پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
منتشر شده در روزنامه ایران، سوم آبان ۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم
یکم. در بدو سخن، مایلم علاقه خود را برای گفتگو با جناب آقای دکتر سید جواد طباطبایی، استاد محترم علوم سیاسی ابراز نمایم. برای بنده شکل گیری گفتگوهای انتقادی، علمی و صریح، منوط به رعایت اخلاق، از اهمیت فراوانی برخوردار است و به رغم موانعی که در این عرصه وجود دارد، در سالهای گذشته تلاش هایی در این زمینه داشته ام. البته وقتی به کارنامه علمی دکتر طباطبایی نگاه می کنیم، ایشان یا علاقه چندانی به گفتگو نداشته اند و یا اغلب منتقدین فکری خود را برای نشستن پشت یک میز قابل نمیدانستند. یک احتمال دیگر نیز وجود دارد و آن اینکه دکتر طباطبایی مایلند بیش از آنکه به فعالیت های علمی ادامه دهند، سخنانشان را یک طرفه، دستوری یا ایدئولوژیک برای دیگران بیان کنند و مسئولیت علمی خود را در دریافت و پاسخ به نقدها فراموش کنند. به نظر میرسد، یکی از وجوه ایدئولوژیک بودن اغلب نوشته های دکتر طباطبایی، خصوصاً نوشته ای که در این یادداشت قصد دارم به آن بپردازم، بروز و ظهور مجدد علاقه قدیمی ایشان به استبدادورزی و یکی از خصلت های آن، یعنی استفاده از فحش و کلمات رکیک علیه منتقدان آشکار و پنهان است. ایشان در نوشته هایشان همیشه چند خصم را برای خود و مخاطب متصور می کنند و دائماً این خصم ها را بی رحمانه مورد فحاشی قرار می دهند، مرحوم شیخ فضل الله نوری، مرحوم جلال آل احمد، مرحوم دکتر شریعتی، مرحوم دکتر فردید یا دکتر داوری اردکانی، در کتاب ها و نوشته های دکتر طباطبایی از زمره خصم هایی به شمار می روند که دکتر طباطبایی هیچگاه آنها را از تحقیر و ناسزاگوییهای فراوان محروم نمی کنند. علاوه بر این، وجه دیگر ایدئولوژیک بودن نوشته های دکتر طباطبایی من جمله متن حاضر، این است که مولف نیازی به ارائه استدلال یا سند برای مدعیات خود نمی بیند و تلاش میکند بدون آنکه پنجره فکر خود را برای شنیدن نقد دیگران باز کند، یکسری مطالب را از موضع بالا به مخاطبان خود تلقین نماید.
به هر حال، پای من به نقد نوشته جدید ایشان باز شده اما علاقمند نیستم وارد جزئیات مدعیات دکتر طباطبایی شوم چراکه نه تنها وقت گذاری مفصل برای پاسخ به متنی که به بیانیه های سیاسی شباهت دارد را برای خود مناسب نمی دانم، بلکه از آنجا که دکتر طباطبایی عادت دارند سخنان قدیمی خود را دائماً توام با بازی با کلمات تکرار کنند، چند مدعی اساسی که قابل نقد و بررسی است بیشتر ندارند. ضمن آنکه در گذشته، نقدهای عالمانه فراوانی به سخنان ایشان صورت گرفته است. از سوی دیگر، در متن جدید ایشان و یادداشت هایی که تحت عنوان بعد از تحریر نگاشته اند نیز چند حرف عمده بیشتر وجود ندارد و نقد و بررسی همان چند حرف عمده کفایت میکند.
دوم. عادت به دروغ یکی از خصیصه های جریان غربگرا یا ضد انقلاب اسلامی در ایران محسوب میشود. گذشته از دروغپردازی های عجیب و غریب در دوران مشروطه و سپس پهلوی اول و دوم که بارها و بارها راه دست یابی ملت ایران به حقوق سیاسیشان را مسدود یا منحرف کرد، در طول ۴۳ سالی که از عمر انقلاب اسلامی سپری شده است، این جریان، چه در داخل و چه در خارج، حیات خود را همواره در دروغ های زنجیرهای جستجو کرده است. در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸، بزرگ ترین دروغ یعنی تقلب، زمینه ساز جریحهدار شدن بخشی از افکار عمومی در ایران، شکل گیری مجموعهای از اعتراضات و به تبع آن، همراه با مداخله برنامهریزی شده عناصر مزدور، یکسری اغتشاشات شد که نتیجه آن، لطمات جدی به مردم و همچنین وضع تحریم های نو و سنگین از ناحیه غرب علیه مردم ایران گردید بنحوی که آثار زیانبار آن همچنان قابل لمس می باشد. بعد از پایان پذیرفتن غائله ۸۸، دروغ پردازیهای تازهی جریان غربگرا با همراهی حداکثری رسانه های بیگانه، در مسیر شکل گیری توطئه های جدید و اغتشاشات تازه در ایران حرکت می کرد که البته برخی از این توطئه ها نیز به شکست انجامید؛ اما در سال های اخیر، بیش از گذشته اغتشاشات در ایران یا با رویکرد اقتصادی و یا در ذیل استراتژی اختلاف اندازیهای قومی، مذهبی، فرهنگی، سیاسی و غیره در دستور کار جریان غربگرا قرار گرفته است که نمونه جدید آن، وقایع تلخ مهرماه ۱۴۰۱ میباشد. سناریوی دروغ پردازی های زنجیرهای در شرایطی دنبال شده است که جمهوری اسلامی ایران در یک مواجهه منفعلانه با فضای مجازی، میدان فعالیت آزادانه پیام رسانها و شبکه های اجتماعی وابسته به رژیم سعودی-اسرائیلی را به دست خویش فراهم کرده است. در این بین، دکتر طباطبایی یا خود قربانی دروغ پردازی سیستماتیک دوستانش می باشد یا به تبدیل شدن به جزئی از سیستم دروغ پردازی یا تثبیت دروغ در افکار عمومی تن داده است. لذا ایشان بدون آنکه در ایران حضور داشته باشند و از نزدیک وضعیت را لمس کرده باشند و یا تلاش کنند اطلاعات رسانههای بیگانه را به طرق گوناگون مورد راستی آزمایی قرار دهند، بر اساس دروغ پردازی های جریان غربگرا وارد قضاوت های مطلق گرایانه درباره جامعه ایرانی شده و مدعی پدیده انقلاب در انقلاب شده اند که اگر به سراغ مردم ایران برویم، اکثر آنها حتی معترضین، چنین درکی از وقایع مهرماه ندارند و چه بسا چنین تعبیری به نظرشان مضحک بیاید.
