پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
عرفان نظری: ترجمه فهم شهودیِ وجود
عرفان اسلامی، قله مرتفعی است که بدون بیداری، خودآگاهی، وانهادن تعلقات پوچ دنیوی، فقر مطلق، قدم گذاشتن در مسیر ابا عبدالله الحسین و سرانجام شهادت، کسی را قدرت پر کشیدن به سمت آن نیست و بیتردید ما به خوابرفتگان و غرقشدگان در عالم ملک و جا ماندگان از کاروان امام حسین کجا و پر کشیدن بهسوی قله عرفان ناب اسلامی کجا؟ چنانچه درباره عرفان ناب نمیتوان بهراحتی سخن گفت، درباره مجاهدان جهاد اکبر، عارفان بالله، دلسوختگان ساحت بیانتهای عشق و شاهدان توحید ناب، همچون مرحوم علامه طباطبایی نیز نمیتوان سخن گفت. با این وجود، به پاس تلاش مجله وزین «عصر اندیشه» در تهیه پروندهای در ارتباط با عرفان اسلامی و همچنین پروندهای درباره مرحوم علامه، نکاتی را با رویکرد نظری و اجتماعی مطرح میکنم و پیشاپیش به دلیل این جسارت پوزش میطلبم.
1عرفان اسلامی در عرصه نظر و نه در حوزه عمل، مولود فلسفه اسلامی است. به بیان دیگر، موضوع فلسفه، فهم عقلی وجود است و موضوع عرفان نظری، ترجمه «فهم شهودی وجود» است. هردو، یعنی فلسفه و البته عرفان عملی، تقریباً یک دغدغه دارند؛ هر چند بین روش ایندو، یعنی روش فلسفی و روش عرفانی، از جهات گوناگون خصوصاً از حیث کارآمدی، فاصلهای از زمین تا آسمان است. در این منظر، قرار نیست عرفان نظری کاری جز ترجمه شهودات عرفانی بر عهده داشته باشد؛ چراکه عرفان، چارچوب بر نمیتابد تا عرفان نظری بتواند مدعی چارچوبگذاری برای آن شود. بهبیان واضحتر، عرفان نظری همواره این مشکل را داشته و خواهد داشت که قادر به چارچوببندی هزاران ضلع پیدا و ناپیدای عرفان اسلامی که بر اساس قابلیتهای موجود در قلب عارف، عنایت خاصه الهی و نظاره کردن در یکی از اسمای حسنای الهی بهگونهای بروز و ظهور مییابد، نخواهد بود. عرفان نظری، تنها شبحی است از عرفان که شاید در عالم نابینایان همین نیز غنیمت باشد. پس باید توجه داشت، هرچند عرفان اشرف علوم است، (نه بهمعنای مصطلح علمی و دانشگاهی بلکه به معنای اشرف مسیرهای معرفتی برای رسیدن به حقیقت)، اما به قامت عرفان اسلامی نه تنها قبای فلسفه، بلکه قبای هیچ علمی نمیرود و اصولاً عرفان از علمی شدن بهمعنای مصطلح و افتادن بر سر زبان اهالی ظلمتکدههای علمی بینیاز است. عرفان آموختنی و نشاندادنی نیست؛ رفتنی، دیدنی و نوشیدنی است. برخی معتقدند عرفان ترجمه را نیز بر نمیتابد تا عرفان نظری بخواهد مدعی ترجمه عقلی آن بشود که در اینصورت عرفان نظری عنصری است بیخاصیت که بود و نبودش علیالسویه است.
با این وصف، ناگزیر باید در مقابل فلسفه، عرفان عملی قرار گیرد، نه عرفان نظری. در مقایسه فلسفه و عرفان عملی (اگر قابل قیاس باشند) و نسبت سنجی میان این دو، هر عارفی میتواند اهل فلسفه باشد، اما هر اهل فلسفهای لزوماً عارف نیست، زیرا عارف شدن به اقتضائاتی نیازمند است که در فیلسوف شدن به آن احتیاج نیست. در نقطه مقابل، جهاد اکبر (نه جهاد اوسط) که اصلیترین ثمره آن، کنار رفتن تمامی تعلقات دنیوی است، موجب میگردد تا جوهر فلسفه نیز در رودخانه فطرت ظاهر گردد؛ چه بسیار عارفانی که فلسفه نخواندهاند و در سراسر عمرشان با فلسفه بیگانه بودهاند، اما در تفکر فلسفی و موشکافی حقایق عالم به زبان عقل، گوی سبقت را از فیلسوفان طراز اول ربودهاند.
