پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
( همراه با مقایسه دیدگاه او با دیدگاه عارفان و فیلسوفان مسلمان )
سخنرانی مکتوب دکتر رضا غلامی در خانه حکمت ایرانیان، وین، ۲ اسفند ۱۴۰۳،
اندیشه انسان درباره خداوند، از دیرباز یکی از بنیادیترین پرسشهای فلسفی و معنوی بوده است که تمدنها و مکاتب فکری را شکل داده است. این پرسش که خدا چیست و چگونه میتوان رابطه او را با جهان و انسان تعریف کرد، همواره محور اصلی تفکر فیلسوفان بزرگ بوده است. در این میان، باروخ اسپینوزا، یکی از برجستهترین فیلسوفان عصر روشنگری، نگاهی منحصربهفرد و انقلابی به مفهوم خدا ارائه میدهد. اهمیت بررسی دیدگاه اسپینوزا در این است که او مرزهای سنتی دین و فلسفه را به چالش کشید و تصویری از خداوند ارائه کرد که نهتنها بر فلسفه غرب، بلکه بر نگاه انسان مدرن به هستی نیز تأثیری عمیق گذاشت. در این سخنرانی، تلاش میکنم نگاه اسپینوزا به خدا و ارتباط او با طبیعت و جهان را اجمالاً بررسی نموده و سپس به صورت گذرا آن را با نگاه عارفان و فیلسوفان مسلمان مقایسه نماییم.
خدا در نگاه اسپینوزا به طور خلاصه در سه اصل به شرح زیر قابل توصیف است :
یک. خدا بهمثابه جوهر واحد:
اسپینوزا خدا را بهعنوان «جوهر واحد» معرفی میکند که علت خود است (causa sui). او معتقد است خدا و طبیعت یکساناند («خدا یا طبیعت» – Deus sive Natura). از دید او، خدا وجودی بینهایت است که تمام صفات و ویژگیهای ممکن را در بر میگیرد.
دو. خدا غیرشخصی است:
برخلاف نگاه دینی سنتی، خدا در اندیشه اسپینوزا شخصی نیست و ارادهای مستقل یا احساساتی انسانی ندارد. خدا قوانینی را وضع نمیکند بلکه عین این قوانین است. این نگاه به مفهوم «پانتئیسم» یا همهخدایی نزدیک است.
سه. حضور خدا در جهان:
خدا بهصورت ذاتی در همه چیز حضور دارد. هر چیزی که در جهان وجود دارد، تجلی یا نمود یکی از صفات بینهایت خداست. بنابراین، خدا در هر چیزی که هست حضور دارد، اما فراتر از آن نیز هست.
تفاوت خدا و طبیعت در منظر اسپینوزا
تفاوت خدا با طبیعت در اندیشه اسپینوزا موضوعی پیچیده و بحثبرانگیز است که به نحوه فهم او از خدا (Deus) و طبیعت (Natura) بازمیگردد. در فلسفه اسپینوزا، این دو مفهوم اساساً یکی هستند، اما تفاوتهای ظریفی در نحوه تبیین این وحدت وجود دارد که در ادامه به آنها پرداخته میشود:
اسپینوزا عبارت مشهور “Deus sive Natura” (خدا یا طبیعت) را به کار میبرد، که به معنای همهویت دانستن خدا با طبیعت است. از دیدگاه او، خدا همان طبیعت است، اما نه طبیعتی به معنای صرفاً مادی یا فیزیکی، بلکه طبیعتی که شامل کل وجود است. این تفسیر از رابطه خدا و طبیعت دو وجه اصلی دارد :
الف. خدا بهعنوان علّتِ اولی (Natura Naturans):
این بخش از طبیعت، به معنای طبیعت فعال و خالق است. خدا بهعنوان علتی که همهچیز را پدید میآورد و اداره میکند، معرفی میشود.