از طرف دیگر، دکتر طباطبایی بحث خود را انقلاب “ملّی” در انقلاب اسلامی می نامند اما ایشان یک استاد علوم سیاسی به شمار می روند و طبیعی است که یا باید خود یک نظریه جدید درباره انقلاب ارائه داده و به آزمون گذاشته باشند ( که ارائه نداده اند) و یا مدعای خود را مبتنی بر یکی از نظریه های انقلاب در عرصه جامعه شناسی سیاسی اثبات کنند. من سالها نظریههای انقلاب به همراه بستر تاریخی آنها را تدریس کرده ام و واقعا دوست می دارم بدانم دکتر طباطبایی با چه مبنای تئوریکی چنین ادعای بزرگی را طرح کرده اند؟ هر چه تلاش می کنم هیچیک از نظریه های انقلاب را بر شرایط اجتماعی و سیاسی ایران قابل انطباق نمی بینم.
ممکن است گفته شود منظور دکتر طباطبایی از انقلاب، یک جنبش یا خیزش است. در پاسخ عرض می کنم که آنچه در وقایع مهرماه ۱۴۰۱ مشاهده شد هر چند شامل مجموعه ای از اعتراضات می شد که با تحریک و مداخله مستقیم عناصر مزدور، به اغتشاش تبدیل شد اما به چند دلیل به سختی بتوان از آن به جنبش تعبیر نمود:
یک. مجموعه اعتراضات سر نداشت.
دو. به جز یک شعار نسبتا فراگیر که آن هم شعاری وارداتی بود، مواضع و هدفهای هماهنگی نداشت.
سه. جنبه اصیل و درونزای آن بسیار اندک بود.
چهار. نه فقط امر ملی در آن غایب بود بلکه در مواردی ضد ملی بود.
پنج. به صورت غیر طبیعی خشونت گرا بود.
شش. نتوانست حتی یک درصد از مردم را در اغتشاشگری با خود همراه کند و به سرعت ظهور و بروز خود را نیز از دست داد.
هفت. بیش از ۸۵ درصد از معتضرین اغتشاشگر، پس از دستگیری نه لزوما به مثابه یک تاکتیک بلکه به صورت واقعی از رفتار خود ابراز پشیمانی نموده و حاضر بر ایستادگی روی مواضع خود نبوده اند.
سوم. شاید برای خوانندگان محترم این سئوال مطرح شود که تفسیر من از وقایع مهرماه ۱۴۰۱ چیست؟
واقعیت این است که من به عنوان یک فردی که عمرم را با افتخار صرف گسترش و تثبیت انقلاب کرده ام، مواجهه نظام جمهوری اسلامی با پدیده های اجتماعی و فرهنگی مانند حجاب را مواجههای واقع بینانه تلقی نمی کنم و از ماهها قبل ضمن برحذر داشتن دستگاههای مسئول به رو آوردن به اقداماتی از قبیل گشت ارشاد برای صیانت از قانون حجاب، احتمال بالای شکل گیری اعتراضات طیفهایی از جوانان و نوجوانان در رویارویی با رفتارهای انتظامی و قضایی در زمینه حجاب را پیشبینی کرده بودم. حتی در یک توئیت که تقریباً ۳ ماه قبل منتشر شد، شکل گیری دوباره گشت ارشاد را غیرمنطقی ترین نوع رفتار در باب حجاب برشمردم. با این وصف بنده در این نوشته قصد ندارم اعتراضات جمع قابل توجهی از جوانان و نوجوانان را به کنش اجتماعی و فرهنگی نظام که می تواند برای زنان و دختران ایرانی آزاردهنده باشد نفی کنم و امیدوارم مسئولین به اعتراضات مهرماه ۱۴۰۱ توجه نموده و با دریافت پیام آن، یکسری اصلاحات در مواجهه با مسائل اجتماعی را در دستور کار خود قرار دهند.
