پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
دوستانم در فصلنامه علوم انسانیِ اسلامی صدرا بنا به انتشار گفتگوهای مکتوب بنده و جناب نصیری در شماره 26 فصلنامه را داشتند و به همین مناسبت از حقیر خواستند تا اگر نکاتی درباره آخرین یادداشت ایشان دارم بنویسم.
همانطور که قبلاً نیز متذکر شدم، جناب آقای نصیری بیش از آنکه به دنبال گفتگوی علمی باشند و به تبع آن، قواعد آزاداندیشی را رعایت کنند، درصدد مواجهه ژورنالیستی- با چاشنیِ سیاستبازی- با منتقد خود هستند لذا به عمق نقدها و استدلالها توجه لازم را ندارند و برخی سخنان قبلی خود را دائماً تکرار میکنند. بنابراین، من مجبورم در کنار نکات جدید، در مواردی مجدداً به نقدهای قبلی خود اشاره کنم.
یکم. یونانی زدگی یعنی تقلید از فلسفه یونانی؛ لکن همانطور که استاد شهید مطهری در مقدمه کتاب ارزنده اصول فلسفه و روش رئالیسم بهدرستی متذکر شدهاند، هیچگاه فلاسفه مسلمان در مقام تقلید از فلسفه یونانی برنیامدند و با تبدیل دویست مسئله فلسفی به هفتصد مسئله، نهتنها قلمرو فلسفه را چندین برابر گسترش دادند، بلکه با وارد ساختن مسائل نو در فلسفه، تأثیرات عمیقی در ساخت فلسفه به وجود آوردند؛ با این وصف، فلسفه اسلامیِ موجود با فلسفه یونانی- چه افلاطونی و چه ارسطویی- تفاوتهای قابلتوجهی دارد. استاد شهید مطهری معتقدند: چهار دسته مسائل در فلسفه اسلامی وجود دارد: دسته اول، مسائلي كه بدون تغيير و تكميل وارد فلسفه اسلامی شدند مانند: مسائل منطق صوري، مقولات عشر و علل اربعه؛ دسته دوم، مسائلي كه فيلسوفان اسلامي آنها را تكميل و تنقيح كردند مانند: امتناع تسلسل، تجرد نفس، اثبات واجب و اتحاد عاقل و معقول؛ دسته سوم، مسائلي كه فيلسوفان اسلامي كلاً محتواي آنها را تغيير دادند مانند: مُثل افلاطوني، رابطه خدا با عالم و صِرف الوجود و دسته چهارم، مسائلي كه فيلسوفان اسلامي ابداع كردند مانند: اصالتالوجود، امتناع اعاده معدوم، جَعل، مناط، احتياج به علت، معقولات ثانيه، حدوث و قدم، حركت جوهري، تجرد برزخي، جسمانيهالحدوث و تقسيمهاي علم (مطهری، مرتضی. مجموعه آثار، ج 3. ص 21). علاوه بر این، در مجموعه آثار جلد 5 صفحه 21 مینویسند: «مخالفان عرفان و حکمت چنین وانمود میکنند که فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است و میراث کفّار؛ و مسلمان باید علم خود را از کتاب و سنّت بگیرد نه از بیگانگان و کافران؛ ولی فیلسوفان اسلامی معتقدند … هیچ شباهت حقیقی بین دستگاه فلسفی یونان با حکمت متعالیه که محصول نهائی فلسفه اسلامی است وجود ندارد». از طرف دیگر، هرچند از نظر خیلی از متفکرین بزرگ مسلمان، همان فلسفه یونانی متأثر از حکمت شرقی و تعالیم انبیای الهی است، دأب اسلام چه در عصر پیامبر(ص) و ائمه هدی(ع) و چه در عصر علمای عظیمالشأن، امضاء و بهرهگیری هدفمند از علوم و حتی سنتهای مفید بشری است. چه شاهدی از این واقعیت بالاتر که پیامبر اکرم(ص) برخی سنن رایج در عهد ماقبل اسلام را هم به دلیل مفید بودنشان امضا کردند که نمونههای آن واضح است. خب، اگر جناب نصیری این سنن امضاشده را مصداق سکولاریسم میدانند یا معتقدند با وجود گنجینه عظیم تعالیم و سنن اسلامی، نعوذبالله پیامبر اکرم (ص) در امضای برخی سنن رایج در دوران ماقبل از اسلام مرتکب اشتباه شدند بحث دیگری است، لکن نمیتوان انکار کرد که اسلام با علوم و سنن مفید بشری که مغایرتی با اصول اسلام ندارد جنگی ندارد و آنگاه که آنها را امضا میکند، این علوم و سنن، «اسلامی» میشوند.
