، انقلاب اسلامی ایران، موجب شد تا آرمان عدالتخواهی دوباره در جهان زنده شود. در واقع، انقلاب ما عدالتگرایی را از حاشیه به متن برگرداند و تبدیل به یک مطالبهي جهانی کرد. اینکه بنده در پاسخ به یکی از سئوالات قبلی شما عرض کردم انقلاب اسلامی میتواند محور جهانیشدن جدید باشد که حتی غیرمسلمانها را هم جذب کند، به همین دلیل است که انقلاب اسلامی ایران، هم حرف های تازه و جدی برای گفتن دارد و هم بخشی از توانایی خود را در محقق کردن این حرف ها، به اثبات رسانده است. البته در اینجا ذکر یک نکته هم لازم است و آن اینکه گرایش به اسلام در غرب به طور فزاینده رو به افزایش است. دیلیمیل اخیراً نوشته بود که جمعیت مسلمانان آمریکا از سال 2000 تا 2010، 66 درصد رشد داشته است یا تعداد مساجد آمریکا طی 10 سال گذشته تقریباً دو برابر شده است که این مطالب خودش فی نفسه محل بحث است.
به نظر شما رابطهای بین مطالبات مردم در کشورهای عربی در منطقه ی آسیای غربی و شمال آفریقا با مطالبات شرکتکنندگان در جنبش ضدوالاستریت در آمریکا وجود دارد؟ این سوالی است که برخی تحلیلگران سیاسی در غرب نیز به آن اشاره کردهاند؟ فکر می کنید طی سالهای آتی ایران میتواند موج اسلامخواهی را به اروپا و آمریکا هدایت کند؟
جنبش والاستریت و جنبش های مشابه در غرب، هم اکنون علاوه بر اینکه در محتوا از انقلابهای اسلامی منطقه و به تبع آنها، از انقلاب اسلامی ایران متأثرند، از جهت شکلی نیز شباهت های زیادی به این انقلاب ها دارند که محل توجه است.لطفاً دقت شود که ما نمی گوییم این جنبش از حیث جوهری با این انقلابها مشترک است؛ خیر، تنها در بعضی عرصههای محتوایی- آن هم با تفاوتهای مبنایی- و در بعضی عرصههای شکلی- آن هم با تمایزاتی- با انقلابهای اسلامی اشتراکاتی دارد و میتوان گفت از آنها متأثر شده است. در ارتباط با بخش دوم سئوال شما نیز باید عرض کنم بله، حتماً انقلاب اسلامی ایران به مثابه یک پدیدهي زنده و پویا، میتواند بر جنبشهای اعتراضی در غرب که آشکار یا پنهان بر محور عدالتخواهی شکل گرفتهاند، اثرگذاری کند. تا الآن هم تا حدی این کار را بهوسیلهي فعالیتهای فرهنگیِ هدفمند انجام داده و در آینده نیز میتواند قوی تر از قبل به این کار بپردازد. به نظر میرسد کمک فکری به این نوع جنبشها، کمک به انسانیت و جامعهي بشری است و لذا کوتاهی در این زمینه توجیهی ندارد.
اخیرا کتابی در خصوص جهانی شدن توسط جنابعالی تالیف و منتشر شده است که در آن به ابعاد و سطوح مختلف موضوع جهانی شدن پرداخته شده است از این منظر آیا می توان گفت که جنبش والاستریت مولود جهانیشدن و به تعبیر دقیق تر جهانیسازی است یا نه؟ به بیان روشن تر میتوان گفت که جنبش والاستریت جنبشی علیه جهانیسازی است؟ یا اینکه جنبش مذکور نسبت خاصی با پدیدهي جهانیشدن ندارد ؟
به نظر میرسد حنبش والاستریت و جنبشهای مشابه، بیشتر متوجه نظام سرمایهداریِ لیبرال در قلب غرب یعنی کشورهای اروپایی و ایالات متحده هستند. مسألهي این جنبش ها فعلاً جهانیشدن نیست. نگرانی دربارهي جهانیشدنِ غربی، عمدتاً در میان ملت هایی مطرح است که خود را زخم خوردهي قدرتهای سلطهگر میدانند. اگر ملاحظه نمایید، در اروپا نیز جنبشهای ضد جهانی شدن، بیشتر در کشورهایی نظیر اسپانیا، یونان و ایتالیا فعال هستند. حرف آنها این است که جهانی شدن دارد جهان را به روش نرم، در قبضهي چند قدرت سلطهگر قرار میدهد. با این وصف، طبیعی است که سود اصلی جهانی شدن بیشتر برای همین چند قدرت است و بقیه کشورها، نقش مستعمره را برای آنها بازی می کنند با این تفاوت که دیگر نام استعمار و روشهای قلدرمآبانهي استعمارگران، جای خود را به روشهای شیک و محترمانه داده است بهطوریکه می توان گفت امروز مردم جهان در مواجهه با جهانیشدن غربی، دست به یک خودفروشی داوطلبانه و از سر رضایت میزنند!