در اینجا مایلم این نکته را نیز در پرانتز عرض کنم که هر چند این اعتراضات را اعتراضات اجتماعی و فرهنگی توصیف کردم اما واقعیت این است که مشکلات اقتصادی و معیشتی و احساس تبعیض را نباید به عنوان یک عامل محرک قوی چه در میان مردان و چه در میان زنان معترض نادیده گرفت.
طبعا بخشی از بدنه معترضین را دانشجویان و حتی در مواردی، دانش آموزان متوسطه دوم تشکیل می دادند اما نمی توان انکار کرد که برخی دستگاههای امنیتی در خلال کنترل اعتراضاتی که به اغتشاشات تبدیل شده بود به رعایت شان دانشجو در محیط دانشگاه توجه نکردند و همین امر حوادث تلخی را در چند دانشگاه از جمله دانشگاه صنعتی شریف رقم زد که بیانیه هیات رئیسه این دانشگاه روایت رسمی از این حادثه را ارائه داد.
علاوه بر این، من قبول می کنم که در سالهای گذشته عدهای از عناصر انقلابیِ صاحب تریبون خواسته یا ناخواسته، در نفرت پراکنی نسبت به طیف هایی از مردم و ایجاد دو قطبی یا جبههبندی فعال بوده اند و رویکرد شبه تکفیری نسبت به کسانی که از افکار، سلایق و ظاهری متفاوت برخوردارند، زمینه عصبانی کردن بخشی از مردم را فراهم کردند که می توانست خدای ناکرده به رو در رو قرار دادن مردم منجر شود. با این ملاحظه، یکی از تاکیدات من در پیام های توئیتر و اینستاگرامی، پرهیز از تندروی، اجتناب از دوقطبی سازی، گسترش انسجام ملی و دوستی و صمیمیت ایرانیان با هم اختصاص دادم که البته به مذاق برخی نیز چندان خوش نیامد.
ار نظر من، داشتن حجاب، هم یک مطالبه دینی است، و هم برای زنان و البته کل جامعه، از جهات گوناگون نافع است اما اگر نظام نتواند طی چهل و سه سال که زمان کمی برای نهادینه سازی حجاب در یک جامعه دینی نیست، حجاب را از طریق فرهنگی رواج دهد، دیگر با فشارهای انتظامی هرگز نخواهد توانست حجاب را در کشور به افرادی که مساله حجاب برایشان حل نشده، تحمیل کند. با همه این ها، بر خلاف آنچه برخی از جمله دکتر طباطبایی، سعی بر القاء آن دارند، مساله کشف حجاب، مساله همه زنان ایرانی نیست. در آخرین نظرسنجی ملی و معتبری که مرکز تحقیقات صدا و سیما انجام داده است، هفتاد درصد از بانوان ایرانی باور خود به حجاب را تایید کرده اند. البته این میزان حدود پانزده سال قبل و در نگرش ایرانیان، ۸۶ درصد بود. یعنی طی پانزده سال ۱۶ درصد از باور بانوان ایرانی کاهش یافته که خود این نشان دهنده کاهشی بودن باور به حجاب با سرعتی بالا در جامعه ایران می باشد که دلایلش در جای خود قابل بحث است، اما اینکه امروز ۷۰ درصد از بانوان ایرانی، خود را باورمند به حجاب معرفی می کنند، صرف نظر از اینکه تعریفشان از حجاب چیست یا در عمل، چقدر به حجاب شرعی ملتزم هستند، به روشنی نشان می دهد که مساله اصلی زنان ایرانی حجاب اجباری و کشف حجاب نیست. این، جدای از این واقعیت است که همه ۳۰ درصد از زنان ایرانی که فاقد باور به حجاب هستند، بر حسب منافع خود، انگیزه ای برای مشارکت در اعتراضات خیابانی ندارند چه رسد به آنکه وارد اغتشاشات شوند. ممکن است سئوال شود که پس مسائل اصلی زنان ایرانی چیست؟ مجدداً اگر به تحقیقات میدانی سالهای اخیر نظری بیفکنیم، این مسائل عبارتند از : سست شدن بنیان خانواده، کاهش بنیه اقتصادی خانواده، مهیا نبودن بستر فعالیت های اجتماعی به ویژه اشتغال، عدم تامینات اجتماعی کافی، آینده مبهم فرزندان، بهداشت و سلامتی و همچنین کمبود تفریح و سرگرمی سالم و نشاط بخش در اوقات فراغت.
پس دکتر طباطبایی و مخاطبان من توجه بفرمایند که بنده در این نوشته نه قصد انکار اعتراضات، نه تقلیل آن و نه ماله کشی بر خطاهای انجام شده از سوی مسئولین را دارم اما طبیعی است که نتوانم مدعیات بی اساس دکتر سید جواد طباطبایی با عنوان تبلیغاتی و نه علمی “انقلاب در انقلاب” را بپذیرم.
