پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
یکی از نقاط عطف زندگی من، آشنایی و ارتباط نزدیک و صمیمی با مرحوم استاد علامه محمد تقی جعفری (ره) بود. سال 1374 پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی تصمیم گرفت برای پاسخگویی به مجموعه ای از مسائل و شبهات فکری- دینی که در آن زمان با محوریت عبدالکریم سروش و همفکرانش در حلقه کیان مطرح و گسترش یافته بود، کار علمی ای را با استاد جعفری آغاز کند. برنامه این بود که آقای دکتر محمد رضا اسدی با کمک من اهمّ سئوالات و شبهات مربوط به مباحثی نظیر انتظار بشر از دین یا قلمرو دین را جمع آوری و دسته بندی نموده و خدمت استاد ارائه کنیم؛ سپس طی جلساتی استاد به این سئوالات پاسخ بدهند و ما پس از پیاده سازی نوار و ویرایش اولیه، متن جلسات را جهت تکمیل خدمت استاد جعفری تقدیم کنیم. قرار بود این متون در نهایت در قالب کتاب آماده سازی و منتشر شود. آقای اسدی که در آن زمان تازه کارشناسی ارشد خودشان را در فلسفه غرب گرفته بود مسئول این پروژه به شمار میرفت و از جهت علمی به مباحث روز کلامی- فلسفی اشراف بسیار خوبی داشت. من در سال 1374 فقط 19 سال سن داشتم و یک طلبه تازه کار اما زرنگ به شمار می رفتم؛ در عین حال که هنوز تحصیلات بالایی نداشتم اما مطالعات پرحجم و منظمی درباره مباحث دین شناسی داشتم و خیلی از مقالات و کتاب های جدید الانتشار را با دقت مطالعه می کردم لذا واقعاً در جمع آوری سئوالات و شبهات به آقای اسدی کمک می کردم و پای ثابت همه جلسات بودم. ما تا سال 76 میانگین 2 جلسه در هفته بین 2 تا 3 ساعت خدمت استاد می رسیدیم و در یک مقطعی این جلسات هفته ای 3 بار برگزار میشد. یادم هست که استاد تابستان ها برای استراحت و هواخوری به طالقان یا دماوند می رفتند و من و آقای اسدی جلسات را در طالقان و دماوند برپا می کردیم. هر چند قرار ما این بود که پاسخ استاد به مسائل و شبهات شفاهی باشد اما در یک مقطعی، استاد جعفری تصمیم گرفت تا وقت بیشتری بگذارد و به بخشی از سئوالات به صورت کتبی پاسخ بدهد. ما هم نوار جلسات را پیاده می کردیم و هم پاسخهای دستنویس استاد را داشتیم و در نهایت با نظر استاد ایندو را با هم ترکیب می کردیم. این جلسات تقریباً سه سال طول کشید و آقای دکتر اسدی و من در حضور استاد کار را پیش می بردیم و معمولاً کسی به جز ما در جلسات نبود. البته در 6 ماهه پایانی سال 76 بود که قرار شد آقای دکتر عبدالله نصری و دکتر احد فرامرز قراملکی هم جداگانه وارد پروژه بشوند تا کار ابعاد وسیعتری پیدا کند که این کار هم شد اما در دو سال و نیم اول به جز دکتر اسدی و من کسی دیگری وارد کار نشد. جلسات به این گونه بود که آقای اسدی سئوال یا شبهه را توضیح می دادند و سپس استاد جواب می داد اما ما به ویژه آقای اسدی بین پاسخ های استاد وارد بحث شده و سئوالات یا اشکالات جدیدی را مطرح می کردیم تا پاسخهای استاد کامل شود. برای من به عنوان یک طلبه جوان نشستن در محضر استاد و طرح سئوال حتی در مواردی طرح اشکال به صحبت های ایشان، حقیقتاً شورانگیز بود و من نه فقط در این مدت رشد علمی قابل توجهی در مباحث کلامی- فلسفی پیدا کردم بلکه اعتماد به نفسم چند برابر قبل شد. اگر بگویم بخش مهمی از شاکله فکری من در همین مقطع ایجاد شد اغراق نکرده ام. البته همکاری با آقای اسدی هم برای بنده مغتنم بود. ایشان علاوه بر فکر بازی که داشت فردی با ایمان و خودساخته ای هم بود و من در کنار ایشان می توانستم بهره بیشتری از استاد جعفری ببرم. به دلیل توقعاتی که از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برای انتشار سریع تر حاصل این پروژه بوجود آمده بود، آقای دکتر اسدی تصمیم گرفت بخشی از مباحث را همراه با یک مقدمه طولانی به قلم خودش در قالب یک کتاب منتشر کند که این کار در اواخر سال 75 تحت عنوان قلمرو دین انجام شد. یک- سوم این کتاب، مقدمه آقای اسدی و استنباط ایشان از دیدگاه های استاد جعفری به همراه نظرات خود آقای اسدی بود و همین امر موجب شد از کتاب استقبال چندانی صورت نگیرد. ما اگر نظرات استاد یعنی متون پیاده شده از نوار و دستنویس های ایشان را عیناً منتشر می کردیم یک کتاب حداقل 700 صفحه ای میشد و شاید با استقبال بیشتری روبرو می گردید. بعدها آقای دکتر عبدالله نصری و دکتر قراملکی با نظر مساعد پژوهشگاه کتاب قلمرو دین را کنار گذاشتند و مباحث ما و خودشان را یک کاسه در یک کتاب تحت عنوان فلسفه دین تجمیع و چاپ کردند که البته بازهم آن چیزی که ما و مخاطبانمان توقع داشتیم نشد. جالب این است که در مقدمه هر دو کتاب نه آقای اسدی و نه آقای نصری و قراملکی هیچ اشاره ای به نقش من در تنظیم مباحث و دوندگی های مفصلی که داشتم نکردند و من از این بابت هم از این آقایان و هم از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گله مندم.