2قرآن و سنت میزان حقیقی عرفان اسلامی است؛ نمود عینی و تجسمی است از کتاب ذات الهی در عالم ملکی که بهوسیله وحی بر قلب انسان نازل شده است. قرآن ریسمانی است آویخته از آسمان که تنها چنگ زدن به آن است که زمینه نجات انسان را فراهم میکند. کلام و سیره معصوم نیز پس از قرآن از چنین منزلت رفیعی برخوردار است، ضمن آنکه بهدلیل نقش بیبدیلش در تأویل و تفسیر قرآن، بدون آن، چنگ زدن به ریسمان الهی یعنی قرآن ممکن نیست. هیچ مسیری برای رسیدن به عرفان اسلامی و هیچ معیاری برای تمییز راه صواب از راه ناصواب در عرفان عملی، جز رجوع به قرآن و سنت متصور نیست. هر چند روشن است میان نگاه عمیق و البته مجتهدانه عارف به لایههای باطنی قرآن و حدیث و کار سایرین در تکیه به ظواهر کلام خدا و حضرات معصومین، از آسمان تا زمین فاصله است. مثلاً عارف از آیه شریفه «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» به معنایی میرسد که شاید قله معرفت یک عارف به حساب آید؛ این در حالی است که دیگران را یارای درک اولیه این آیه هم نیست و توقف بر آن، جز آفت عقیده نتیجهای برای آنان ندارد. همین مطلب در درک حدیث قرب نوافل نیز صادق است. بنابراین، هرگونه فاصله عرفان از قرآن و سنت، بر خلاف جوهر عرفان اسلامی است. البته وقتی عارف به درجات عالی شهادت رسید، قلب او با قرآن و سنت یکی میشود و در صعود خود، به چیزی از حقیقت قرآن و حقیقت سنت دست مییابد که مانند آن در هیچ کتاب تفسیر و تعلیمی پیدا نمیشود.
دورترین نقطه از وجود
3عرفان تنها در زمین حاصلخیزی که بذر تقوا در آن پاشیده شده است شکوفا میشود. در ظلمت گناه، هیچ خبری از عرفان نیست. نور باید جای ظلمت را بگیرد تا باب عرفان به روی انسان تشنه باز گردد و رفتن ظلمت و آمدن نور در وجود انسان، با ملکه تقوا که ثمره آن ترک مداوم معاصی است محقق شود. عرفان اسلامی بازی و شوخی نیست، فراتر از جدیت، صحنه مبارزه سرسختانه و نفسگیر با نفس است. کار هر فرومایه، ضعیفالنفس و فرورفته در باتلاق لذایذ پوچ دنیوی، قدم نهادن در وادی رفیع عرفان نیست.
عرفانوارهها در دوران ما، یک بازی شیطانیاند که مولود ظلمتند نه نور و طبیعی است که انسان را از مسیر حقیقی دور میکنند. عرفانهای کاذب گرچه ممکن است خاستگاه یک دلآشفتگی و نیاز وجودی باشند، اما ۱۸۰ درجه بر خلاف مسیر عرفان ناب حرکت میکنند. به بیان دیگر، عرفان ناب اسلامی آدمی را به خدا یعنی سرچشمه وجود میرساند و عرفانهای کاذب انسان را به شیطان یعنی دورترین نقطه از وجود میرسانند و روشن است هرقدر انسان به شیطان نزدیک شود دلمردهتر و مضطربتر و در آتش جهنم وجودی خود شعلهورتر میشود. بنابراین، هرچند قدم گذارنده در وادی عرفانهای کاذب سعی میکند ظواهر خود را تغییر دهد و ادای عرفان مآبی دربیاورد و حتی با کمک شیاطین جنی، خرق عادتهایی نیز بکند.اما او را هیچ بهرهای از آن طمأنینه و سکینهای که عرفان اسلامی به سالک طریق نور عطا خواهد کرد نیست.
فراوان شنیدهایم که میگویند برای جلوگیری از رواج عرفانهای وارداتی، عرفان اسلامی را به جویندگان عرفان ارائه کنید! در پاسخ میگوییم، وقتی عالم کسی عالم عرفان ناب اسلامی و عالم نور نبود و حتی عالمش با عالم عرفان اسلامی در تضاد بود، چگونه میتوان او را به سمت عرفان اسلامی جذب کرد؟ کسی که در میان زبالهای متعفن در پی یافتن گوهر گرانبهاست، هیچگاه به گوهر نخواهد رسید، زیرا اساساً زبالهدانی محلی برای گوهر نیست. بنابر آنچه بیان شد، نه تنها میان عرفان ناب اسلامی و شریعت مقدس تعارضی نیست، بلکه قدم اول برای نزدیک شدن به وادی عرفان و سیر و سلوک الیالله، تعهد محض و بیچون و چرا به شریعت است.