چهارم. شاید این پرسش به ذهن بعضی متبادر شود که آیا وقوع انقلاب یا نوعی پروتستانتیسم در ایران امکان پذیر است یا نه؟ واقعیت این است که هیچ انقلابی چه دینی و چه غیر دینی زوال ناپذیر نیست و اتفاقا اگر به کلمات مهم امام خمینی در دهه نخست انقلاب به دقت توجه شود، ایشان از همان بدو پیروزی انقلاب و تشکیل نظام جمهوری اسلامی با هوشمندی فراوان، به هشدار درباره کنش هایی می پردازند که می تواند زوال انقلاب اسلامی را در پی داشته باشد. مشهور ترین کلمات امام این کلمه ایشان است که می گویند : اگر اسلام عزیز و جمهوری اسلامی نوپا به انحراف کشیده شود و سیلی بخورد و به شکست منتهی شود، خدای ناخواسته اسلام برای قرن ها به طاق نسيان سپرده میشود. ( صحیفه، ج۱۸، ص۵)
همین مطلب در کلمات حضرت آیت الله خامنه ای تحت عناوین گوناگون از جمله بحث “صورت و سیرت انقلاب” به چشم می خورد. ایشان تصریح می کنند : آنچه مهم است این است که نظام جمهوری اسلامی یک ساخت حقوقی و رسمی دارد که آن قانون اساسی، مجلس شورای اسلامی، دولت اسلامی، انتخابات – همین چیزهائی که مشاهده میکنید – است، که البته حفظ اینها لازم و واجب است ؟ اما کافی نیست. همیشه در دل ساخت حقوقی، یک ساخت حقیقی، یک هویت حقیقی و واقعی وجود دارد ؟ او را باید حفظ کرد. این ساخت حقوقی در حکم جسم است ؟ در حکم قالب است، آن هویت حقیقی در حکم روح است ؟ در حکم معنا و مضمون است. اگر آن معنا و مضمون تغییر پیدا کند، ولو این ساخت ظاهری و حقوقی هم باقی بماند، نه فایدهای خواهد داشت، نه دوامی خواهد داشت ؟ مثل دندانی که از داخل پوک شده ، ظاهرش سالم است ؟ با اولین برخورد با یک جسم سخت در هم میشکند. آن ساخت حقیقی و واقعی و درونی، مهم است؟ او در حکم روح این جسم است. آن ساخت درونی چیست؟ همان آرمانهای جمهوری اسلامی است: عدالت، کرامت انسان، حفظ ارزشها، سعی برای ایجاد برادری و برابری، اخلاق، ایستادگی در مقابل نفوذ … ( ۲۰ شهریور ۸۸ )
پس ملاحظه نمایید که نمی توان از بیان این مهم طفره رفت که بقاء انقلاب اسلامی به حرکت انقلاب در مسیر شعارها و آرمانهای اصیل و مترقی خود وابستگی دارد و چنانچه خدای ناکرده این شعارها و آرمان ها به فراموشی سپرده شده و در اثر ناشی گریها، فقدان واقع بینی، تحجر ورزیها، غربزدگیها و از همه مهم تر، گسترش انواع فساد و اشرافیگری بر خلاف آن عمل شود، انقلاب اسلامی نیز مانند هر انقلاب دیگری به زوال دچار خواهد شد و “اسلامی” شمردن آن چیزی را تغییر نخواهد داد.
همین مطلب درباره شکل گیری نوعی پروتستانتیسم در محیط شیعه نیز قابل طرح است. دکتر طباطبایی از من بیشتر می دانند که ظهور پروتستانتیسم مسیحی در غرب، محصول تاریخ مسیحیت در غرب و آلودگی های گسترده مسیحیت در پیوند با سیاست زدگی، به ویژه تعالیم و دأب غیر عقلانی آن مربوط میشد و حتی آنچه درباره تعارض میان علم و دین و یا عقل و دین در غرب طی چندین سده مطرح شده است، زاده همین تاریخ است، این در حالی است که گفتمانهای اصلی و مشهور اسلام شیعی، نه تاریخی همچون تاریخ مسیحیت را تجربه کرده اند و نه در پیوند با جامعه و سیاست، به آلودگی های مشابه آلودگی های جهان مسیحیت دچار شده اند، بنابراین، امروز سخن گفتن از پروتستانتیسم در ایران وجهی ندارد. با این حال، من قبول می کنم که استمرار عملیات روانی رسانه های ضد دین علیه اسلام در ایران، دروغ های زنجیره ای و یا بزرگ نمایی گفتارها و کنش های برخی عناصر بی سواد، متحجر، اخباری مسلک و قشری گرا، می تواند با ایجاد فرصت شبیه سازی اسلام و مسیحیت، و از سوی دیگر، برخی فشارهای انتظامی در جهت رعایت مواردی مانند حجاب و غیره، زمینه گرایش به پروتستانتیسم را در بخشی از طبقه متوسط به بالا ایجاد کند.
با همه این ها، مایلم به دکتر طباطبایی و جانبداران ایشان این نکنه کلیدی را یادآوری کنم که هرچند نظام جمهوری اسلامی با آسیبها و آفاتی روبروست، اما نه واقعیت عمل سیاسی، جمهوری اسلامی (در اثر وجود رهبری آگاه، به شدت متدین و شجاع) نه در مسیر زوال است و نه مردم ایران در نگرش سنجی ها و نظرسنجی ها از انقلاب و نظام اسلامی دل بریده اند. این مطلب درباره پروتستانتیسم نیز تا حدی صدق می کند. همانطور که اشاره شد نه ذات پروتستانتیسم با ذات اسلام شیعی متجانس است و نه کنش رسمی دینی در ایران به همه ضعفها و ایراداتی که به آن وارد است، راهی را برای گرایش فراگیر به پروتستانتیسم باز کرده است. با این وصف، هر چقدر هم که نشانه هایی از ظهور نوعی پروتستانتیسم در اقلیتی از مردم ایران و عمدتا قسمی از طبقه متوسط و مرفه (در اثر سیاهنمایی رسانه ها از دین) مشاهده شود، امکان تعمیم آن به اکثریت متصور نیست.