ب. طبیعت بهعنوان معلول (Natura Naturata):
این نوع نگاه به معنای طبیعت بهعنوان مجموعه آفریدهها و پدیدههاست. همه آنچه که در جهان هستی وجود دارد، تجلی و معلول خدا بهعنوان علت است.
اسپینوزا معتقد است که خدا ذات مطلق است، یعنی جوهری که همواره وجود دارد و نمیتواند نبود داشته باشد. در مقابل، طبیعت به معنای نمودها یا تجلیات این جوهر در قالب صفات و حالتها (Modes) است. این رویکرد نیز از وجه اصلی برخوردار است :
الف. خدا یا جوهر، نامحدود، جاودانه و تغییرناپذیر است.
ب. طبیعت بهعنوان تجلی، شامل چیزهایی است که متناهی، متغیر و وابسته به خدا هستند.
اسپینوزا با وجود یکی دانستن خدا و طبیعت، تأکید میکند که خدا فقط به طبیعت فیزیکی و مادی محدود نیست. خدا شامل تمامی صفات بینهایت است (مانند اندیشه و امتداد)، درحالیکه انسان تنها دو صفت (اندیشه و امتداد) را تجربه میکند.
خدا در اندیشه اسپینوزا نه یک موجود بیرونی و فراجهانی است که جهان را خلق کرده و سپس از آن جدا شده باشد، بلکه خدا علت درونی جهان است. این مفهوم برخلاف دیدگاه خداباوران سنتی (theism) است که خدا را موجودی جدا از طبیعت میدانند.
به طور خلاصه، اسپینوزا خدا و طبیعت را یکی میداند، اما خدا را بهعنوان جوهر مطلق و علت درونی همهچیز فراتر از طبیعت متناهی و پدیدههای آن قرار میدهد. خدا در اندیشه اسپینوزا هم طبیعت خالق (Natura Naturans) و هم طبیعت مخلوق (Natura Naturata) است، اما همیشه بهعنوان جوهری بینهایت باقی میماند که تمامی واقعیت را در بر میگیرد.
تفاوت معنای جوهر در نگاه اسپینوزا با معانی رایج در فلسفه کلاسیک
شاید بعضی از تلقی اسپینوزا از خدا، ذهنشان به جوهر عالم متبادر شود. در فلسفه اسپینوزا، خدا جوهر است، اما نه به معنای ذهنی یا صرفاً مفهومی. جوهر در نظام فکری اسپینوزا مفهومی متافیزیکی و بنیادی است که فراتر از ذهن یا ماده است و بهعنوان پایه و اساس همهچیز شناخته میشود. بنابراین، خدا در اندیشه اسپینوزا نه صرفاً یک امر ذهنی است و نه فقط یک موجود مادی..
یکم. خدا بهعنوان جوهر (Substantia) یعنی :
الف. اسپینوزا خدا را جوهر بینهایت و مستقل میداند.
ب. جوهر چیزی است که برای وجود خود به هیچ چیز دیگری نیاز ندارد. از این رو، خدا تنها جوهر حقیقی است که همهچیز از او ناشی میشود.
ج. این جوهر شامل همه صفات ممکن و بینهایت است (مانند اندیشه و امتداد)، اما این صفات چیزی جدا از جوهر نیستند؛ بلکه بیانگر ذات آن هستند.
دوم. خدا و ذهنیت:
خدا یک امر ذهنی یا صرفاً فکری نیست. گرچه یکی از صفات خدا اندیشه است، این اندیشه به معنای ذهن انسان یا یک موجود ذهنی نیست. اندیشه در اسپینوزا صفتی بینهایت است که شامل تمامی حالتهای ذهنی ممکن است.
به عبارت دیگر، ذهن انسان تنها یک حالت متناهی از صفت اندیشه خداست، و خدا محدود به ذهن انسان یا امر ذهنی نیست.
سوم. خدا و ماده:
در عین حال، خدا یک امر صرفاً مادی هم نیست. صفت امتداد در اسپینوزا جنبه مادی یا فیزیکی خدا را توضیح میدهد، اما این صفت نیز تنها یکی از صفات بینهایت خداست.
