مشروح گفتگوی حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی با ویژه نامه مجموعه گفتگوها در باب علم غربشناسی با متفکران عالم اسلامی و عربی/ محصولی از مرکز اسلامی مطالعات استراتژیک آستان مقدس حضرت عباس (ع)/ چاپ شده در سال ۲۰۲۰ میلادی
1 .غرب به چه معنا است؟ آیا مفهوم غرب متاثر از فرایند جهانی شدن دچار تغییر و تحولاتی شده است؟
قبل از پاسخ به اولین سئوال جنابعالی، مایلم از ورود شما به این مبحث که از نظر من بسیار مهم و تعیین کننده است، تشکر کنم. در باب چیستی غرب دیدگاه های گوناگونی وجود دارد و چه بسا این دیدگاهها مغایرتی هم با یکدیگر نداشته باشند بلکه هر کدام، غرب را از یک جهت یا منظر تعریف کرده باشند. از نظر بنده، غرب یعنی یک “کلِ” فراجغرافیایی که از اجزا پراکنده موجود در جهان خصوصاً اروپا و امریکای شمالی تشکیل شده است. در واقع، غرب روحی است که به هر کالبدی دمیده شود، آن را غربی، و جزئی از همان “کلی” که از آن صحبت کردیم می کند، چه در اروپا باشد و چه امریکا یا آسیا. شاید سئوال کنید که این روح، زاییده چه اتمسفر و تفکری است؟ در پاسخ عرض می کنم که این روح، مولود فضای مابعد رنسانس و زاییده اومانیسم است که با وجود فروعات فراوانی که در قالب دهها “ایسم” مختلف دارد، اصول اساسی آن روشن و ثابت است. به بیان دیگر، اگر این اصول روشن و ثابت را از غرب بگیرید، دیگر غرب وجود عینی نخواهد داشت و مرزهای میان غرب و شرق یا غرب و اسلام از بین خواهد رفت. این اصول که باید روابط میان آنها را طولی دانست عبارت است از : اومانیسم به مثابه اصل الاصول، مدرنیسم به منزله اکسیژن و هوای تنفسی در غرب که هیچ کجای غرب از آن خالی نیست، نظام سرمایه داری به عنوان قوه محرکه غرب، و لیبرالیسم به مثابه دستگاه اجتماعی مسلط بر غرب؛ ممکن است مجدداً سئوال کنید که آیا جریان چپ گرا و در رأس آن کمونیسم را از غرب جدا می دانیم؟ پاسخ بنده این است که هرچند کمونیسم در بستر مدرنیسم متولّد شد لکن طی دهه های اخیر نه فقط منزوی شد بلکه دستگاه سیاسی اش هم درهم شکست. بنابراین، امروز وقتی از غرب صحبت می کنیم نظام نوسرمایه داری و لیبرالیسم در آن یک شاخص است. ضمناً غرب در درون خود متکثر و در مواردی متناقض است و ما این تکثر را انکار نمی کنیم ولکن لایه این تکثر، لایه اصول اساسی نیست لذا می توان گفت غرب مبتنی بر اصول، یک “کل” با هویت و تشخّص واحد را تشکیل داده است.