پنجم. دکتر طباطبایی اصرار دارد تا انقلاب اسلامی در سال ۵۷ را محصول مستی و ناهوشیاری مردم معرفی کند، صرف نظر از اینکه خود او طی سالهای گذشته جزو کسانی بوده که در جهت دورسازی مخاطبانش از واقعگرایی کم تلاش نکرده است، لازم می دانم چند نکته را در این زمینه عرض کنم :
یکم. امام خمینی و سایر بزرگان انقلاب همچون مرحوم استاد مطهری، مرحوم شهید دکتر بهشتی و غیره بر تبیین منطق انقلاب و دفاع عقلانی از آن تاکید داشتند.
دوم. نهضت امام و جریان انقلاب اسلامی از ابتدا اصرار داشت مرزفکری خود را با مکاتب فکری رایج در دنيا که فقط شامل مارکسیسم نبود، به وضوح تبیین کند.
سوم. امام خمینی و بزرگان انقلاب اجازه ندادند باب خرافات و موهومات در نسبت دین و انقلاب باز شود و مواردی هم که این باب باز شد در حد توان با آن مقابله کردند.
چهارم. امام اجازه ندادند انقلاب اسلامی از مبارزه فرهنگی و به تبع آن سیاسی، به سمت مبارزات مسلحانه حرکت کند.
پنجم. امام با هوشیاری اجازه باز شدن پای چپ ها و سازمان مجاهدین خلق را که با ایدئولوژی های خودکامه سعی در شستشوی مغزی سمپات های خود داشتند را در متن انقلاب ندادند.
ششم. هیچ دورهای در حد دهه ۵۰ جوانان ایرانی با ایسم های شرقی و غربی و جریان نقد و بررسی آزاد آنها حتی در مساجد روبرو نبودند.
هفتم. اگر در سال ۵۹ جنگ ۸ ساله به کشور تحمیل نمی شد، این قابلیت و بستر اجتماعی وجود داشت که دهه ۶۰ به دهه شکل گیری نهضت فکری انقلاب تبدیل شود.
جالب است که دکتر طباطبایی در نوشته خود اصرار دارند ضمن تمرکز بر روی مرحوم دکتر شریعتی، ایشان را یکی از عوامل دورسازی مردم ایران از “امر ملی” و انداختن جوانان در ورطه خودفراموشی و دامن چپ معرفی کنند. هر چند من هیچگاه جزو طرفداران دکتر شریعتی نبوده ام و نقدهایی از جنس خودم نیز به افکار و رفتار او دارم اما نمی توانم در برابر ظلم دکتر طباطبایی به مرحوم شریعتی سکوت کنم. واقعیت این است که شریعتی در دوران خفقان سیاه پهلوی دوم، نه فقط نقش مهمی در بیدارسازی جوانان از خواب غفلت دارد بلکه با بازخوانی اسلام از منظر اجتماعی و سیاسی، تلاش قابل توجهی در شکستن قرائت های سکولار و شبه انجمن حجتیهای از اسلام ارائه می کند که هم فوق العاده جذاب است و هم در آمادهسازی جوانان تحصیلکرده برای ورود به نهضت امام سهم مهمی دارد. اینکه گفته شود رفتار شریعتی فلج سازی فکر جوانان بود، شواهدی در این زمینه وجود ندارد و بر عکس در مواردی آثار مرحوم شریعتی به باز کردن باب اندیشه ورزی منجر شد؛ و اما اینکه گفته شود قرائت شریعتی از اسلام اجتماعی قرائت مارکسیستی بود، سخن نابجا و محصول نا آشنایی عمیق دکتر طباطبایی با آثار مرحوم شریعتی و مرز اندیشه های او و اندیشه های چپ در آن مقطع میباشد.
ایشان در یادداشت خود کنایه ای هم به مرحوم استاد مطهری می زنند که خیلی عجیب است. می گویند آنقدر استاد مطهری غرق در پاسخ به مارکسیست ها شد که خود نیز از آنها متاثر گردید! این سخن جزو مسخره ترین سخنانی است که تاکنون درباره مرحوم مطهری بیان شده است. هر کس که مختصری با آثار ایشان و متقابلا خطوط اصلی مارکسیسم آشنایی داشته باشد، فکر چنین قضاوتی را هم درباره اندیشه های مرحوم مطهری به مخیله خود راه نمی دهد. ظاهرا دکتر طباطبایی خیلی تلاش کرده تا ایرادی به مرحوم مطهری پیدا کند و نهایتا به این بیان مضحک رسیده است که بیش از هر چیز ناتوانی خود را در درک تاریخ و شخصیت های تاریخی اثبات می کند.
جالب است که جناب آقای مصطفی ملکیان در یک مصاحبه ای که در نشریه مهرنامه منتشر شده دکتر طباطبایی را صراحتا مارکسیست خطاب می کند و ادعای او مبنی بر اینکه یک لیبرال محافظهکار است را کاملا خلاف واقع میدانند. یعنی معلوم نیست که بالاخره دکتر طباطبایی از چه موضعی منتقد دکتر شریعتی و استاد مطهری هستند!