استاد جعفری مسائل و شبهات را خیلی راحت و در عین حال به صورت دقیق و مستدل پاسخ می داد. برای ایشان این مسائل و شبهات تازگی نداشت و در مواجهه با آنها مانند اینکه همان سئوالات و شبهات رایج در متون غربی را مشاهده می کرد. به دلیل تسلط ایشان به فلسفه اسلامی و فلسفه غرب، استاد جعفری ابتدا هوشمندانه نقطه کانونی مسأله یا شبهه را نشانه می گرفت و ریشه آن را با چند دلیل عقلی روشن و در عین حال فطرت پسند می زد. البته اشاره به کلمات گهربار نهج البلاغه و یا اشعار مولوی که باید او را ریزه خوار تعالیم نبوی (ص) و علوی (ع) دانست چاشنی پاسخهای ایشان بود و پاسخ ها را تقویت می کرد و الا اتمسفر حاکم بر پاسخهای استاد فلسفی- حکمی بود. یعنی بیش از آنکه با ادله درون دینی به مسائل و شبهات پاسخ بدهد آنها را با ادله برون دینی پاسخ می داد و در این قسم از پاسخها، کمتر از آیات و روایات استفاده می کرد. به نظر من، استاد در اکثر پاسخها انسان را به خود معقولش ارجاع می داد و با منقلب ساختن عقل انسان، شرایط را برای رسیدن به حقیقت مهیا میکرد. انسان ها اگر به خودشان بیایند و پرده را کمی از روی عقل سلیم خود کنار بزنند، نمی تواند حقیقت را انکار کنند و هنر استاد جعفری این بود که انسان ها را به سرعت به این نقطه میرساند. در مواردی هم پای اظهارات غلط یا پارادوکسیکال فیلسوفان مشهور غربی مانند راسل را به میان می آورد و از این طریق سستی اساس و پایه مسائل و شبهاتی که علیه دین مطرح میشد را به رخ میکشید.
در طول چهار سالی که در خدمت استاد جعفری بودم مواجهات فراوانی با استاد داشتم که امروز به خاطراتی شیرین و تلخ تبدیل شده است. در اینجا به بعضی موارد اشاره می کنم :
– احساس مسئولیت و سخت کوشی
استاد جعفری مصداق بارز یک عالم مسئولیت شناس بود. ایشان برای ورود به هر کاری توجیه داشت و عمر خود را صرف مباحث فرعی و کم خاصیت نمی کرد. ایشان می دانست که امروز چه مسئولیتی متوجه اوست و باید دقیقاً چه کاری را شروع و سپس تمام کند. استاد برای انجام مسئولیت های خود حقیقتاً سخت کوش بود و در همین سالهای پایانی عمرش مانند یک جوان 30 ساله کار می کرد. یکی از ویژگی های مشهود استاد جعفری نظم ایشان بود. استاد برای هر روز خود برنامه زمانبندی شده داشت و تلاش می کرد این برنامه به هم نخورد لذا در قرارهای خود با دیگران روی وقت شناسی حساس بود و آنرا ابراز می کرد. ما در جلساتی که با استاد داشتیم زودتر حرکت می کردیم تا سر وقت به منزل استاد برسیم هر چند استاد به من که خیلی با ایشان در ارتباط بودم سخت نمی گرفت.
– روزآمدی
استاد تا پایان عمر اهل مطالعه بود و تازه ترین نظرات و دیدگاهها را دنبال می کرد. یادم هست که آقای شهرام تقی زاده اسدی که از مترجمان خوب آلمانی به فارسی هستند، هر چند وقت یک بار کتاب های جدیدی را برای استاد می آورد و با نظر استاد جعفری بخش هایی از کتاب های مورد نظر استاد را به فارسی ترجمه می کرد. یک بار شاهد بودم که آقای تقی زاده متنی را برای استاد پاراگراف به پاراگراف به صورت شفاهی ترجمه می کرد. بعد از ارتحال استاد چند بار با آقای شهرام تقی زاده در پژوهشگاه جلسه داشتم و ایشان برای من از اهتمام استاد به دریافت دیدگاههای تازه و دقت نظر بالای او به مطالب ترجمه شده صحبت می کرد.