به بیان دیگر، جهان مادی تجلی خدا بهعنوان امتداد است، اما خدا به این جنبه محدود نمیشود.
چهارم. جوهر فراتر از ذهن و ماده:
جوهر در نگاه اسپینوزا نه صرفاً ذهنی و نه مادی است، بلکه واقعیتی بینهایت است که ذهن و ماده (اندیشه و امتداد) بهعنوان دو صفت از او سرچشمه میگیرند.
در واقع، خدا هم علت درونی همهچیز است و هم اساس وجودی جهان. او واقعیتی است که هم ذهن و هم ماده از او ناشی میشوند، اما او فراتر از هر دو است.
در یک نتیجهگیری، می توان گفت که خدا در فلسفه اسپینوزا نه یک موجود ذهنی است و نه یک امر مادی صرف. او جوهر بینهایت است که صفات بیشماری دارد، از جمله اندیشه و امتداد. ذهن و ماده (و هر چیزی که میتوانیم تصور کنیم) حالتهایی از این جوهر هستند و به او وابستهاند، اما او به آنها محدود نیست. بنابراین، خدا در اندیشه اسپینوزا فراتر از تقسیمبندیهای ذهنی و مادی معمول است.
ابهامات و تناقضات در تلقی اسپینوزا از خدا
دیدگاه اسپینوزا درباره خدا و طبیعت، به دلیل ماهیت پیچیده و متافیزیکی آن، میتواند در ابتدا مبهم و حتی متناقضنما به نظر برسد. این ابهام از آنجا ناشی میشود که او تلاش دارد تصویری از خدا ارائه دهد که با رویکرد سنتی خداباوری (Theism) و حتی خداناباوری (Atheism) سازگار نباشد و به نوعی دیدگاه کاملاً متفاوت (معروف به وحدت وجودی یا پانتئیسم) برسد. با این حال، اگر این دیدگاه را در چارچوب فلسفه او تحلیل کنیم، به نظر میرسد که او به نوعی این تناقضها را رفع کرده است. بیایید ابهام و تناقضات احتمالی را دقیقتر بررسی کنیم:
اسپینوزا میگوید خدا همان طبیعت است (Deus sive Natura)، اما طبیعت را به دو بخش تقسیم میکند:
الف. طبیعت خالق (Natura Naturans): خدا بهعنوان علّت فعال و خالق.
ب. طبیعت مخلوق (Natura Naturata): جهان بهعنوان پدیدهها و تجلیات خدا.
این تقسیمبندی ممکن است به نظر دوگانه یا متناقض برسد، زیرا یک موجود (خدا) هم خالق است و هم مخلوق. با این حال، اسپینوزا توضیح میدهد که این دوگانهگی فقط در نحوه نگاه ما به خداست، نه در ذات او. خدا جوهر یگانهای است که همه حالتها از او ناشی میشوند، اما خودش تغییر نمیکند.
خدا در فلسفه اسپینوزا بینهایت است و همهچیز را شامل میشود. اما جهان که تجلی خداست، متناهی و محدود به نظر میرسد. این موضوع ممکن است متناقض به نظر برسد چراکه : اسپینوزا میگوید خدا در ذات خود بینهایت است، اما مخلوقات (حالات یا Modes) تنها تجلیات جزئی و متناهی صفات او هستند.
به عبارت دیگر، محدودیت مخلوقات به درک ما از آنها مربوط است، نه به ذات خدا.
اسپینوزا میگوید خدا دارای صفات بینهایت است، اما ما انسانها تنها دو صفت را میشناسیم: اندیشه (ذهن) و امتداد (ماده). ممکن است این سوال پیش بیاید که چرا فقط دو صفت برای ما قابل درک است و چرا صفات دیگر ناشناخته میمانند.