پیامبر اکرم(ص) برخی سنن رایج در عهد ماقبل اسلام را هم به دلیل مفید بودنشان امضا کردند که نمونههای آن واضح است. خب، اگر جناب نصیری این سنن امضاشده را مصداق سکولاریسم میدانند یا معتقدند با وجود گنجینه عظیم تعالیم و سنن اسلامی، نعوذبالله پیامبر اکرم (ص) در امضای برخی سنن رایج در دوران ماقبل از اسلام مرتکب اشتباه شدند بحث دیگری است، لکن نمیتوان انکار کرد که اسلام با علوم و سنن مفید بشری که مغایرتی با اصول اسلام ندارد جنگی ندارد و آنگاه که آنها را امضا میکند، این علوم و سنن، “اسلامی” میشوند.
دوم. جناب نصیری اختلافنظر میان فلاسفه و حکمای اسلامی را نشان از ضعف و انحراف فلسفه اسلامی دانستهاند، این در حالی است که تفاوت آراء و اندیشههای فلاسفه و وسعت مشرب در این میدان، یک موهبت الهی است و تاکنون به رشد و ترقی فلسفه اسلامی کمک شایان توجهی کرده است. وانگهی، تفاوت مشربهای فلسفی بهمنزله ترسیم صراطهای مستقیم یا افتادن در دام پلورالیسم نیست؛ بلکه نهفقط این مشربها در اصول بنیادین با یکدیگر همنظرند، بلکه هر مشربی در تفاوت روش یا در فروعات، همچون یک جاده فرعی، خود را نهایتاً به صراط مستقیم یعنی «توحید» متصل میکند. بااینحال، حکمت صدرایی یک قدم بلند جلوتر گذاشته و نهفقط بین مزیتهای اشراق و مشاء جمع کرده؛ بلکه به نحو روشمند، از وحی برای باز کردن پنجرههای تازه به روی فلسفه و مهمتر از آن، در جهت باز کردن گرههای کور فلسفی مدد گرفته است.
سوم. مشکل جناب نصیری این است که از عقل ورزی سخن به میان میآورد و تلاش میکند که بین عقلورزی در متون دینی و فلسفه اسلامی مرزکشی کند؛ اما توجه ندارد که عقل ورزی در قرآن و سنت الزاماتی دارد و از مهمترینِ الزامات آن، کنار گذاشتن تعصب و تحجر و پذیرش میوههای رنگارنگ همین عقلورزی است که در بستر فطرت، بر شاخههای درخت فلسفه روییده است. درواقع، فلسفه اسلامی براقی است که نهفقط از مصالحی به جنس عقل ساخته شده، بلکه نیروی محرکه آن تماماً عقل است و اگر عقل و عقلورزی و روح آن یعنی «برهان»را از فلسفه بگیرید، اساساً فلسفهای وجود نخواهد داشت. بنابراین، همان عقلورزی قرآنی و روایی حکم میکند که به جای فتوا به اسلامی نبودن فلسفه اسلامی، با برهان به سراغ فلسفه اسلامی برویم و اسلامی یا غیر اسلامی، یا مفید و مضر بودن آن را با برهان بسنجیم. به تعبیر قرآن مجید قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ. قرآن نهتنها سراسر برهان است، بلکه مخالفین آیات الهی را به اقامه برهان دعوت میکند.
جناب نصیری از عقل ورزی سخن به میان میآورد و تلاش میکند که بین عقلورزی در متون دینی و فلسفه اسلامی مرزکشی کند؛ اما توجه ندارد که عقل ورزی در قرآن و سنت الزاماتی دارد و از مهمترینِ الزامات آن، کنار گذاشتن تعصب و تحجر و پذیرش میوههای رنگارنگ همین عقلورزی است که در بستر فطرت، بر شاخههای درخت فلسفه روییده است… درواقع، نیروی محرکه فلسفه اسلامی تماماً عقل است و اگر عقل و عقلورزی و روح آن یعنی “برهان”را از فلسفه بگیرید، اساساً فلسفهای وجود نخواهد داشت.