– تفکر و عمق نگری
استاد جعفری اهل تفکر بود و معلوم بود که بخشی از وقت روزانه خود را به تفکر و تعمق اختصاص می دهد. در بالای سر ایشان در کتابخانه تابلویی نصب شده بود که روی آن حدیث معروف پیامبر گرامی اسلام (ص) درباره فضیلت والای تفکر درج شده بود. وقتی در جلسات مکثی ایجاد میشد استاد به تفکر عمیق فرو می رفت. حتی گاهی که ایشان را می دیدیم معلوم بود که هنوز در حال تفکر است و با اینکه با ما صحبت می کند همچنان فکرش درگیر یک مسأله عمیق است. بعضی ها در صحبت با استاد متوجه مطالب ایشان نمی شدند و می گفتند مطالب ایشان سنگین است. البته مطالب ایشان که غالباً رنگ و بوی فلسفی و در مواردی عرفانی داشت سنگین هم بود اما اگر کسی با ادبیات و چارچوب فکری استاد آشنایی داشت می توانست با افکار ایشان ارتباط بیشتری برقرار کند. در نوشته های استاد هم این مطلب صادق است با این ملاحظه که مطالب حاشیه ای و پرانتز ها در نوشته های استاد کم نیست. استاد معلوماتی فراوان و حافظه ای استثنایی داشت و وقتی مطلبی را بیان می کرد یا می نوشت، در گنجینه معلومات خود را باز می کرد و مطالب گوناگونی را مطرح می کرد؛ همین امر موجب میشد که تا مسیر اصلی بحث در ذهن مخاطب گم شود.
– هوشیاری در انجام مسئولیت
استاد جعفری در برنامه های خودشان هوشمندی زیادی به خرج می داد. گاهی اوقات برای قبول دعوت یک سخنرانی با من تلفنی تماس می گرفتند و می خواستند درباره دعوت کننده و هدف آنها از دعوت بررسی لازم را داشته باشم. یک بار فرمودند من آدم سیاسی نیستم و لذا پیش از انقلاب و در سالهای اول انقلاب درباره حضورم در محافل گوناگون با آقای مطهری مشورت می کردم اما الان که ایشان نیست علاقمندم شماها بررسی کنید و در این زمینه به من مشورت بدهید. برای همین امر بعضی وقت ها در هفته چند بار تلفنی با من تماس می گرفتند. آن موقع تلفن موبایل نداشتم و پیش می آمد زمانیکه استاد تماس می گرفت محل کار نباشم؛ وقتی بر می گشتم همکارانم می گفتند که استاد جعفری با شما کار داشت و من هم بلافاصله با استاد تماس می گرفتم.
– حمایت از انقلاب اسلامی
هر چند استاد جعفری به گفته خود، با ظرایف میدان سیاست آشنایی نداشت و در امور سیاسی ورود نمی کرد اما طرفدار انقلاب بود و برای پیروزی انقلاب و رفع موانع پیش روی انقلاب دغدغه داشت. یادم هست که یک بار استاد می گفت ابتدای انقلاب حضرت امام مسئولیتی را در دستگاه قضایی یا چیز دیگر برای من در نظر گرفته بودند اما من به نزد امام رفتم و با یادآوری اهمیت کارهای علمی، از ایشان تقاضا کردم که اجازه بدهند در کارهای علمی تمرکز داشته باشم و امام هم پذیرفتند. در واقع، تمرکز استاد جعفری در امور علمی، یک تکلیف انقلابی محسوب میشد که ایشان آن را به تناسب نیازهای برآمده از عصر انقلاب اسلامی انجام می داد. یادم هست که ایشان هر سال یکبار با مقام معظم رهبری دیدار داشت و نظرات خود را به ایشان منتقل می کرد. حتی در طول سال هر وقت لازم بود مطلبی از طرف ایشان به استحضار مقام معظم رهبری برسد، با آقای گلپایگانی در دفتر رهبری تماس می گرفت و مطلب را کتبی یا شفاهی میرساند. متقابلاً مقام معظم رهبری نیز به استاد علاقه داشتند و این علاقه در دست نوشته حضرت آقا به مناسبت نکوداشت استاد جعفری یا در صحبت های ایشان بعد از ارتحال استاد کاملاً مشهود بود.
– ماجرای آمدن عبدالکریم سروش به منزل استاد
من جزئیات ملاقات دکتر سروش و همراهانش به با استاد در سال 76 را نمی دانم اما ماجرا به صورت کلی این بود که مدت ها بود که دکتر سروش با استاد جعفری ارتباطی نداشت اما از یک سو با ورود استاد به نقد نظرات ایشان در قالب سخنرانی های گوناگون و همچنین کتاب قلمرو دین، و از سوی دیگر با پیچیدن خبر برگزاری نکوداشت برای استاد، به منزل استاد جعفری آمده بود تا نه فقط با چهره ای حق به جانب، نظر استاد نسبت به خود و نظراتش را تغییر بدهد بلکه از استاد بخواهد تا از او حمایت کند. استاد جعفری دکتر سروش را از پیش از انقلاب میشناخت و طی سفرش به انگلیس، به منزل ایشان در لندن هم رفت و آمد کرده بود بطوریکه حتی از جزئیات زندگی خانوادگی سروش هم آگاهی داشت اما معتقد بود که سروش از همان سالها از جهت فکری دچار انحراف شده بود و این انحراف در نظرات او قابل فهم بود. به هر حال، من بعد از ملاقات دکتر سروش با استاد جعفری متوجه شدم که استاد با او به سردی برخورد کرده است. این مطلب در زندگی استاد جعفری مشهود بود که بر سر دفاع از مبانی اسلام با کسی رو در بایستی ندارد.