البته پاسخ اسپینوزا این است که محدودیت از جانب ماست، نه از جانب خدا. ما تنها قادر به درک دو جنبه از خدا هستیم که با ماهیت انسانی ما سازگارند. صفات دیگر فراتر از تجربه و شناخت انسانی هستند.
برخی منتقدان معتقدند که فلسفه اسپینوزا در عمل برای دینورزی یا حتی فهم جهان چندان مفید نیست، زیرا:
اولاً، او خدا را بینهایت و غیرشخصی معرفی میکند و از آن خدایی که با انسانها تعامل دارد، فاصله میگیرد.
ثانیاً، وحدت خدا و طبیعت ممکن است دین سنتی را کنار بزند و احساس نیاز به خدا را کاهش دهد.
اما اسپینوزا معتقد است که این دیدگاه نه تنها مبهم نیست، بلکه ما را از خرافات دینی و علمزدگی افراطی دور میکند. او سعی دارد تعریفی از خدا ارائه دهد که هم با عقلانیت و هم با شهود معنوی سازگار باشد.
به طور خلاصه، دیدگاه اسپینوزا در مورد خدا و طبیعت، اگرچه در ابتدا مبهم و متناقض به نظر میرسد، بر پایه یک نظام فلسفی دقیق و منسجم بنا شده است. ابهامات بیشتر ناشی از تفاوت میان زبان فلسفی اسپینوزا و انتظارات سنتی از مفاهیم دینی است. او سعی دارد میان دوگانههای خداباوری سنتی و خداناباوری پلی بزند و دیدگاهی جدید ارائه کند. هرچند این دیدگاه ممکن است چالشبرانگیز باشد، ولی برای بسیاری از فیلسوفان و متفکران الهامبخش بوده است.
نقدهای گوناگون به اندیشه اسپینوزا درباره خدا
جدای از آنچه به عنوان ابهامات و تناقضات مطرح شد، دیدگاه اسپینوزا درباره خدا (که معمولاً به پانتئیسم یا وحدت وجودی تعبیر میشود) از زمان ارائه آن در قرن هفدهم تا به امروز، موضوع نقدهای فراوانی از سوی فیلسوفان، متکلمان و اندیشمندان مختلف بوده است. این نقدها عمدتاً بر جنبههای متافیزیکی، اخلاقی، و پیامدهای دینی و معرفتشناختی این دیدگاه متمرکز شدهاند. در ادامه، برخی از مهمترین نقدهای فیلسوفان به دیدگاه اسپینوزا بررسی میشود:
منتقدان مانند لایبنیتس و دیگران استدلال کردهاند که تعریف اسپینوزا از خدا بیش از حد مبهم و انتزاعی است.
اسپینوزا خدا را جوهری بینهایت میداند که همه صفات و حالتها را شامل میشود. اما این تعریف از نظر برخی منتقدان، خدا را به یک مفهوم صرفاً فلسفی یا متافیزیکی تقلیل میدهد و از معنای سنتی خداوند (شخصی، آگاه و دارای اراده) فاصله میگیرد.
لایبنیتس میگوید: اگر خدا و طبیعت یکی باشند، پس چرا باید به او “خدا” بگوییم؟ او معتقد است که اسپینوزا عملاً خدا را به طبیعت فروکاسته است.
یکی از نقدهای کلیدی این است که در فلسفه اسپینوزا، خدا فاقد اراده، هدف یا شخصیت است.
هیوم و برخی متفکران دینگرا معتقدند که این نوع خدا، انگیزهای برای پرستش یا معنویت فراهم نمیکند.
درواقع، خدا در فلسفه اسپینوزا یک نیروی خودکار و جبری است که همهچیز را ایجاد میکند، اما هیچ ارتباطی شخصی با مخلوقات ندارد. این دیدگاه با خدای ادیان توحیدی که دارای اراده و آگاهی است، تضاد دارد.
اسپینوزا به نوعی جبرگرایی متافیزیکی معتقد است: هر چیزی که در جهان رخ میدهد، نتیجه ضروری صفات و حالتهای خداست.