چهارم. فلسفه اسلامی آزاد است؛ چراکه عقل آزاد است، و اتفاقاً این اسلام است که آزادی را شایسته سلاح برّنده خود یعنی عقل و خردورزی میداند. من متأسفم که آقای نصیری درکی از نقش آزاد و بُروندینی فلسفه برای شکلگیری و تقویت ایمان دینی ندارد و توجه نمیکند که در اعصار گوناگون، این فلسفه اسلامی بود که فارغ از تنگناهایی که علم کلام- بهمثابه یک دانش درون دینی- با آن روبروست، در مقابل انهدام ایمان دینی ایستاد و انسان را موفق به غواصی در عمق اقیانوس آیات آفاقی و انفسی نمود. لکن مضحکتر از این نیست که کسی آزادی فلسفه را سکولاریسم معنا کند. اگر فلسفه اسلامی سکولار است، بخش مهمی از متون دینی و در رأس آن قرآن کریم که انسانها را به تعقل و آزاداندیشی دعوت میکند هم سکولار است! خوب است جناب نصیری در فهرست نادانستههای خود معنا و مبنای سکولاریسم را نیز اضافه کنند و کمی از وقتی را که به تکفیر فلاسفه و عرفا سپری میکنند به مطالعه عمیق این جنس مفاهیم اختصاص دهند تا دچار چنین قضاوتهای پارادوکسیکالی نشوند.
متأسفم که آقای نصیری درکی از نقش آزاد و بُروندینی فلسفه برای شکلگیری و تقویت ایمان دینی ندارد و توجه نمیکند که در اعصار گوناگون، این فلسفه اسلامی بود که فارغ از تنگناهایی که علم کلام- بهمثابه یک دانش درون دینی- با آن روبروست، در مقابل انهدام ایمان دینی ایستاد… مضحکتر از این نیست که کسی آزادی فلسفه را سکولاریسم معنا کند. اگر فلسفه اسلامی سکولار است، بخش مهمی از متون دینی و در رأس آن قرآن کریم که انسانها را به تعقل و آزاداندیشی دعوت میکند هم سکولار است.
پنجم. همانطور که در یادداشت قبلی متذکر شدم، بنده جزو طلاب کلام اسلامی هستم و افتخار دارم که در بعضی مقالات و در مقام پاسخ به شبهات اعتقادی، از پایگاه وزین کلام اسلامی استفاده کردهام؛ اما روشن است که کلام (منظور کلام شیعی) با همه عظمتی که دارد بههیچوجه جای فلسفه را پر نمیکند. البته نمیتوان انکار کرد که بخشی از میدان فلسفه و کلام مشترک است و یا به تعبیر دقیقتر، تلاشهای فلسفه بهطور غیرمستقیم به دفاع از دین نیز منجر میشود، لکن تعریف یا هدف، غایت و روش فلسفه اسلامی با هدف و غایت و روش کلام متفاوت است. استاد بزرگوار و نور چشم ما آیتالله جوادی آملی (حفظهالله تعالی) در جلد اول رحیق مختوم مینویسند: فلسفه را میتوان به هستیشناسی قطعی تعریف کرد؛ زیرا هستیشناسی، مشتمل بر شناخت تصوری و تصدیق برهانی بر وجود اشیاء است. چون شناخت کُنه اشیاء، مخصوص به خداوند است، فلسفه قادر بر اکتناه بر حقایق موجودات نخواهد بود، بلکه شناخت آنها محدود به وسع و توان بشر است. بنابراین، بشری بودن فلسفه و محدود بودن شناخت فلسفی به اندازه قدرت و توان انسان نیز وصف ضروری و زوالناپذیر آن میباشد، چنانکه تمام دانشهای بشری اینگونه هستند. علامه جوادی آملی در ادامه مینویسند: تعریف دومی که برای فلسفه ذکر کردهاند، عبارت است از «نظم العالم نظماً عقلیاً علی حسب الطاقه البشریه لیحصل التّشبه بالباری التعالی» یعنی جهان، اعم از بخش معقول و یا محسوس آن، دارای یک نظام علّی و عینی است و فلسفه عبارت از نظم علمی آن میباشد. بنابراین، فیلسوف کسی است که نظم خارجی جهان را در ظرف فهم خود ادراک نماید؛ یعنی خطوط کلی هستیِ عینی، در جان او ترسیم شده باشد. بر اساس این تعریف، فلسفه همان استکمال نفس به نظم عقلی جهان هستی است، نه به معرفت نظمِ عقلی عالم.