– استاد و دکتر شریعتی
یکبار که خدمت استاد جعفری بودیم به مناسبتی از دکتر شریعتی صحبت به میان آمد. استاد جعفری درباره ارتباط دکتر شریعتی و خودش توضیحاتی داد و گفت که شریعتی یکبار نزد ایشان آمده و با حالتی منقلب از ایشان خواسته که آثار ایشان را ببیند و هر اصلاحی که لازم هست روی مطالب ایشان انجام دهند. ظاهراً آقای شریعتی این درخواست را از استاد مطهری هم داشته است. به نظرم میرسید که استاد جعفری به مرحوم شریعتی بدبین نبود اما به افکار ایشان نقدهای جدی داشت.
– تواضع و ساده زیستی
استاد جعفری حقیقتاً انسان فروتنی بود. در رفتار و کلامش تکلّفی راه نداشت و صداقت و خلوص در او موج می زد. من در ارتباط گرفتن با ایشان هیچ مشکلی نداشتم و با آنکه مراقب بودم احترام استاد صد در صد حفظ شود، به راحتی درباره مسائل مختلف با ایشان گفتگو می کردم. حس می کردم دیگران هم در ارتباط گیری با استاد مشکلی ندارند و عظمت جایگاه و شخصیت ایشان مرزی بین استاد و دیگران بوجود نمی آورد. از طرف دیگر، استاد جعفری فوق العاده ساده زیست بود. نه در لباس، نه در خوراک، نه در منزل و محل کارشان و نه در رفت و آمد ایشان هیچگونه تشریفاتی دیده نمی شد. همه چیز ساده بود کانّه برای استاد تشریفات پشیزی ارزش نداشت. حتی وقتی به محافظ ایشان نگاه می کردیم بیشتر دوست استاد بود تا محافظ و قیافه اش به محافظها شباهتی نداشت. با یک پیکان معمولی استاد را بیرون می بردند و گاهی همین پیکان هم خراب بود و دیگران به دنبال ایشان می آمدند. درآمد ایشان برای همین زندگی ساده عمدتاً از محل حق التألیف هایی بود که ناشران به ایشان پرداخت می کردند. یادم هست که یک بار استاد من را خواستند و فرمودند مشکل مالی دارم اگر امکان دارد حق التألیفی که پژوهشگاه برای کتاب من در نظر گرفته است زودتر پرداخت شود. من سریع موضوع را به حاج آقای رشاد منتقل کردم و مبلغ حق التألیف خدمت استاد پرداخت شد اما هم من و هم حاج آقای رشاد در تعجب بودیم که چطور شخصیتی مانند استاد جعفری با صدها هزار مرید در سراسر کشور و این همه خدمت علمی از جهت مالی تا این حد در تنگناست. البته این را هم در پرانتز بگویم که ایشان از وجوهات استفاده نمی کردند و در این امر دقت نظر داشتند.
– مردم دوستی
استاد جعفری همیشه با انبوهی کار مهم و حیاتی روبرو بود و برای کارهای خود برنامه دقیق داشت لذا برای ما اهمیت مراقبت از وقت ایشان واضح بود. با این حال استاد در پاسخگویی به تماس ها و ملاقات های مردمی سخاوتمندانه رفتار می کرد. فراموش نمی کنم که هر وقت خدمتشان می رفتیم محافظ ایشان که اکثر اوقات به تلفن های استاد هم جواب می داد، می آمد و می گفت فلانی تماس گرفته و درخواست استخاره کرده! گاهی در یک جلسه لااقل 3 بار این تماس ها بود و استاد جواب می داد. حتی اگر مراجعه ای به درب منزلشان صورت می گرفت و کسی از ایشان سئوالی داشت پاسخ رد نمی شنید. یکی دو بار که برای شرکت در یک سمینار استاد را همراهی می کردم شاهد اظهار لطف مردم به استاد و پاسخهای صمیمانه استاد بودم. آن زمان گوشی های موبایل دوربین دار نبود اما هر کس دوربین داشت علاقمند بود با استاد عکس بیندازد و استاد قبول می کرد.
– شوخ طبعی
استاد جعفری در شوخ طبعی شهره عام و خاص بود. حتی در جدی ترین مباحث، به جا و به موقع شوخی می کرد یا داستان طنزگونه ای را بیان می کرد و خودش جلو تر از بقیه می خندید! گاهی متوجه طنز کلام ایشان نمی شدیم اما از خنده های شیرین ایشان خنده مان می گرفت. همین امر در نفوذ بیشتر کلام ایشان و جا افتادن مطلب تأثیر داشت و محضر ایشان را برای شاگردان و دوستان گرم و صمیمی می کرد. یکی از داستان های طنز معروف ایشان که من هم از خودشان شنیده بودم، ماجرای آن فردی بود که پس از مدتی تهجد و تهذیب نفس به حرم امام رضا (ع) مشرف میشود و از حضرت تقاضا می کند که با علامتی درباره حال و روز او چیزی بفرمایند. آن مرد در حرم از پشت به خانمی برخورد می کند و تصور می کند که خواهر خانم اوست. ایشان را صدا می کند و خانم بر می گردد و به او صریح و قاطع می گوید : خیلی خری! استاد در ادامه می فرمود : این فرد بعد از مدتی دوباره در حرم در تردد بود که مجدداً این خانم را می بیند؛ تا آن خانم با او روبرو میشود بلافاصله می گوید : واقعاً خیلی خری!
