پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
بعد از انتشار گفتگوی من با ویژهنامه آبانماه روزنامه وزین فرهیختگان با عنوان «مسیر تحول در علوم انسانی از ابتدا اشتباه بوده است»، نقدها و حتی متاسفانه برخی اهانتها صورت گرفت؛ در این جهت، مایلم درباره این تغییر نگاه، یازده نکته را به صورت فشرده خدمتتان عرض کنم :
یکم. در کار علمی، آزاداندیشی یک اصل اساسی است. پژوهشگری که در فعالیت های علمی خود آزاداندیش نباشد و تعصبات، جانبداریها و یا ترس اندیشه او را به سلطه بکشد، پژوهشگر نیست. البته جدای از تعصبات، جانبداریها و ترس، یکی دیگر از عوامل مهمِ نبود آزاداندیشی، تحجر و دُگمی است که بخشی از آن در اثر تربیت نادرست خانوادگی و اجتماعی، و بخشی از آن، محصول تحولات ژنتیک در انسان است که اثر تخریبی آن در کار پژوهشگر از سرطان خطرناک تر است.
دوم. در کنار آزاداندیشی، صداقت نیاز دیگری است که حیات پژوهش و علم به آن پیوند خورده است. هر چند گاهی تقیه نیز اجتناب ناپذیر است اما مهم ترین چیزی که یک پژوهشگر میتواند به مخاطبان خود هدیه بدهد، صداقت و یکرویی است. نباید برای پژوهشگرانی که در اظهار نظر علمی از خود بیصداقتی نشانمی دهند کف زد بلکه بر عکس، باید از پژوهشگران دائماً مطالبه صداقت داشت و پژوهشگر صادق را قدر شناخت.
سوم. تاریخ حیات علمی برخی از پژوهشگران بزرگ و تاریخ ساز به دو و حتی به سه بخش کاملا متفاوت قابل تقسیم است. این بخش ها نه فقط متفاوت بلکه گاهی با هم در تعارضاند. از فیلسوفان مشهورتر غربی میتوان به ویتگنشتاین اشاره کرد که حیات علمی او از دو بخش متناقض تشکیل شده و او خود، بزرگترین ناقد بخش نخست حیات علمی خویش است. این تغییرات یا دگرگونی ها در فرایند کار علمی و فلسفی کاملا طبیعی است و عامل آن، بیش از هر چیز، به طبیعت تحقیق باز می گردد که نه تنها از مطلق اندیشی و جزمانگاری بهدور است بلکه همچون یک سفر است که در آن، فراز و فرود، و گُمگشتگی و راهیابی، امری رایج است.
در میان، بنده نیز-چه کسی خوشحال شود وچه ناراحت-، افکار خود را هر از چندی خودم بی رحمانه به نقد میکشم و چند سال است که خوشبختانه با مطلقاندیشی خداحافظی کردهام از این رو ایرادی نمی بینم زندگی علمی خویش تا اینجا را، لااقل به دو بخش متفاوت تقسیم کنم.
چهارم. یکی از سخت ترین و پیچیدهترین عرصه های فلسفی و علمی، عرصه فلسفه علم است که جدای از تنوع و تکثر نظرات و دیدگاهها، گرهها و بنبستهای علمی فراوانی نیز در آن وجود دارد. بهویژه عرصه فلسفه علم، امروز با ظهور تناقضات مهم در فیزیک کوانتومی و حتی در ریاضیات با شوکی بزرگ روبرو شده و در پی راهحلی برای سرپا نگهداشتن نظریههایی است که بعضی از آنها نقش بنیان های علم جدید را بازی میکنند. این دشواری ها و پیچیدگی ها موجب شده تا کمتر پژوهشگری در این عرصه بتواند از دگرگونی های فکری مصون بماند.
پنجم. جدای از پیچیدگیها و ظرایف فلسفهٔ علم، که خود نیازمند تأملات دقیق و عمیق است، تسلط بر تاریخ علم و شناخت جزئیات و کوچهپسکوچههای آن، برای اظهار نظر دربارهٔ تحولات علمی، ضرورتی انکارناپذیر است. این ضرورت، زمانی برجستهتر میشود که لمس علم در عرصهٔ عمل نیز به آن افزوده شود—چیزی که بسیاری از دانشمندان علوم انسانی در ایران از آن بیبهرهاند. این فقدان تجربهٔ عملی، بهطور ناخواسته، نگاه آنان به علم را از واقعیتهای ملموس فاصله داده و به رویکردی فانتزی و گاه خیالی بدل کرده است.
ششم. نظرات من در علوم انسانی که خوشبختانه عمده آن در سایت شخصیام در دسترس است دائماً و سال به سال در حال تهذیب، تکامل و همچنین برخی دگرگونیها بوده است و چنانچه محققی حوصله کند و حرکت علمی بنده از ده سال پیش تا الان را بررسی کند، حتماً جهش های تکاملی یا دگرگونیها را در عُمق آن متوجه خواهد شد.