4راه چشیدن جلوهای از جلوات عرفان ناب اسلامی و آدابدانی در این عرصه را باید تنها از طریق مراجعه به قرآن صاعد یعنی مناجات ائمه اطهار که تازه نمونهای معمولی در قواره فهم ما دنیا نشینان محسوب میشود، جستوجو کرد. اوج جلوهگری عرفان ناب اسلامی در قلب یک انسان کامل در دعای امام حسین در روز عرفه و مناجات خمسه عشره حضرت زینالعابدین مشهود است که ارواح پاک را به رقص در می آورد. البته برقراری ارتباط با این مناجاتها و چشیدن طعم لذیذ آنها نیز بدون صفای قلب و پاک کردن دل از چرکها و کثافات نفسانی ممکن نیست؛ هر قدر صفای دل بیشتر، لذت آن بیشتر.
جانبازی و عشقبازی در عرفان ناب
5عرفان ناب اسلامی با عزلتگزینی و غارنشینی پیوندی ذاتی ندارد. عرفان اسلامی یک منش اجتماعی است. میتوان گفت، این جهاد است که باعث میشود راه ۱۰۰ ساله یک شبه طی شود. گرچه گوشهنشینی و انزوا خالی از فایده نیست، اما در عرفان ناب اسلامی سرعت و عمقی که بهواسطه مجاهدت اجتماعی از جمله جهاد در جبهه نبرد با کفر نصیب عارف میشود، هیچگاه در گوشهنشینی و غفلت از مسئولیتهای اجتماعی نصیب او نخواهد شد. نمونه این سرعت و عمق بینظیر را باید از یک طرف در امام خمینی مشاهده کرد که کمتر عارفی در جهش عمقی بهسوی الله به پای او میرسد و او همیشه در غیاب معصوم از روساءالعارفین خواهد بود و در طرف دیگر، باید در سربازان مدرسه عشق او یعنی رزمندگان اسلام جستوجو کرد که ره ۱۰۰ ساله را یک شبه طی کردند و بسیاری از پیران میخانه عشق را جاگذاشته و از سرعت عروج خود در حیرت فرو بردند.
6سلوک در مسیر عرفان ناب اسلامی با خودنمایی و سر و صدا قابل جمع نیست. انسان هر قدر از پلکان عرفان اسلامی بیشتر بالا رود و از خود شیطانیاش بیشتر رها شود، دیگر خودیت و نفسانیتی در او وجود ندارد تا مشغول قیل و قال و طلب منزلت و کرامت و سپس عرضه کردن ویترین خود به خلقالله باشد. عارف از شناخته شدن و از مدعیگری فرار میکند و خودنمایی و حرافی را در تضاد با جوهر سلوک عرفانی تلقی میکند. عارفان والامقامی نیز که جامعه را هر از چندی از کرامات خود بهرهمند میکنند، در واقع، نه هیچگاه مسیر عرفان را برای کسب کرامت طی کردهاند و نه کوچکترین ادعایی در این زمینه دارند و تنها ارتباط انسانهای مستعد با چشمههای جوشان معناست که کرامت را میزاید. به بیان دیگر، بر اساس حدیث قرب نوافل، وقتی عارف حقیقی به درجه مورد نظر این حدیث شریف رسید، عملاً کرامت برای او دیگر امری عارضی نیست و به اذنالله او خود به منبع کرامت و فیض متصل خواهد شد. در چنین شرایطی، پیوند قلبی انسانهای مستعد و تشنه با عارف حقیقی و ولی خدا، میتواند به کرامتآفرینی و خرق عادت نیز منتهی شود که نمونههای آن در کتب معتبر کم نیست.
7 در سلوک عرفانی، طی طریق الیالله، بیمدد اباعبدالله میسر نیست و کمتر کسی است که نداند بیعنایت امام حسین که موجودیت خود را در راه خدا و برای حفظ اسلام داد، قدم از قدم نمیتوان برداشت؛ به قول مرحوم آیتالله سید علی آقای قاضی: «سالک هجران کشیده و به عذاب فراق مبتلا شده، آرزویی جز دستیابی به کیمیای وصل حضرت جانان جل جلاله نداشته و ندارد و برای تحقق چنین آرزویی باید بر دل حضرت اباعبدالله الحسین راه پیدا کند. باید به قلب حسینی ورود کند که ممکنالوجود بیشریک و مظهر اسم جلالهالله است که حضرت امام باقر فرمود، معنای الله عبارت است از معبودی که خلق از یافتن ماهیت او و احاطه نمودن به کیفیتش، حیران و سرگردان شدهاند و امام حسین، مظهر چنین اسمی است که جانبازی و عشقبازیاش در راه معشوق سرمدی، تمام سلسله عقول قدوسی و اصناف ملائکه و هر عرشی و فرشی و هر جماد و نبات و حیوان و انسانی را متحیر و مات و مبهوت نموده است.»
پس کشتی نجات، امام حسین است. البته قرارگرفتن در مسیر امام حسین در شمشیر زدن در رکاب او در «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» معنا مییابد، وگرنه شعربافی و ژست محب امام حسین را به خود گرفتن و اصطلاحات عرفانی را با تکلف به وقایع عاشورا بار کردن، به جز دور شدن از کشتی نجات امام حسین ثمرهای ندارد.
بدون دیدگاه