– ازدواج کرده ای؟
یک بار که من و آقای اسدی خدمت استاد بودیم، مکثی طولانی در جلسه ایجاد شد تا آقای اسدی متنی را مرور کند. استاد یک دفعه رو به من کرد و گفت آقای غلامی ازدواج کرده ای؟ گفتم نه استاد. ایشان بلافاصله گفت پس دو نفر را پیدا کن یکی برای خودت و یکی هم برای من! حرف ایشان برایم خیلی جالب بود. شاید استاد می خواست در بطن این شوخی من را تشویق به ازدواج بکند. البته ظاهرا استاد بعد از فوت همسر اولشان هنوز ازدواج نکرده بودند. به هر حال سال 76 یعنی هفت- هشت ماه بعد از توصیه استاد ازدواج کردم.
– هدیه ای از استاد
یادم هست یک بار که خدمتشان رسیده بودم استاد یک دوره کامل ترجمه و تفسیر نهج البلاغه و شرح مثنوی خودشان را به من هدیه دادند و تا مدت ها از اینکه از دست ایشان این مجموعه را هدیه گرفته ام خوشحال بودم. استاد جعفری با نوشتن شرح مثنوی کار خلاف عادت کرده بود و از سوی برخی علماء نیز مورد سرزنش قرار گرفته بود. در حوزه های علمیه مثنوی جایگاهی ندارد چه رسد به اینکه یک عالم طراز اولی مانند استاد جعفری بخواهد سالیان متوالی عمر خود را صرف شرح مثنوی کند. هر چند شرح مثنوی استاد جعفری کار متعارفی در حوزه ها به شمار نمی رفت اما این کار استاد که باید از آن به فداکاری تعبیر کرد موجب شد تا مثنوی از انحصار صوفیان شریعت گریز خارج شده و ساحت آن از شرح ها و تفسیرهای ذوقی و بی منطق خلاص شود. همانطور که اشاره شد مولانا ریزه خوار مکتب نبوی (ص) و علوی (ع) است و لذا در مثنوی تلاش کرده تا با نبوغی که خدای متعال به او داده، لایه های عمیقی از معارف اسلامی را طرح کند که البته فهم آن برای خیلی ها ساده نیست. البته مولانا معصوم نیست و باب اشتباه و خطا در مثنوی بسته نیست اما معصوم نبودن او دلیل آن نیست که از مثنوی به نفع عمق دهی به معرفت اسلامی استفاده نشود.
– اهتمام به حفظ سلامتی و نشاط جسمی
استاد جعفری برای سلامتی خودشان اهمیت قائل بودند و کمتر در ایشان کسالتی دیده میشد. از اطرافیانشان می شنیدم که ورزش می کنند و غذاهای ساده و سبک میل می کنند. ایشان محاسنش را رنگ می کرد و صورتی بشاش داشت. از جهت جسمی افتادگی در ایشان دیده نمیشد و با اینکه سن و سال کمی نداشت در تحرّک مشکلی در استاد دیده نمی شد.
– عنایت به خانواده
من از مسائل خانوادگی استاد اطلاعی ندارم و ایشان نیز چیزی درباره خانواده خود به من نگفت اما در نحوه برخورد استاد با فرزندشان آقا علیرضا حس می کردیم خانواده برای استاد مهم است و ایشان در خصوص وضع فرزندانشان دغدغه خاطر دارند. در سالهایی که من با استاد آشنا یا به تعبیر درست تر، دوست شده بودم، آقا علیرضا مرکز نشری را تحت عنوان انتشارات کرامت راه اندازی کرده بود تا چاپ و نشر آثار استاد که قبلاً به صورت پراکنده توسط ناشران مختلف منتشر شده بود را به عهده بگیرد. یک روز که خدمت استاد بودم ایشان به من گفتند که علیرضا چنین کاری را شروع کرده و شما که بیشتر از او در امور نشر وارد هستید به او مشورت بدهید و کمکش کنید. من هم امتثال امر کردم و خیلی سریع با آقا علیرضا در محل انتشارات کرامت قرار گذاشتم. ارتباط من با آقا علیرضا از آن زمان برقرار شد و سعی کردم به ایشان کمک کنم. حتی تا دو- سه سال بعد از ارتحال استاد هم خیلی تلاش کردم برای زنده نگه داشتن آثار استاد به ایشان کمک کنم اما حس کردم ایشان سبک خاصی در مدیریت دارند و مداخله من در کار ایشان دیگر وجهی ندارد. الحمدلله ایشان موفق هستند هر چند درباره استاد هر قدر کار بشود کم است.