عوامل اصلی دخیل در شکلگیری و گسترش جنبش والاستریت از نظر شما کدامند. به نظر شما برخی ابزارها مثل اینترنت(به طور ویژه شبکههای اجتماعی) ، موبایل و ماهواره که خود نماد جهانیشدن و یا جهانیسازی به شمار میروند تا چه در حد در تقویت آن موثر بوده است؟
عوامل شکلگیری جنبش والاســتـریت با ابـــزارهـای تسهیلکننده و توسعهدهندهي آن متفاوتند. شبکههای اجتماعی در اینترنت، ابزارهایی برای تسهیلگری و گسترش این جنبش به حساب میآیند. البته در جای خود مهم هستند لکن نباید آنها را جزو عوامل ایجاد این جنبش به شمار آورد. مهمترین عامل شکلگیری جنبش والاستریت، همان بیعدالتی نهادینه شده در نظام سرمایه داریِ لیبرال است که یک درصد از مردم را مسلط بر نود و نه درصد از مردم کرده است. با این وجود، اجازه بفرمایید کمی دقیق تر به این موضوع بپردازیم. ایالات متحده مرکب است از اقوام و ملتهای گوناگونی که با آرزوی دستیابی به یک زندگی رؤیایی کشتی-کشتی از اروپا به آمریکای شمالی مهاجرت کردند. مهاجرین دارای فرهنگهای گوناگونی هستند و طبیعی است که نمیتوانند به راحتی این فرهنگها را کنار بگذارند؛ پس دهها خُردهفرهنگ در ایالات متحده وجود دارد که به دنبال بروز و ظهور اجتماعیاند، اما آیا سیستم امنیتی ایالات متحده اجازهي بروز و ظهور به این خُردهفرهنگها را میدهد؟ شما یادتان هست که با گروه داودیه چه کردند؛ آنها را با زن و بچه در یک خانه زنده- زنده سوزاندند. البته این فقط یک نمونه است. از طرف دیگر، باید توجه نمود که ایالات متحده روی اجساد سرخپوستهای آن منطقه بنا شده است. این سرخپوستها مالک بخش مهمی از ایالات متحده هستند که با ورود اروپاییها به این منطقه و در جهت ساخت ایالات متحده، تدریجاً قتلعام شدند. سرخپوستان هرگز این واقعیتها را فراموش نکردهاند و علاقمندند روزی حق خودشان را بگیرند. مسألهي دیگر، سیاهپوستان آمریکایی هستند. ایجاد ایالات متحده و تبدیل آن به قلهي مدرنیته، بدون حضور سیاهپوستان میسر نبود. آمریکاییها، دهها هزار سیاهپوست را از قارهي افریقا به بردگی گرفتند و به زور به آمریکا آوردند تا بتوانند این کشور را بسازند. چه ظلم ها و جنایاتی که علیه سیاهپوستان نکردند. مقام معظم رهبری اخیراً تقریظی بر روی رمان ریشهها-که از بخشی از سرگذشت تلخ سیاهان در آمریکا پرده برداشته است- مرقوم فرمودند؛ این جنایات از سوی مغولها انجام نشده بلکه از سوی کسانی انجام شده که مدعی تمدناند. خوب، بههرحال سیاهپوستانِ امروز آمریکا، فرزندان همانها هستند. امروز هم که سیاهان به ظاهر از آزادی و حقوق شهروندی برخوردارند، هر روز خبری دربارهي تبعیض یا خشونت پلیس آمریکا علیه سیاهان میشنویم که حقیقتاً متأثرکننده است. بنابراین، در حال حاضر ایالات متحده روی گسلهای بحرانزا مستقر است و هر لحظه ممکن است یکی از این گسل ها فعال شود. البته آن چیزی که تا امروز ایالات متحده را نگه داشته، از یک سو، سیستم قوی و خشن امنیتی در آمریکا است که هر اعتراضی را به اسم حفظ امنیت ملی سریعاً و بیسروصدا سرکوب میکند و از دیگر سو، شستوشوی مغزی شهروندان آمریکایی توسط رسانههای متنفّذ است که بسیاری از واقعیتها را، یا اصلاً به شهروندان منتقل نمیکنند، و یا آنها را وارونه جلوه میدهد. برای مثال، قضیه یازده سپتامبر که بهانهای برای لشگرکشی به افعانستان و عراق شد، سرتاسرش ابهام است. مگر میشود گروه القاعده که با روشهای بدوی در چند کشور عقبمانده مبارزه میکنند، بتوانند