ششم. نمی توانم مشکل دکتر طباطبایی در اندیشه ایرانشهری را با تعبیری جز توهمزدگی نسبت به اعصار گوناگونِ ایران باستان توصیف کنم. البته بنده با اندیشه ايرانشهری مخالف نیستم و با رویکردی متعادل و با مختصاتی خاص آن را میپذیرم، اما آنچه دکتر طباطبایی در سالهای گذشته در این زمینه ارائه کرده اند از جهات گوناگون محل تأمل و نقد می باشد. اینجانب در مقدمه ای که بر مجموعه چهار جلدی “اندیشه و سیاست در ایران باستان” در موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم به زیور طبع آراسته شده و دکتر طباطبایی نیز در آن مقاله دارند، موضع علمی خود را به صراحت در این زمینه بیان کرده ام. در آنجا گفته ام که وقتی از ایران باستان صحبت می کنیم از یک دوره بسیار طولانی سخن می گوئیم که یکدست نبوده و جدای از تنوع و تکثر، فرازها و فرودهای فراوانی را تجربه کرده است؛ تاکید نموده ام که منابع شناختی درباره ایران باستان کمتر از آن است که بتوان ادعاهای بزرگی را آن هم با قطعیت مطرح و روی آن ایستادگی کرد؛ عرض کرده ام که در ایران باستان به ویژه در فرازمندی های تمدنی آن، نه فقط نظام حکمرانی بلکه مردم، از طبقات نخبه گرفته تا عامه، گرایش شدیدی به دین دارند و سکولاریسم در ایران باستان منتفی است. تصریح نموده ام که حکمت خسروانی در ایران منشا رواج خردورزی در جهان بوده و بر شاکله شخصیتی مردم ایران تاثیرات عمیقی گذاشته است و همچنین بیان کرده ام که مردم ایران که از مفاسد و بی عدالتی های حاکمان ایرانی خود و اربابان زردشت به ستوه آمده بودند، با آغوش باز و توام با اندیشه ورزی به اسلام گرویدند و بسیاری از گزارشاتی که درباره سوء رفتارهای لشگر فاتحان مسلمان منتشر شده جزو دروغ های بزرگ تاریخ است. مردم ایران، مردمی نبودند که تحت فشار و تحمیل به اسلام بپیوندند اما نه تنها خود را در سالهای ضعف اسلام از اسلام جدا نکنند بلکه بیشترین خدمات را به اعتلای اسلام داشته باشند. این، جدای از یک حقیقت بزرگ است که اسلام شیعی نیز متقابلاً، عامل اصلی در حفظ ایران و ارزش های تاریخی آن در طول هزار و سیصد و اندی سال گذشته بوده است.
هفتم. من منظور دکتر طباطبایی از “امر ملی” را به خوبی درک می کنم و اما به پیوند دادن امر ملی به ايرانشهری انتقاد دارم. دکتر طباطبایی درصدد است بدون وجود اقتضائات تاریخی و فرهنگی، میان مفهوم مبهم و ساختگی ملیت در اعصار ایران باستان، و مفهوم مدرن ملیت جمع کند، و سپس اندیشه ایرانشهری را در این عصر تداوم ببخشد، این در حالی است که چنین جمع و تداومی از منطق روشنی برخوردار نیست و حتی بعید نیست در برخی وجوه، پارادوکسیکال محسوب گردد.
با این حال سخن من عمیق تر از اینها است. بحث بر سر این واقعیت است که انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن یعنی جمهوری اسلامی ایران، با فاصله گیری روشن از برداشت های سنتی و متحجرانه از سیاست در شیعه، نه فقط گزینه دولت-ملت و نیز پیوند “جمهوریت” و “اسلامیت” را قبول کرد و با پذیرش نوع مترقیای از مردم سالاری، از بکارگیری اکثر مکانیزمهای دولت های دموکراتیک و ملت محور مانند مشارکت سیاسی، انتخابات، تفکیک قوا، نظارت همگانی، و … البته نه به مثابه یک تاکتیک موقت بلکه به منزله یک دکترین استقبال کرد.
دکتر طباطبایی بهتر از من می دانند که پس از تاکید امامخمینی بر پیوند “جمهوری اسلامی” نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، به دستور امام، بلافاصله بعد از سقوط رژیم پهلوی، یعنی حدود ۵۰ روز پس از ۲۲ بهمن ۵۷ رفراندم تایید نظام جمهوری اسلامی برگزار شد. پس از تایید جمهوری اسلامی توسط اکثریت قریب به اتفاق مردم، ضمن تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی، متن جدید قانون اساسی تهیه و تنها پس از تقریباً ۸ ماه از ۲۲ بهمن سال ۵۷ به رای عمومی گذاشته شد. بعد از رای ۹۸ درصدی مردم به قانون اساسی، نخستین مجلس شورای اسلامی پس از تقریبا یکسال از ۲۲ بهمن ۵۷ با انتخابات مردمی روی کار آمد و زمینه برای برپایی انتخابات ریاست جمهوری پس از یکسال از ۲۲ بهمن ۵۷ مهیا شد. از این تاریخ به بعد هم، هر چند موانعی در مسیر مشارکت عمومیِ حداکثری وجود داشته اما تقریبا هر سال یکبار یک انتخابات در ایران، اعم از انتخابات مجلس، ریاست جمهوری، خبرگان رهبری و شوراهای شهر و روستا برگزار شده که درصد مشارکت مردم در این انتخابات در مواردی از نصاب مشارکت مردم در خیلی از کشورهای اروپایی بالاتر بوده است. در چنین شرایطی، دکتر طباطبایی از غیبت “امر ملی” در ایران سخن به میان می آورند بدون آنکه بتوانند دلایل و مستندات کافی در این عرصه ارائه کنند.