– دوستان و شاگردان قدیمی
لااقل در این اواخر استاد جعفری کرسی درس دائم و رسمی نداشت و به همین دلیل شاگرد چندانی هم نداشت اما بودند کسانی که سالیان دراز به صورت خصوصی یا در جمع های کوچک از محضر ایشان تلمذ کرده بودند و به استاد از جهت فکری و عاطفی وابسته بودند. دکتر عبدالرحیم گواهی، دکتر عبدالله نصری و … در کنار شاگردان، استاد، هم دوستان قدیمی زیادی داشت و هم مریدان زیادی از بین اقشار گوناگون مردم که ما این موضوع را در خلال برگزاری نکوداشت و پس از ارتحال استاد به خوبی متوجه شدیم. برای نمونه، بعد از ارتحال استاد با یک خلبان عزیز آشنا شدیم که عمیقاً به استاد عشق می ورزید. استاد حقیقتاً پیش همه دوست داشتنی بود و جالب اینکه اکثر مردم هم ایشان را میشناختند. هنوز هم حتی یک مورد سراغ ندارم که نزد کسی از استاد جعفری صحبت کرده باشم و او استاد را نشناسد و به خوبی از او یاد نکند که به نظر میرسد این از میوه های اخلاص استاد است. او برای کسب شهرت و محبوبیت هیچ کاری نکرد اما خدای متعال او را آشنای همه و محبوب دلها قرار داد.
– معنویت بدون تظاهر
استاد جعفری یک عالم ربانی و عارف دلسوخته بود اما در انجام عبادات ظاهریه مانند یک دیندار معمولی بود؛ مثلا در اقامه نماز خیلی اهل مقدمه چینی طولانی و تعقیبات مفصل نبود یا در برخورد با دیگران مانند یک قدیس رفتار نمی کرد. در موقع صحبت چه رسمی و چه دوستانه مکرر دست به آسمان می برد و دعا می کرد و یکی از دعایی که در زبان ایشان معروف شده بود، دعا برای عاقل شدن کسانی بود که از سر بی خردی منکر حقایق الهی میشوند! استاد جعفری قلبی بسیار باصفا داشت و لذا شهوداتی را تجربه کرده بود که من هم مواردی را از زبان ایشان شنیدم. از ماجرای مشاهده مولا علی (ع) در جوانی تا سایر موارد که امروز توسط برخی دوستان که با دقت یادداشت کرده اند نقل میشود.
– برگزاری کنگره نکوداشت استاد
در سال 75 ایده برگزاری مراسم تجلیل از استاد جعفری در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی شکل گرفت. همراه با حاج آقای رشاد این ایده را با استاد در میان گذاشتیم اما ابتدا استاد جعفری نپذیرفت. ایشان این کار را خلاف مشی اخلاقی و تقیّد علما به عمل خالصانه می دانست ضمن اینکه تصور دقیقی از چنین برنامه ای نداشت. حاج آقای رشاد و برخی از شاگردان استاد مکرر با استاد جعفری صحبت کردند تا نهایتاً استاد قانع شد با هدف الگوسازی برای جوانان این برنامه انجام شود. حاج آقای رشاد نام مراسم تجلیل را به طور هنرمندانه ای کنگره نکوداشت گذاشت و کار آغاز شد. مسئولیت برگزاری نکوداشت به من سپرده شد. کار سخت و حساسی بود ضمن آنکه قبل از این در کشور تجربه چندانی نشده بود. من در کنار کارهای دیگری که داشتم ستاد برگزاری کنگره نکوداشت را تشکیل دادم و با تهیه یک برنامه جامع و دقیق کار را شروع کردم. از تهیه مجموعه مقالات درباره شخصیت، افکار و آراء استاد تا تهیه چند کتاب درباره نظریات ایشان و دهها کار تبلیغی و رسانه ای که در برنامه منظور شده بود. تقریباً یکسال روی نکوداشت کار کردیم و سرانجام تصمیم گرفتیم نکوداشت را در دهم آبان 76 برگزار کنیم. یادم هست که در ماههای آخر آقای محمد رضا حکیمی که از دوستان قدیمی استاد جعفری بود با ایشان ملاقات کرده بود و استاد را از برگزاری نکوداشت منصرف کرده بود. این انصراف برای ما که ماهها روی نکوداشت کار کرده بودیم تلخ و اضطراب آور بود. مجدداً به همراه حاج آقای رشاد به منزل استاد جعفری رفتیم و ایشان را به سختی راضی کردیم. من ریز برنامه را برای استاد تشریح کردم و تاکید کردم در این نکوداشت هیچ کاری خلاف سلوک اخلاقی شما انجام نمی شود و هدف ما معرفی جنابعالی به عنوان یک الگو برای سایرین به ویژه جوانان می باشد. استاد راضی شد اما گفت که پس من در نکوداشت شرکت نمی کنم. دوباره اصرار کردیم که جا دارد شما به احترام حضّار حضور داشته باشید که استاد در این زمینه مردد بود و قولی به ما نداد. ما کار را ادامه دادیم و تصمیم گرفتیم طی مکاتبه با رئیس جمهور وقت اولاً درخواست کنیم رئیس جمهور در نکوداشت شرکت کند و ثانیاً نشان درجه یک دانش به استاد اعطا گردد که با این درخواست موافقت شد. برنامه خیلی گسترده و دقیق بود. علاوه بر تبلیغات شهری مناسب، صدا و سیما