مخفی از چشم پیشرفتهترین دستگاه اطلاعاتی- امنیتی دنیا، این عملیات پیچیده را انجام دهند؟! معلوم است که این یک دروغ است اما رسانههای آمریکایی به نحوی عمل کردند تا بخش اعظم مردم آمریکا این دروغ را باور کنند. البته تدریجاً این دروغ ها افشا میشود و به جنبشهایی نظیر والاستریت انگیزه و قوّت مضاعف میبخشد. واقعیت این است که مردم آمریکا در حال حاضر دارند بهای قدرتطلبیهای سران نظام سرمایهداری لیبرال را میپردازند که میخواهند از طریق به راه انداختن جنگ و خونریزی، حیات خود را تضمین کنند. خوب، تا کی قرار است یک سرباز آمریکایی جان خودش را برای یک هدف پوچ به خطر بیندازد. صدای آمریکا اخیراً گزارش داد که جنگهای افغانستان و عراق با کشته شدن شش هزار و چهارصد سرباز و مجروح شدن حداقل چهل و شش هزار سرباز و هزینه ای قریب به 3 تریلیون دلار، طولانیترین جنگها در تاریخ آمریکا محسوب میشود. حال باید پرسید آیا جز مردم آمریکا کسی هزینههای سرسامآور این دو جنگ را پرداخته است؟ مرکز بهداشت ارتش آمریکا سال گذشته با انتشار گزارشی فاش کرد که خودکشی سربازان آمریکایی در دو سال گذشته نسبت به سال های 2004 تا 2008 میلادی، هشتاد درصد افزایش داشته است. چرا این سربازان اقدام به خودکشی میکنند؟ برای اینکه انگیزهای برای قربانی کردن خود به پای نظام سرمایهداری ندارند و دیگر پول نمیتواند آنها را راضی کند.
اگر بخواهم عرضم را در پاسخ به سئوال شما جمعبندی کنم، میتوان گفت، جنبش والاستریت ظاهر اقتصادی دارد اما باطن آن مملو است از عقدههایی که هنوز بسیاری از آنها سربسته است. عقدههای سیاسی، عقده های فرهنگی و اجتماعی، عقدههای نژادی و قومی و غیره. با این وصف باید شکل گیری جنبش والاستریت را آغازی برای انواع اعتراضات مردمی در ایالات متحده دانست که فرجام این اعتراضات فروپاشی آمریکا و تبدیل شدن به کشورهای مختلف با طرز تفکر و سیستمهای متفاوت است.
نحـوهي مــواجهـهي دولتهای غربی با معترضان شرکتکننده در جنبش والاستــــریت، را چگونه ارزیابی میکنید آیا نوع برخوردهایی که صورت گرفت و بخشی از آن را رسانهها به نمایش کشیدند با حقوق بشر ادعایی آنها سازگاری داشت ؟
برخوردها خیلی خشن و غیر انسانی بود. نه فقط در برخورد با معترضانی که به نام جنبش والاستریت به خیابانها آمده بودند، بلکه در سالهای اخیر چه در اروپا و چه در آمریکا رفتار پلیس با اکثر معترضینی که نقاط بنیادی را به چالش می کشند، وحشیانه شده است. در لندن اعتراضات مردمی در پی قتل یک جوان سیاهپوست بهوسیلهي پلیس، سرکوب شد. شاید تا قبل از این، چنین رفتار سرسختانهای توسط پلیس انگلیس دیده نشده بود. اعتراضات مردمی نیز کم نظیر و برای دولت بریتانیا، کمرشکن بود. حتی برای دستگیری افراد موردنظر، تجسس خانه به خانه به راه انداختند. تلویزیونها نشان دادند که در ایالات متحده، پلیس به صورت دانشجویان در جنبش والاستریت، اسپری فلفل پاشيد و خیلی دیگر از برخوردها که حقیقتاً برای مدعیان حقوق بشر شرمآور بود. البته به نظر میرسد، مسألهي اصلی در این رفتارها، نقض حقوق بشر نیست چراکه غربیها به نقض آشکار و پنهان حقوق بشر عادت دارند؛ مسألهي اصلی، بالارفتن دُز خشونت در مواقعی است که نقاط بنیادیِ غرب، نظیر نظام سرمایهداریِ لیبرال یا حاکمیت مافیای ثروت و قدرت در غرب زیرسئوال می رود. در این مواقع، دولتهای غربی چشمان خودشان را میبندند و هرگونه جنایتی علیه مردم خود را مباح می شمرند.