آنچه اینجانب در ارتباط با علوم انسانیِ اسلامی از اساس اشتباه خواندم، علوم انسانیِ «تجربی» اسلامی بود چیزی که من خودم در پی آن نبودم. آنچه من شخصا به عنوان بخشی از پروژه فکریام دنبال میکردم، شکل گیری طبیعی و فرایندی دستگاه علمی جدیدی بود که از بنیادهای معرفتی، فلسفی و ارزشهای اسلامی تغذیه میکند. ایده تولد طبیعی این دستگاه فکری که به نظر می رسد، ( صرف نظر از کارآمدی آن در این عصر) نه ایدهای از اساس غلط، و نه کاری ناممکن است، به دلایلی، فعلاً بسترهای معرفتی و اجتماعی آن موجود نیست و من نیز، آن را از پروژه فکری خود خارج کردهام.
عزیزانی که مایلند جمع بندی سابقه دیدگاه اینجانب را درباره حد ومرز علم انسانیِ اسلامی، ملاحظه کنند، در سایت اینجانب متنی تحت عنوان «واقعیت علوم انسانی اسلامی» که سخنان بنده در گفتگوی انتقادی با جناب آقای دکتر علیرضا شجاعی زند است، وجود دارد و جالب اینکه در آن سخنان نیز ذکر کرده بودم که میتوان وصف «اسلامی» را از علوم انسانی مورد نظر که صرفاً در ساحت فلسفه های پشت علم انسانیِ تجربی حضور دارد، برداشت.
هفتم.من در کنگرهای که سالها در کنار اساتید و محققان دیگر برگزار کننده آن بودم، از ابتدا معتقد به کثرتگرایی در باب علم انسانی دینی بودم و اعتقاد داشتم نظریات در بستری طبیعی نقد میشوند و چنانچه قادر به دفاع علمی از خود نباشند، حذف خواهند شد. از این رو، در کنگره علوم انسانی اسلامی دیدگاه هایی وجود داشت که بعضاً با هم مخالف بود و وجه اشتراک آنها جز در باور به لزوم احیاء اندیشه مدنی اسلامی به صورت نظاممند نبود. رد نمی کنم که از جمله دیدگاههایی که وجود داشت، اسلامی شدن علوم انسانی «تجربی» بود که لااقل من شخصاً آن را قبول نداشتم اما هیچگاه جلوی طرح آن را نگرفتم. حتی در هر دوره تلاش میکردیم ناقدان غیر سیاسی علوم انسانی اسلامی را نیز دعوت کنیم و فرصتی را برای بهرهمندی از امتیاز نقد خلق نماییم. الان با آنکه کثرتگرایی در کار کنگره را تجربه ارزشمندی تلقی میکنم اما ترجیح می دهم شخصاً بسترساز ایده غلط علوم انسانی «تجربی» اسلامی نباشم. ( علاقمندان برای درک ثمرات کارهای انجام شده به یادداشت اینجانب در سایتم تحت عنوان «در مرکز صدرا چه کردم» مراجعه نمایند. )
هشتم. در طول هفت دورهای که کنگره علوم انسانی اسلامی با همت شماری از استادان و پژوهشگران و مدیریت کلان بنده برگزار شد، کمتر کار بی ثمری انجام شد که گفته شود ظرفیتی انسانی و مالی هدر رفته است. عمده مباحث و مقالات کنگره سرمایهای است برای کسانی که مایلند در وادی نقش آفرینی اندیشه اسلامی در حیات مدنی تحقیق کنند ضمن آنکه نه فقط در بین مباحث مورد اشاره، نقد علوم انسانی اسلامی هم هست بلکه دقایقی از فلسفه علم نیز آمده که میتواند تکیهگاه برخی تحقیقات در آینده باشد. از سوی دیگر، من یک عضو کوچک آن کنگره بودم و روشن است که سخنگوی همه استادانی که در کنگره حضور داشتند نیستم لذا اظهار نظر بنده اختصاص به خود بنده دارد نه دیگرانی که در این عرصه کار میکنند.
نهم. کنگره علوم انسانی اسلامی نه دولتی بود که بودجه دولتی داشته باشد و نه هزینه های چندانی برای آن شد که تغییر رویکرد من، موجب نگرانی کسی شود. اینجانب و همکارانم در این سالها با دشواری و گرفتاری از کمک هایی که قانوناً به موسسات پژوهشی غیردولتی صورت میگرفت، مبلغی را برای برگزاری آن فراهم میکردیم و جالب اینکه همیشه به دلیل کمبود بودجه، بدهکار و سرافکنده بودیم. بعضی از پژوهشگران نیز لطف داشتند و برای همکاری خود با کنگره پولی دریافت نمی کردند. دهها نفر از پژوهشگران و استادانی که در این سالها بنده در خدمتشان بودم این واقعیت را تایید میکنند.
دهم. کنگره علوم انسانی اسلامی هیچگاه متولی رسمی و تامّ تحول در علوم انسانی نبوده است تا کسی بگوید مسئول این امر در کشور به شکست خود اعتراف کرد(!)