هم همکاری خوبی داشت. من روی جزئیات کار فکر می کردم و پس از مشورت با دوستان و همکاران خوب و دلسوزم در پژوهشگاه کار مرحله به مرحله و البته با دقت زیاد پیش می رفت. قرار شده بود در نکوداشت علاوه بر حاج آقای رشاد، افرادی مانند آیت الله استادی و دکتر حسن حبیبی صحبت کنند. بالاخره استاد را هم راضی کردیم در نکوداشت شرکت کنند و چند دقیقه هم صحبت داشته باشند. برنامه در موعد مقرر در تالار علامه امینی دانشگاه تهران شروع شد. جمعیت فراوانی را دعوت کرده بودیم اما جمع کثیری از علاقمندان استاد هم خودشان به صورت خودجوش آمده بودند و به دلیل پر شدن سالن و مشکلات امنیتی درب های دانشگاه تهران بسته شد. به دلیل حضور رئیس جمهور تدابیر امنیتی از روز قبل پیش بینی شده بود و همین امر کار ما را با دشواری روبرو کرده بود. به لطف الهی کنگره نکوداشت با شکوه تمام برگزار شد و ما رو سفید شدیم. حتی اشکال گیرهای حرفه ای هم نتوانستند اشکال چندانی از کار بگیرند و مهم تر از همه، خود استاد بود که از برنامه سرجمع رضایت داشت. استاد در کنگره مطلب مهمی را گفتند که باید آویزه گوش همه ما باشد. گفتند : انسان نباید روی خودش خم بشود. در نگاه اول، شاید منظورشان این بود که آدم نباید همّ خود را به خودنمایی و خودستایی و ترویج خودش تبدیل کند که هیچ حاصلی برایش نخواهد داشت اما در نگاه دوم، شاید منظورشان این بود که انسان باید از منیّت ها عبور کند تا به خدا برسد. تا این “من” و “خود” هست راه برای کمال و تعالی حقیقی باز نمی شود.
– ماههای پیش از ارتحال
بعد از برگزاری کنگره نکوداشت استاد جعفری، ارتباط صمیمی من با استاد مضاعف شده بود. رفتن به خانه استاد برایم به عادتی زیبا بدل شده بود و همچنان ادامه داشت. نمی دانم چه کاری پیش آمد که تقریباً یک ماهی نشد به منزل استاد بروم. در همین فاصله بود که موضوع بیماری استاد مطرح شده بود و من از طریق حاج آقای رشاد از موضوع بیماری مطلع شدم. استاد کاملاً سرحال و قبراق بود و تصورم این بود که این بیماری را به راحتی پشت سر می گذارد. بعد از اطلاع از بیماری استاد جعفری به عیادتشان رفته بودم اما قبل از سفر ایشان به انگلیس جهت معالجه، و برای آخرین بار هم خدمتشان رسیدم. حال ایشان کمی عجیب بود و مثل اینکه اطلاع از بیماری، ایشان را کمی نگران کرده بود. در همان کتابخانه تشک پهن کرده بودند و استاد روی آن دراز کشیده بود. عده ای هم از علاقمندان استاد که از ایرانیان مقیم خارج بودند آنجا بودند و با استاد صحبت می کردند. استاد خیلی طبیعی و همراه با صمیمیت البته با صدای ضعیف با آنها صحبت می کرد و به سئوالاتشان پاسخ می داد و گاهی خنده هم در صورت ایشان ظاهر میشد. یادم هست که خواستند با ایشان عکس یادگاری بگیرند و استاد گفت دوست ندارم در حالت بیماری عکس بگیریم اما به اصرار آنها بالاخره عکس یادگاری گرفته شد. من در آن روز خیلی فرصت نشد با استاد مانند سابق صحبت کنم و هنوز از این بابت ناراحتم. این آخرین باری بود که استاد را دیدم و هنوز چهره نورانی استاد در دیدار آخر را فراموش نمی کنم.
– ارتحال استاد و مسئولیت حساس و سنگین من
خبر ارتحال استاد شوکه کننده بود. اصلاً فکر نمی کردیم این بیماری آن هم به این سرعت استاد را از ما بگیرد. همان شب اول به همراه حاج آقای رشاد رفتیم منزل استاد. همه گریان و ماتم زده در کتابخانه منزل استاد جمع شده بودند. خانواده استاد نه حال مناسبی داشتند و نه می دانستند که چه کاری باید بکنند؛ از طرف دیگر خانواده استاد جعفری خیلی به امور اجرایی و ارتباط گیری با دستگاهها آشنایی نداشتند و معلوم نبود مراسمات مربوط به ارتحال استاد متناسب با شأن و منزلت استاد برگزار شود. با حضور حاج آقای رشاد و صحبت های ایشان کمی آرامش در منزل استاد حاکم شد. حاج آقای رشاد پیشنهاد دادند که مسئولیت برگزاری مراسمات به عهده من باشد و همه از جمله خانواده استاد این را پذیرفتند. من در مدیریت جدای از آنکه اعتماد به نفس زیادی دارم، فردی راهبردی و حسابگر هستم و در سازماندهی نیروها در هر سطح و درجه ای کم نمی آورم. این خصلت را از همان سن کم داشتم و برگزاری باشکوه کنگره نکوداشت استاد این مطلب را اثبات کرده بود لذا این مسئولیت بدون هیچ اما و اگری با اختیارات کامل به من واگذار شد. البته من