از این رو، کانت و دیگران این دیدگاه را نقد کردهاند و معتقدند که چنین جبرگراییای آزادی انسانی را نفی میکند. اگر انسان بخشی از حالتهای خداست و اعمال او از قوانین طبیعت ناشی میشود، پس چگونه میتوان از اختیار یا مسئولیت اخلاقی سخن گفت؟
اسپینوزا با تعریف خدا بهعنوان جوهر بینهایت و یکی دانستن آن با طبیعت (Deus sive Natura)، به نوعی از دین سنتی فاصله میگیرد.
در این جهت، متکلمان مسیحی و یهودی معتقدند که این دیدگاه با خدای شخصی و متعال ادیان ابراهیمی که خالق و جدای از جهان است، ناسازگار است. آنها اسپینوزا را به نوعی ملحد پنهان متهم میکنند.
درواقع، اسپینوزا به جای خدای متعال، جهانی را ارائه میدهد که در آن خدا و طبیعت یکی هستند، و این مسئله اساساً مفهوم سنتی خالق را از بین میبرد و بعثت پیامبران، وحی و کتب آسمانی را برساخته انسانها قلمداد میکند.
فیلسوفانی مانند شیلر و کییرکگور معتقدند که اسپینوزا با یکی دانستن خدا و طبیعت، جنبه متعالی و فراطبیعی خدا را از بین میبرد.
یعنی خدا در اندیشه اسپینوزا به یک نظام بینهایت از قوانین طبیعی تبدیل میشود و امکان تجربه شخصی و معنوی از خدا، که در دین اهمیت دارد، نادیده گرفته میشود.
اسپینوزا میگوید خدا تنها جوهر واقعی است، اما در عین حال، جهان متناهی از حالتها تشکیل شده است. فیلسوفانی مانند هیوم و لایبنیتس استدلال کردهاند که این دیدگاه با تعریف او از جوهر ناسازگار است، زیرا جوهر باید مستقل باشد، در حالی که حالتها نمیتوانند از خدا جدا باشند.
اسپینوزا میگوید شر، در واقع، یک نقص یا عدم است و وجود واقعی ندارد.
در این جهت، منتقدانی مانند هیوم و ولتر این دیدگاه را نقد کردهاند، زیرا از نظر آنها این پاسخ مسئله شر را حل نمیکند. اگر خدا و طبیعت یکی هستند و خدا کامل است، چرا در طبیعت نقصان، شر و رنج وجود دارد؟
برخی فیلسوفان معتقدند که دیدگاه اسپینوزا درباره خدا و طبیعت، به نوعی نسبیتگرایی اخلاقی منجر میشود.
در واقع، اگر همهچیز حالتهای خداست و خدا کامل است، چگونه میتوان شر یا خطا را محکوم کرد؟ این دیدگاه ممکن است اخلاق را تضعیف کند.
به طور خلاصه، دیدگاه اسپینوزا درباره خدا، علیرغم عمق و پیچیدگی آن، برای بسیاری از فیلسوفان و متفکران مشکلآفرین بوده است. نقدها اغلب بر این نکات تأکید دارند:
با این حال، اسپینوزا تأثیر عمیقی بر فلسفه مدرن گذاشته و دیدگاه او همچنان الهامبخش بحثهای فلسفی و دینی است.
آیا می توان میان تلقی اسپینوزا از خدا با تلقی عارفان مسلمان رابطهای برقرار کرد؟
نگاه وحدت وجودی اسپینوزا شباهتهایی با دیدگاه عرفای مسلمان (مانند ابن عربی) دارد، اما تفاوتهای مهم و بنیادینی میان آنها وجود دارد. برای روشنتر شدن موضوع، شباهتها و تفاوتهای این دو دیدگاه را بررسی میکنیم:
شباهتها:
یکم. تأکید بر وحدت هستی:
هم اسپینوزا و هم عرفای مسلمان بر وحدت کلی هستی تأکید دارند. در نگاه اسپینوزا، خدا و طبیعت یک “جوهر واحد” هستند که همه چیز از آن ناشی میشود. عرفای مسلمان نیز بر این باورند که همه موجودات تجلیات خداوند هستند و هستی چیزی جز ظهور و بروز ذات الهی نیست.