ششم. پرواضح است که نقد فلسفه اسلامی و فیلسوفان، نهتنها مذموم نیست بلکه ممدوح است و کسی که خود را اهل فلسفه معرفی میکند؛ اما نقد فلسفه یا فلاسفه را برنمیتابد، به اشتباه وارد این وادی شده است. بنابراین، هیچ اشکالی ندارد که کسی مثلاً حکمت صدرایی و مرحوم صدرالمتألهین را نقد کند و حتی چیزی از حکمت صدرایی کم یا چیزی به آن بیفزاید. بااینوجود، نباید تردید داشت که نقد فلسفه اسلامی بیش از هر چیز نیازمند اشراف همهجانبه به متون، آشنایی کافی به زبان فلسفه و مهمتر از آن، فهم روح فلسفه اسلامی است و اگر کسی با مطالعه پراکنده و سطحی متون و یا تقلید از دیگران و بدون تسلط به زبان اصحاب فلسفه به فلسفه و فلاسفه تاخت، نمیتوان نام آن را نقد گذاشت. جناب آقای نصیری در آخرین یادداشتشان بهزعم خود، مواردی از خطاها یا بخوانیم کفریات حکمت صدرایی را برملا کردهاند که ظاهراً مسبوق به سابقه است. یعنی بارها این لیست را در محافل گوناگون خواندهاند و حتماً توقع دارند که مخاطبانشان که عمدتاً با فلسفه آشنایی ندارند نیز این مطالب را باور کنند؛ لکن واقعیت همان است که در یادداشت قبلی عرض کردم و آن، به عدم آگاهی ایشان با زبان و روح فلسفه و بهطور خاص حکمت صدرایی برمیگردد. درعینحال، سال گذشته کتابی تحت عنوان «عیار نقدها» از سوی مؤسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام منتشر شده که حاوی پاسخهای اندیشمند گرامی جناب حجتالاسلاموالمسلمین عبدالحمید واسطی و همچنین فاضل محترم جناب حجتالاسلاموالمسلمین محمدحسن وکیلی به مدعیات جناب آقای نصیری است و در این کتاب با مستندات لازم به تکتک نسبتهایی که ایشان به حکمت صدرایی دادهاند پاسخ متقن داده شده است. بنده حرفی فراتر از آنچه این دو بزرگوار – که از زبدگان این میدان محسوب میشوند – بیان نمودهاند، ندارم و لذا علاقهمندان را به مطالعه کتاب عیار نقدها دعوت میکنم. البته از جناب نصیری این توقع وجود دارد که حریّت خودشان را به خودنماییهای ژورنالیستی نفروشند و در جایی که پاسخ مستدل و مستندی به اظهارات ایشان داده میشود آن را بپذیرند. ضمناً این را هم در ردّ سخن جناب نصیری در خبرگزاری مهر متذکر میشوم که هیچکس نگفته منتقد یا مخالف فلسفه یا عرفان از دایره گفتمان انقلاب خارج است. این جزء اتهامات بیاساسی است که آقای نصیری وارد ساختهاند. مسئله اصلی، کجفکری، لجاجت، تحجر و بیصداقتی است. و الا بنده کسانی از علماء بزرگوار را میشناسم که اهل فلسفه و عرفان نبودند و حتی مخالف نسبی فلسفه هم تلقی میشدند؛ اما منیّت را کنار گذاشتند و در تبعیت از امام(ره) و نقشآفرینی در انقلاب چیزی کم نگذاشتند.
هفتم. من مایلم این نکته را نهفقط به جناب نصیری بلکه به همه جوانانی که خواننده این گفتگوهای مکتوب هستند متذکر شوم که در طول تاریخ، کم با فلسفه اسلامی دشمنی نشده است. جالب این است که خیلی اوقات، دشمنان فلسفه به دلیل اتصال به قدرت، از قوه قهریه هم برای از میدان خارج کردن فلسفه استفاده کردهاند. نمونه بارز آن، برخوردی است که در عهد صفویه با مرحوم ملاصدرا (رضوانالله تعالی علیه) شد که نیازی به شرح آن نمیبینم. من در یادداشت قبلی حتی به برخورد زشت اخباریون و متحجرین و مقدسنماهای حوزه با امام عزیز (ره) به جرم تدریس فلسفه اشاره کردم که هرقدر آقای نصیری تلاش کنند، از قباحت آن کم نمیشود. برخلاف اظهارات جناب نصیری، رفتاری که با امام شد، رفتار چند طلبه نادان نبود؛ بلکه رفتار یک جریان، با شخصیتی بود که اتفاقاً در برجستگی فقهی او تردیدی وجود نداشت. با همه اینها، امروز هیچگاه فلسفه اسلامی تا این حد در حوزههای علمیه پرفروغ نبوده است و معنای این سخن آن است که دشمنان فلسفه حتی با توسل به قوه قهریه و جنگ روانی هم نتوانستهاند جلوی گسترش فزاینده فلسفه را بگیرند. با این وصف، جا دارد امثال جناب نصیری به جای صرف انرژی در یک زمین لمیزرع به نام دشمنی با فلسفه، انرژی خودشان را صرف طراحی دستگاه عقلورزی ای بکنند که نهفقط مرز آن با فلسفه اسلامی روشن است، بلکه در حد علم کلام تقلیل پیدا نمیکند و قادر است نقش بزرگ فلسفه را از مسیری که معتقدند بلاعیب است محقق نماید.