به احترام خانواده استاد با آنها در هر مرحله از کار مشورت می کردم و حتی الامکان نظر آنها را در کار اعمال می کردم. پیکر استاد خارج از ایران بود و اولین برنامه ما استقبال از پیکر استاد در فرودگاه بود که انجام شد. یادم هست که در فرودگاه باید پیکر استاد که در تابوت مخصوص گذاشته شده بود تحویل گرفته میشد و من شخصا این کار را کردم. به دلیل مشغله زیاد در مراسم تغسیل و تکفین که توسط خانواده در یک حسینیه برگزار شد شرکت نکردم ضمن آنکه دلم نمی آمد این صحنه را ببینم. مراسم اقامه نماز و شروع تشییع پیکر استاد را دانشگاه تهران گذاشتیم و جمعیت فراوانی چه از مسئولین و چه از توده مردم در دانشگاه تهران حضور پیدا کرده بودند. شب قبل مقام معظم رهبری هم پیام تسلیت صادر کرده بودند و این پیام در حضور گسترده مردم اثر گذاشته بود. نماز را به درخواست ما استاد بزرگوار آیت الله جوادی آملی حفظه الله تعالی که با استاد جعفری رفاقت هم داشتند اقامه کردند و سپس تشییع آغاز شد. استاد جعفری وصیت کرده بود که پیکرش را در حرم رضوی (ع) به خاک بسپارند و این موضوع با نهایت همکاری آیت الله واعظ طبسی تولیت وقت آستان هماهنگ شد. قرار بود بعد از تشییع در تهران، پیکر استاد را به مشهد ببریم و پس از تشییع مجدد در مشهد، پیکر استاد در حرم رضوی (ع) خاکسپاری شود. برای بردن پیکر استاد و جمعی از خانواده، دوستان و شاگردان به مشهد با کمک آقای ترکان و بعضی دیگر از مدیران دولتی که از ارادتمندان قدیمی استاد بودند یک هواپیمای بزرگ پیش بینی شد. بعد از تشییع باشکوه پیکر استاد تا میدان انقلاب پیکر را با آمبولانس به فرودگاه بردیم و پس از تحویل کارت پرواز به کسانی که باید مشهد می آمدند، راهی مشهد شدیم. در مشهد هم هماهنگی های لازم شده بود و لذا پیکر استاد بوسیله آمبولانس از فرودگاه به مکان شروع تشییع در مشهد منتقل شد. همه کارها جزء به جزء هماهنگ شده بود اما دست الهی در روان شدن کار را به وضوح مشاهده می کردیم. آستان قدس محل خاکسپاری استاد را دارالزهد تعیین کرده بود. جای بسیار خوبی بود و فاصله ای با ضریح مطهر امام (ع) نداشت. بالاخره پیکر استاد از روی دستان انبوهی از مردم مشهد و زائران به سختی وارد دارالزهد شد و مراسم خاکسپاری با حضور بزرگانی مانند آیت الله جنتی به خوبی انجام شد. تشییع مشهد کم از تشییع تهران نداشت و جمعیت کم نظیری آمده بودند. من شاید در همه این چند روز متوجه عمق حادثه نبودم و تازه بعد از خاکسپاری استاد متوجه شدم که با چه ضایعه بزرگی روبرو شده ایم. بعد از خاکسپاری، مراسم سوم، هفتم، چهلم و سالگرد استاد هم با مدیریت من و از طریق ستادی که ایجاد شده بود به بهترین نحو ممکن برگزار شد و ما چند بار به مشهد آمدیم. در اولین سالگرد استاد مجدداً بزرگداشتی در دانشگاه تهران برگزار کردیم و در آن سه تن از اساتید برجسته فلسفه دانشگاه آتن که با استاد از قبل ارتباط داشتند دعوت شدند. در سالهای بعد، خانواده استاد عمده مراسمات را خودشان با سلیقه ای که داشتند انجام دادند و زحمات زیادی کشیدند.
– خانه بدون استاد
تا یکسال بعد از ارتحال استاد، رفت و آمد من به منزل استاد قطع نمیشد. هر وقت پایم را به کتابخانه و محل کار استاد می گذاشتم کانّه استاد را در گوشه کتابخانه می دیدم یا صدای ایشان را می شنیدم. صدای لهجه دار ایشان که من را صدا می زد را فراموش نمی کردم. خیلی دوست داشتم در کتابخانه استاد تنها باشم و با خودم خلوت کنم اما کمتر فرصت تنها بودن فراهم میشد. در سال اول سرمان گرم برگزاری مراسمات استاد بود و خیلی فقدان استاد را درک نمی کردیم؛ شاید هم باور نمی کردیم که استاد برای همیشه از این دنیا رفته است. با پایان اولین سالگرد ارتحال جای خالی استاد بیشتر حس میشد و من را رنج می داد. رنج من عمدتاً به خاطر این بود و هست که چرا آنطور که جا داشت از محضر استاد استفاده نکردم. به هر حال خانه بدون استاد صفایی نداشت ضمن آنکه توسط شهرداری به کتابخانه عمومی هم تبدیل شده بود و رفت و آمد افراد غریبه در آنجا زیاد شده بود. ای کاش کسانی که پا به کتابخانه استاد می گذاشتند متوجه اهمیت این مکان و شخصیت بی نظیری که در آن زیسته و افکار عظیمی که در آنجا خلق شده باشند.
سلام خدا بر روح بزرگش.
رضا غلامی
یکم شهریور 98
بدون دیدگاه