البته من از جمله نیروهای انقلابی هستم که به رغم تلاش های جمهوری اسلامی در مسیر زنده نگه داشتن امر ملی، فاصله جمهوری اسلامی با قله امر ملی را زیاد می دانم و در برخی سخنرانی ها یا مقالات خود این فاصله را گوشزد کرده ام، اما نمی توانم نسبت قابل توجه نظامجمهوری اسلامی و امر ملی را نادیده بگیرم و با ژست روشنفکری به غیبت آن فتوا دهم!
از سوی دیگر، روشن است که اگر جمهوری اسلامی نبود، حتی از بسترهای اولیه امر ملی که دکتر طباطبایی مدعی آن هستند خبری نبود. من در ادامه می خواهم به نمونه تلاش های موثری که طی ۴۳ سال گذشته در جهت اقامه امر ملی در ایران صورت گرفته اشاره کنم :
یک. صیانت از مرزهای ایران زمین و از دست ندادن حتی یک وجب از خاک ایران
دو. تلاش در جهت حفاظت از مولفه های اصلی فرهنگ ملی مانند زبان فارسی و خرده فرهنگ های ایرانی
سه. موفقیت در بریدن پای استعمار از ایران و رساندن کشور به سطح کم نظیری از استقلال و اقتدار سیاسی
چهار. برنامه ریزی در جهت حفظ و صیانت از جمهوریت در کنار اسلامیت و قربانی نشدن آن تحت هر شرایطی
پنج. کوشش های کم نظیر در جهت احقاق حقوق اجتماعی مردم ایران در زمینه های گوناگون
شش. سرمایه گذاری در جهت رشد فکری و علمی ایرانیان و رساندن فارغ التحصیلان دانشگاهی به ۱۰ میلیون نفر در سال ۱۴۰۱، و دست یابی کشور به مراتب عالی جهانی در دو عرصه دانش و فناوری
هفت. ایجاد آبادانی های وسیع در جهت محرومیت زدایی و ایجاد زیرساخت های لازم در مسیر پیشرفت با اتکاء به ظرفیت های درونی و تعاملات بیرونی
در اینجا لازم می دانم یک نکته کلیدی را به دکتر طباطبایی یادآوری نمایم و آن اینکه: امر ملی در ایران نمی تواند با اقتضائات تکوین و تکون جامعه و سیاست در ایران در تعارض باشد و لذا همچنان که نمی توان حضور دین در عمق جامعه ایرانی را انکار کرد، یا به دنبال دینزدایی از ایران بود، نمی توان از “امر ملی” ای در ایران سخن گفت که از مرحله تلفیق پروسه ای با دین عبور نکرده باشد.
هشتم. ممکن است خود دکتر طباطبایی یا هواداران ایشان بلافاصله پس از مطالعه نوشته اینجانب، به افکاری از برخی علمای شیعه ارجاع دهند که در تعارض با امر ملی تلقی میشود. باید توجه نمود که من در این نوشته قصد انکار چنین افکاری را نداشته و ندارم. ممکن است شما از درونمتن آثار برخی علماء شیعه به جملاتی برخورد کنید که “مردم” را در حد “رعیت” تقلیل داده و یا حق فردی و یا اجتماعی آنها را نادیده گرفته باشند؛ ممکن است به جملاتی برخورد نمایید که شان زنان را در حد وسیله ای برای تولید مثل تنزل داده باشند اما این ها، تاکنون هیچیک در قرائت رسمی جمهوری اسلامی راه پیدا نکرده و حتی در جملات امام خمینی و حضرت آیت الله خامنه ای عکس آن مشاهده می شود.
نهم. مشکل دکتر طباطبایی با توصیف و تحلیل جامع نگر و بی طرفانه نهضت مشروطه، یک مشکل جدی و قدیمی است. دکتر طباطبایی اصرار دارند با نادیده گرفتن انبوهی از شواهد تاریخی، قرائت ذهنی و در مواردی شاذ خود درباره مشروطه را به مخاطب خود تحمیل کنند. برای نمونه، ایشان عمد دارند روحانیت را به عنوان آغازگر نهضت مشروطه نبینند؛ دکتر طباطبایی عمد دارند نقش و سهم حیاتی مهاجرت صغری و مهاجرت کبرای علماء بزرگ بلاد را نبینند. دکتر طباطبایی اصرار دارند تلاش گسترده علمای شیعه برای تقریب میان اندیشه سیاسی شیعه و “جمهوریت” در عصر مشروطه مانند تنبیه الامه و تنزیه المله مرحوم نائینی و حتی برخی علماء نجف را نبینند؛ دکتر طباطبایی عمد دارند مداخله جریان استعمار با محوریت انگلیس به علاوه انجمن های سرّی در به انحراف کشیدن و ایجاد دو قطبی و درگیری در متن نهضت مشروطه را نبینند؛ دکتر طباطبایی عمد دارند بخش مهمی از کلمات عمیق شهید شیخ فضل الله نوری در نقد اندیشه و دأب مشروطهخواهانِ غربزده، و نیز در تایید اصل نهضت مشروطه را به سود مدعای خود نادیده بگیرند و از او یک عنصر ضد ملی بسازند. دکتر طباطبایی عمد دارند تلاش های ضد ملی برخی غربگرایان مانند تقی زاده، ملکم خان و آخوندزاده را که حتی به تغییر رسم الخط فارسی هم رسید را نبینند؛ من از دکتر طباطبایی سئوال می کنم که چقدر با پنهان سازی و تحریف واقعیت های روشن تاریخی و تزریق روحیه بغض و کینه در لایه های تحلیل های تاریخی می توان به تحقق امر ملی که دغدغه اصلی ایشان است کمک کرد؟
آنقدر شواهد تاریخی محکم وجود دارد تا نقش شیعه و به تبع آن، علمای بزرگ شیعه در حفظ و حراست از ایران را به وضوح اثبات کند، که تحلیل های تاریخی دکتر طباطبایی را همچون برخواستن یک گنجشک از روی یکی از شاخه های درخت تنومند تاریخ بی تاثیر می سازد.