هشتم. همانطور که در یادداشت قبلی عرض کردم، عرفان اسلامی گنجینه کم بهایی نیست که بتوان به بهانههای درست یا غلط، خود و خواص جامعه را بهراحتی از آن محروم کرد. آنهایی که مانند جناب نصیری عرفان اسلامی را برنمیتابند، خدا میداند که با تفسیر فرازهای بینظیر و عمیق دعاهای عظیم و البته مأثور اهلبیت علیهمالسلام مانند مناجات خمس عشر، مناجات شعبانیه، دعای امام حسین (ع) در روز عرفه یا بعضی از دعاهای صحیفه سجادیه و غیره که چیزی جز روایتی مجمل از عروج عارفانه حضرات معصومین(ع) نیست چه میکنند! نباید برخوردی که بعضی با مفهوم لقاءالله در آیات و روایات و ادعیه کردند – و در رساله لقاءالله مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (ره) نقل شد و امام راحل (ره) نیز آن را در چهل حدیث و غیره مؤکداً مطرح کردند- فراموش کرد. نباید فرمایش معروفی که از امام صادق علیهالسلام درباره امکان رؤیت خدای متعال جل و علا در قیامت در پاسخ به سؤال آن نابینا یعنی ابو بصیر در توحید صدوق نقل شده را فراموش کرد و از تأکید خاص امام صادق(ع) به عدم نقل آن به اغیار (از بیم تکفیر) غافل شد. واقعیت عرفان و مقامات عرفا چیزی نیست که بتوان آن را بهراحتی نفی کرد. من نمیتوانم برخورد همفکران دوستان آقای نصیری با تفسیر سوره حمد امام خمینی رحمهاللهعلیه و تهدید به کفنپوشی، که در سال 58 به توقف این تفسیر از سوی امام منجر شد را بهعنوان یک ضایعه نقل نکنم. بههرحال، امام در صفحه 70 کتاب مصباح الهدایه مطلب مهمی دارند و میفرمایند: ای برادر گرامی، مبادا به عارفان و حکیمان (که بسیاری از آنان از خالصان و برگزیدگان شیعیان علی(ع) و فرزندان معصوم او (ع) و رهروان راه آنان و معتصمین به ولایت آنان هستند) گمان بد ببری و مبادا درباره آنان سخنان ناروا بگویی یا به گمانهای بدی که گفته شده اعتنا کنی. نمیتوان به حقیقتِ مقصود آنها به مجرّدِ مطالعه کتابهای آنان(بدون رجوع به اهلفن و آگاه به اصطلاحات) پی برد، چراکه برای هر گروهی زبانی و برای هر طریقتی بیان ویژهای است.