بر اساس روندهای احتمالی و قابلحدس مربوط به جهانی شدن، روند آتی جنبش والاستریت و یا جنبشهای احتمالی ضد نظام سرمایهداری را چگونه پیشبینی میکنید؟ آیا ادامه مییابد یا فروکش میکند؟
حتماً افزایش می یابد؛ ممکن است برای بُرههای از زمان به خاطر خشونتهای پلیس یا مسکّنهایی که دولتهای غربی برای دردهای جوامع خود تجویز می کنند، حركت جنبش هاي اعتراضي کمرنگ یا متوقف شود اما پایان نمیپذیرد. مسکّن درد را پنهان می کند اما قادر نیست آن بیماریای که ریشهي درد است را معالجه کند. بعد از مدتی، مسکّنها خاصیت ضددرد خود را از دست میدهند و مردم دوباره به جوش و خروش در میآیند. حتی میتوان گفت، اگر دوباره این اعتراضات شروع شود، ابعاد آن به مراتب وسیعتر از قبل خواهد بود. بالاخره تا کی مردم اروپا و آمریکا میتوانند سلطه گری همهجانبهي یک درصد بر نود و نه درصد را تحمل کنند؟ همانطور که در پاسخ به سئوالات پیش عرض شد، مشکلات مردم در این کشورها فراتر از گرفتاریهای اقتصادی است. اگر نگوییم مشکلات سیاسی و فرهنگی- اجتماعی از مشکلات اقتصادی بیشتر است، کمتر نیست. البته همانطور که شما در سئوال اشاره نمودید، اعتراضات تنها منحصر به کشورهای غربی نیست بلکه اکثر کشورهای تحت سلطهي غرب را در برمی گیرد. در واقع، جهانی شدنِ غربی با محوریت نظام سرمایهداریِ لیبرال به آخر خط رسیده است و مردم دنیا دیگر نمیتوانند سلطه گری غرب در کشورهای خود را قبول کنند.
با توجه به آنچه دربارهي وضعیت غرب بهویژه آمریکا بیان کردید، فکر میکنید نوع مواجههي جمهوری اسلامی ایران با غرب خصوصاً ایالات متحده باید چگونه باشد؟
تصویر بعضی از نخبگان سیاسی از آمریکا، ساختمانهای بزرگ و باشکوه مثل کاخ سفید و کنگره، خیابانهای پهن، پلهای طولانی روی رودها و یا آدمهای کراواتی و مؤدب است اما همانطور که اشاره کردم این، تنها ظاهر بخشی از آمریکاست. باطن آمریکا با ظاهر آن کاملاً متفاوت است. اینکه رئیس جمهور جدید ما در دوران تبلیغات انتخاباتی خود گفته بود آمریکا کدخدای جهان است و لذا باید با او کنار بیاییم تا مشکلمان با بقیه هم حل شود، حاکی از ناآشنایی از عُمق مسائل جهانی است. حقیقت این است که آمریکا سالهاست دیگر موقعیت جهانی خود را از دست داده است. با این وصف، نباید این کشور را تا این حد جدی گرفت و در برابر مطالبات نامشروع او منفعل شد. باید مسائل آمریکا را به دقت رصد کرد و حتی به تقویت جنبشهای اعتراضی در ایالات متحده کمک کرد. مسألهي مهم تر، پا نگذاشتن در جای پای غربیها در موضوع پیشرفت است. ملت ما چرا باید برای پیشرفت در مسیر غربیها حرکت کند؟ ما یک ملت مسلمان با سرمایه های غنی فرهنگی و تمدنی هستیم و میتوانیم با بهرهگیری از تعالیم مترقی اسلام و رهبری شایسته ترین انسان ها، مسیر پیشرفت خودمان را از غربیها جدا کنیم. امیدوارم مسئولین ما که بدون تردید، پاکترین و خدمتگزارترین مسئولین در جهان هستند، هر چه زودتر از شرّ روشنفکران غربزده خلاص شوند و بتوانند دربارهي مسائل کشور و روابط بینالملل مستقل و درست بیندیشند.