2 .چه مدلهای روشی در غربشناسی انتقادی قابل تصور بوده و ضمانت اجرایی ( به لحاظ روشی و علمی ) دارد؟
هرچند غرب شناسی هنوز به دلایلی به یک رشته علمی معتبر و رسمی تبدیل نشده است اما به ویژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، کم کم جدی شده و حتی امروز زمینه لازم برای تبدیل آن به یک رشته علمی مهم و جذاب در ایران و جهان اسلام ( که رقیب جدی غرب محسوب می شوند ) بوجود آمده است. حتماً می پرسید چرا غرب شناسی تا الآن مانند شرق شناسی در جهانِ علم رسمیت پیدا نکرده است؟ در پاسخ عرض می کنم که اولاً. طی سده اخیر، این غرب بوده که معتبر و غیر معتبر و به تبع آن رسمی و غیر رسمی بودن علوم و رشته های زیر مجموع آن را تعیین می کرده است. ثانیاً. اگر شرق شناسی تا این حدّ برای غربی ها مهم شد و دهها کرسی علمی به آن اختصاص یافت، دلیل اصلی اش این بود که غربِ مسیحی از پیش از شکل گیری جنگ های صلیبی و به ویژه در خلال آن، به این جمع بندی رسید که برای دست یابی به قدرت، و جبران عقب ماندگی های گسترده از تمدن اسلامی، بیش از هر چیز به شناخت شرق و به طور خاص عالم اسلامی محتاج است و باید از عجایب و پیشرفت های رشک برانگیز موجود در شرق رمزگشایی کند. در عصر مدرنیته نیز این انگیزه با تقویت جریان استعمار و ظهور جریان نواستعماری قوت یافت و غربی ها نه با هدف شناخت شرقِ پرعظمت ( چرا که خیلی از عظمت های تمدنی شرق از بین رفته بود ) بلکه شرق شناسی را با هدف شناخت قوی تر شرق و دنیای اسلام برای استعمار بهتر و گسترده تر شرق جدی گرفتند. تبیین ابعاد عمیقی از این موضوع را باید در کتاب ارزشمند “شرق شناسی” نوشته ادوارد سعید در سال 1978 جستجو کرد. ادوارد سعید یکی از بنیانگذاران نظریه پسااستعماری شناخته میشود و کتاب شرقشناسی از آثار برجسته اوست. در نقطه مقابل، غرب شناسی در شرق و عالم اسلام هیچگاه ظهور و بروز عینی نیافت چراکه نه تزریق خودباختگی در برابر تمدن غرب، اجازه غرب شناسی با هدف زمینه سازی برای رقابت با غرب و احیاء تمدن اسلامی می داد، و نه در شرق انگیزه ها و شرایط استعمار و استعمارگری وجود داشت. از طرف دیگر، نباید فراموش کرد که غرب خصوصاً طی سده اخیر تمایلی به درک عمیق غرب در کشورهای اسلامی نداشته است. به بیان دیگر، از منظر غربی ها، هر قدر که مواجهه شرق و عالم اسلامی با غرب، ظاهری تر و سطحی تر باشد، فرصت بیداری در شرق و دنیای اسلام ایجاد نخواهد شد و جریان نواستعماری با مانع کم تری روبروست. با این ملاحظه، نه شرق و عالم اسلام در مسیر غرب شناسی حرکت کرده و نه غربی ها به هموار شدن این مسیر تمایلی نشان داده اند. با این وجود، پیروزی انقلاب اسلامی و برگشتن خودباوری به بخش های مهمی از عالم اسلام، و همچنین احیای تفکر بازگشت تمدن اسلامی، تدریجاً تفکر غرب شناسی- با هدف شناخت عمیق هجمه های غرب علیه اسلام و درک نقاط ضعف و قوت آن؛ و همچنین رقابت با غرب با رویکرد تمدنی- را ایجاد و رشد داد. از نظر بنده، غرب شناسیِ انتقادی نقطه مقابل غرب شناسی ظاهری، سطحی و تقلیدی است. نباید فراموش کنیم که خودباختگی ها در عالم اسلامی موجب شد که هرگونه ترقی مساوی با غربی شدن بشود؛ به همین دلیل در یک دوره نسبتاً طولانی، شاهد تقلید بی چون و چرا و ذلیلانه از ظواهر غربی هستیم که امثال میرزا ملکم خان ها در ایران، از آن به غربی شدن از فرق سر تا ناخن پا تعبیر کردند. شاید بعضی ها از فرایند کشف و انتقال ظواهر تمدن غربی به عالم اسلامی نیز نوعی غرب شناسی تعبیر کنند اما روشن است که وقتی امروز از غرب شناسی با وصف انتقادی سخن به میان می آید، بحث بر سر تقلید از غرب نیست بلکه بحث بر سر به شکست کشاندن پروژه غربیِ استحاله عالم اسلامی و فراتر از آن، رقابت تمدنی اسلام با غرب است. بر اساس آنچه عرض کردم، معتقدم اولاً، غرب شناسی یک دانش منفعل نیست بلکه با رویکرد تمدنی، ابعاد تهاجمی به خود گرفته است و ثانیاً، ظهور غرب شناسی انتقادی بیش از هرچیز مولود انقلاب اسلامی است؛ یعنی این انقلاب اسلامی است که موضع عالم اسلامی را در برابر غرب تا حد زیادی تغییر داده و خواهد داد.
بدون دیدگاه