نهم. و اما درباره فقه نظام ساز و تمدن نوین اسلامی نکته تازهای در کلام جناب نصیری جز همان انفعال و وادادگی در برابر عصر غیبت و مدرنیته که منشأ آن را بیشتر باید در تفکرات هایدگری-فردیدی جستجو کرد وجود ندارد. من در یادداشت قبلی بهوضوح توضیح دادم که هرچند عصر غیبت عصر محرومیت «خودخواسته» از امام (ع) است و حتی باید اضافه کنم که این «خود محرومسازی» نوعی عذاب محسوب میشود، اما عصر غیبت؛ عصر ترس، عصر عزلتنشینی و دست روی دست گذاشتن نیست. عصر غیبت، عصر قیام و مجاهدت همهجانبه و فقیهانه برای از طاقچه پایین آوردن قرآن و سنت و جاری کردن تعالیم اسلامی در متن زندگی فردی و اجتماعی است و مکانیزم فقه و اجتهاد پویای ما تا حد زیادی از توان لازم برای این امر برخوردار است. بنابراین، ما نهتنها مأمور به کاربست همه ظرفیتهای خود در عصر غیبت هستیم، بلکه مأمور به ظرفیتسازی نیز میباشیم. با این وصف، نهفقط جامعه اسلامی در عصر غیبت با هیچ ممنوعیتی برای تشکیل دولت و پیشرفت و تمدن سازی روبرو نیست (بهویژه اگر قرار باشد این ممنوعیت را جناب نصیری مقرر کنند) بلکه سقفی هم برای حرکت -جز ظرفیتهای در نوسان جامعه اسلامی- قابل ترسیم نیست. برای من عجیب بود که جناب نصیری با اشاره به نمونهای که بهزعم خود مصداق ناکامی در دوره پیامبر اکرم (ص) میباشد، نتیجه میگیرند که نباید گرفتار خیالات شد! ظاهراً آقای نصیری نهفقط عصر انقلاب را عصرِ از قبل شکستخورده معرفی میکنند، بلکه به جز مقطع ظهور منجی عالم بشریت (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) برای سایر دورههای حضور معصوم (ع) حتی عصر پیامبر اکرم (ص) به قول خودشان سقف پروازی قائل میشوند. اگر اینگونه است، پس با تعریف جدیدی از عصر غیبت روبرو هستیم که از زمان بعثت رسول گرامی اسلام (ص) آغاز و تا ظهور منجی عالم (عج) ادامه دارد!
بههرحال، هرقدر بیشتر به سخنان جناب نصیری توجه میکنیم با شاهکارهای تازهای روبرو میشویم که معرفی آنها روا نیست. من در اینجا فقط به چند نکته درباره تمدن نوین اسلامی اشاره میکنم و عرضم را خاتمه میدهم:
اولاً؛ این غرب و مدرنیتهای که آقای نصیری و دوستانشان بهمثابه یک شیر غولپیکر، ترسناک و شکستناپذیر ساخته و پرداختهاند، به اذعان خود غربیها روزبهروز بیرمقتر میشود و دور نیست که باید آن را شیر پیر و رنجوری خواند که جز نامی پرآوازه و باهیبت چیزی برای آن نمانده است.
ثانیاً؛ نه جریان انقلاب اسلامی موفقیتهای خود را در حد آنچه آقای نصیری در یادداشت خود ذکر کردهاند ناچیز و کماهمیت میداند و نه صرفاً با اتکاء به این جنس موفقیتها در مقام تمدن سازی است. قبلاً تصریح شد که هیچگاه ادعا نشده که تمدن نوین اسلامی اتوپیا یا همان مدینه فاضله معهود است؛ اما نباید از نظر دور داشت که انقلاب اسلامی برای فراهم نمودن بسترهای شکلگیری تمدن نوین اسلامی، هم سرمایههای گرانقدری دارد، و هم جدای از موانع ریزودرشت، با هزاران کار انجامنشده روبروست که به حول و قوه الهی طی دهههای آینده توسط انبوهی از جوانان مؤمن، پراستعداد، خودباور، پرانگیزه و شجاع یکبهیک انجام خواهد شد.
ثالثاً. انسانهای عاقل از تدبیر و خطرپذیری توأماً بهرهمندند و بهصرف اینکه ممکن است ترمز ماشین او ببرد، بنزین تمام کند و یا ممکن است در فلان سربالایی کم بیاورد، از حرکت مدبرانه به سمت مقصد صرفنظر نمیکند. حتی هیچ عاقلی، خودکشی از ترس مرگ را تجویز نمیکند چه رسد به جایی که اساساً ترس از مرگی هم در کار نباشد. اگر تصورات آقای نصیری بر دستگاه فکری امام حاکم بود، نهتنها اصل قیام برای انقلاب کاری عبث تلقی میشد، بلکه نباید خیلی از تصمیمات کلیدی دهه اول انقلاب اتخاذ میشد. بنابراین، چنانچه آقای نصیری و دوستانشان از حرکت خسته و ناامید شدهاند و یا ادامه حرکت را بیثمر تلقی میکنند، کنار بایستند و لااقل در این راهی که صدها هزار جوان باهوش و مصمم در آن قدم گذاشتهاند، سد طریق نکنند.
والسلام
رضا غلامی
نوزدهم دیماه 97
________________________________
منبع: فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا شماره 26-27/ اسفند 1397/ صفحه 422
بدون دیدگاه