به اعتراف بسیاری از تاریخپژوهان غیر مذهبی، اگر تلاش های فداکارانه و هوشمندانه علمای بزرگ شیعه نبود، در اواخر عصر قاجار، در اثر تجزیه و چندپارگی ایران که طیف هایی از غربگرایان در آن سهم مهمی داشتند، دیگر خبری از ایران نبود تا امروز دکتر طباطبایی از اندیشه ایرانشهری سخن به میان آورند. چه کسی جلوی اجرای قراردادهای زنجیره ای و ننگین قاجاری مانند ۱۹۱۵ و ۱۹۱۹ را که نتیجه آن چیزی جز محو ایران نبود را گرفت یا مسیر آن را ناهموار کرد؟ روشنفکران غربگرا این کار را کردند یا علمای شیعه؟
بابد از دکتر طباطبایی پرسید، اسلاف شما بعد از فتح تهران که با خشونت ورزی داعش گونه، به تعبیر شما همه یا عمده موانع ملی شدن (!) را از سر راه برداشتند و شیخ فضل الله را هم مظلومانه به دار آویختند، چرا نتوانستند در تحقق دموکراسی و برقراری دولت_ملت در ایران کاری از پیش ببرند و برعکس با همراهی آنان نتیجه این شد که استبداد سیاه رضا خان بی سواد قلدر و پسر نادان و هرزه اش را پنج دهه بر ایران تحمیل کردند؟ واقعیت این است که “امر ملی” با تحریف و یک جانبهنگری های تاریخی شکل نخواهد گرفت و این ها نمونه پرسش هایی است که اگر دکتر طباطبایی بی طرفانه و با مستندات تاریخی به آن پاسخ بدهند حتما خدمت بزرگی به ایجاد بسترهای تحقق “امر ملی” در ایران کرده اند.
دهم. موضوع دیگری که دکتر طباطبایی اصرار دارند روی آن توقف کنند، جایگزینی نظم سیاسی امت- خلق به جای دولت- ملت در اندیشه سیاسی شیعه است. من در اینجا انکار نمی کنم که در برخی دیدگاهها شبیه چنین نظمی به منزله نظم مطلوب اندیشه سیاسی اسلام مطرح شده باشد. من خودم نیز در مباحث اندیشه سیاسی، ضمن بیان نقدهای رایج در باب نظم سیاسی دولت-ملت، مزایای نظم سیاسی مطلوب اسلامی نسبت به نظم دولت-ملت را بیان می کنم. البته بر خلاف تصور دکتر طباطبایی نه امت می تواند جایگزین دولت یا همان کشور شود و نه خلق می تواند جایگزین ملت شود! آنچه در اندیشه سیاسی اسلام روی آن تاکید میشود دست یابی مجدد به جهانْ وطنیای برتر و کم نقص تر از چیزی مشابه اتحادیه اروپاست که در آن مسلمانان بتوانند فارغ از مرزهای فیزیکی و تشخّص های ناسیونالیستی، با هم ارتباط، تعامل و هم افزایی داشته باشند. از طرف دیگر، دکتر طباطبایی دقت نکرده اند که نه تنها امت مانند کشور ظرف نیست، بلکه مظروف است و خود به یک ظرف نیاز دارد که به آن دولت اسلامی اطلاق میشود. لذا ایشان دچار یک اشتباه بزرگ شده اند و خلق را به جای امت گذاشته اند! نظمی که در اندیشه سیاسی اسلام به عنوان نظم مطلوب در جهانْ وطن اسلامی از آن سخن به میان می آید، نظم سیاسی دولت(اسلامی)- امت است که با توضیح من از دولت اسلامی می توان به جهان وطنی اسلامی نیز تعبیر نمود. با همه این ها، همانطور که پیش تر نیز اشاره داشتم، اینحقیقت را نباید فراموش کرد که جمهوری اسلامی در شرایط فقدان تمدن اسلامی، نظم دولت-ملت را به دلیل برتری ها و مزایایش می پذیرد و تاکنون نیز تبعیت از آنرا یک وظیفه اسلامیِ غیر قابل عدول معرفی کرده است.
والسلام
________________________________________
http://www.irannewspaper.ir/newspaper/item/630913
بدون دیدگاه