نقدهای من در مصاحبه با روزنامه فرهیختگان متوجه افراد متنوعی است که طی ۴۷ سال گذشته چنین ماموریتی را بر عهده داشتهاند هرچند من به مثابه خودانتقادی، سهم کنگره را نیز در خطاها پنهان نکردم و آن را به عنوان یک حرکت غیر رسمی و غیر دولتی، در نقد خود گنجاندم. آنچه در اینجا مایلم تاکید کنم و در مصاحبه با روزنامه فرهیختگان نیز مکرر یادآوری کرده ام این است که کارهای انجام شده را نباید صفر و صدی دید و با نادیده گرفتن زحمات، دچار بیانصافی شد؛ از این رو، بنده در کنار نقد کلان، متوجه کارهای مثبت نیز هستم. اکنون که با شما سخن می گویم خوشبختانه مسئولیت شورای تخصصی تحول در علوم انسانی در شورای عالی انقلاب فرهنگی بر عهده جناب آقای دکتر سید سعیدرضا عاملی است و با شناختی که از اندیشههای مترقی ایشان دارم، مطمئن هستم حداقل شخص ایشان ادامه حرکت در مسیر نادرست را قبول ندارند.
یازدهم. در مصاحبه با روزنامه فرهیختگان دیدگاه خود درباره تحول را قدری توضیح دادهام. به نظر میرسد ما برای تحول علوم انسانی «تجربی» میتوانیم اقدامات موثری داشته باشیم و اشتباهات گذشته را قدری جبران کنیم.
مقدم بر هر کار، گسترش آزاداندیشی و فضای گفتگو و نقد علمی آزاد است چیزی که الان با محدودیتهایی روبروست؛ همین که می بینید سیاسیون انقلابی و غیر انقلابی بنده را اینگونه جبّارانه مورد فحاشی قرار میدهند یکی از جلوههای محدودیت جدی برای آزاداندیشی در ایران است. البته در گذشته نیز با دیگران اینکار را کردهاند. دوم؛ تهیه و اجرای برنامه های بینرشته ای و تشویق به همکاری بین علوم انسانی و سایر رشته ها، البته از طریق بحث وتوافق با اساتید نه به صورت بخشنامهای، خیلی مهم است و تاثیر بهسزایی در تحول علوم انسانی دارد. سوم؛ بهاء دادن به تاریخ علم و تدوین یا ترجمه دانشنامه های معتبر با محوریت طیف های فکری گوناگون در تاریخ هر رشته که خیلی مهم است. چهارم؛ درگیری دانشمندان علوم انسانی با جدیدترین نظریه ها و نقدها در جهان به ویژه اروپا و آمریکا که خیلی کارساز است هر چند شرط آن، تسهیل ارتباطات و تعاملات دوسویه میان استادان ایرانی و غیر ایرانی است.
پنجم؛ ترجمه و نقد دو سویه آثار خوب از طیف های فکری متنوع و متکثر از زبان های رایج به زبان فارسی و از زبان فارسی به زبان های دیگر که در جای خود خیلی مهم است، ششم؛ کاهش بروکراسی سرگیجه آور و کسل کننده در دانشگاهها و بها دادن به نوآوری و ایجاد گرنتهای علمی سطح بالا برای حمایت از شکل گیری نوآوری که باید جدی گرفته شود. هفتم؛ متوقف کردن جریان جذب بیحساب دانشجو به ویژه در مقطع تحصیلات تکمیلی که جز بیسواد پروری نتیجه دیگری در پی ندارد. هشتم؛ در نظر گرفتن مشوق های جذاب برای مراجعه جدی و غیر تشریفاتی دولت با همه اجزایش و همچنین بخش خصوصی به دانشگاهها و استادان برای حل مسئله چه در تزهای کارشناسی ارشد و دکترا و چه در سایر فعالیت های علمی مانند مقالات علمی و پژوهشی که نه تنها به افزایش کارآمدی دستگاههای دولتی و شرکتهای غیر دولتی کمک میکند بلکه برای علوم انسانی نیز حقیقتاً نقش احیاء کننده را دارد.
در میان مسیرهای هشتگانهای که بیان شد، به نظر می رسد برای تحول علومانسانی دوکار باید بیش از همه مورد عنایت قرار گیرد: بالا بردن توان نقد علمی، روشمند، منصفانه و واقعبینانه که نقطه مقابل نقد غیر علمی، غیر روشمند، ناعادلانه، بی ادبانه و سیاست زده است، ودو، ارائه عالمانه نقدها یا جایگزین هایی است که از پایگاه اندیشه اسلامی متوجه دکترین ها و نظریه های مدرن است.
در پایان، علاقمندم از همه کسانی که در دانشگاه و حوزه در مسیر گسترش خردورزی، تقرب به حقیقت و اعتلای جامعه تلاش میکنند سپاسگزاری کنم.
رضا غلامی، مدرس فلسفه سیاسی، مطالعات فرهنگی و تمدنی
۲۹ آذرماه ۱۴۰۳