دوم. رد دوگانگی میان خالق و مخلوق:
اسپینوزا و عرفای مسلمان هر دو میان خالق و مخلوق، یا خدا و جهان، دوگانگی مطلق قائل نیستند. اسپینوزا معتقد است که خدا همان طبیعت است و همه چیز به او برمیگردد. عرفای مسلمان نیز جهان را “تجلی” یا “مظهر” خدا میدانند.
سوم. حضور خدا در همهچیز:
در هر دو دیدگاه، خداوند بهگونهای در تمام ابعاد هستی حاضر و ناظر است. در عرفان اسلامی، این ایده در قالب اصطلاحاتی چون “وجود مطلق” یا “وحدت شهود” بیان میشود.
تفاوتهای اصلی:
یک. نگاه اسپینوزا: خدا و طبیعت یکی هستند (پانتئیسم):
اسپینوزا خدا را بهعنوان “جوهر” تعریف میکند و جهان (طبیعت) را “تجلی” صفات یا حالاتی از آن جوهر میداند. در واقع، خدا و طبیعت دو روی یک سکه هستند.
اما عرفان اسلامی بر “تشبیه” و “تنزیه” توأمان تأکید دارد؛ خداوند از یکسو در همهچیز حاضر است (تشبیه)، اما از سوی دیگر فراتر از تمام مخلوقات و غیرقابلفهم است (تنزیه). این بدان معناست که خدا و جهان در عرفان اسلامی یکی نیستند، بلکه جهان تجلی ذات الهی است.
دو. شخصیت خداوند:
اسپینوزا خدا را غیرشخصی و فاقد اراده میداند؛ خداوند در نظام اسپینوزایی به عنوان یک اصل علّی بیطرف عمل میکند و هیچ قصد یا هدف خاصی برای خلقت ندارد.
اما عرفای مسلمان خداوند را ذات آگاه، دارای اراده، و فعال میدانند. خداوند در عرفان اسلامی نه تنها خالق است، بلکه به صورت مداوم بر جهان نظارت و در امور آن تصرف میکند.
سه. هدفمندی هستی:
اسپینوزا معتقد است که طبیعت و جهان فاقد هدفی خاص هستند. او به “جبریبودن” نظام هستی باور دارد و رفتار انسان و طبیعت را تابع قوانین لایتغیر میداند.
عرفان اسلامی جهان را هدفمند و معنادار میداند؛ همه چیز در جهان بر اساس حکمت الهی خلق شده و هدف نهایی آن بازگشت به خداوند است.
چهار. متافیزیک و معرفتشناسی:
در نظام اسپینوزایی، خداوند و طبیعت از طریق عقل قابل شناخت هستند. اسپینوزا به شدت به عقلگرایی متکی است و اعتقاد دارد که از طریق شناخت علمی و فلسفی میتوان به “حالتهای” خدا پی برد.
اما عرفان اسلامی بر “شهود قلبی” و تجربه عرفانی تأکید دارد. خداوند در عرفان اسلامی نه تنها از طریق عقل، بلکه از طریق دل و مکاشفه معنوی قابل درک است.
پنج. رابطه انسان با خدا:
در نگاه اسپینوزا، انسان جزیی از طبیعت و تابع قوانین آن است؛ بنابراین، رابطه انسان با خدا رابطهای غیرشخصی و مکانیستی است.
در عرفان اسلامی، انسان “خلیفه خداوند” در زمین است و رابطهای عاشقانه، عاطفی و شخصی با خدا دارد. این رابطه در قالب مفاهیمی مانند “عشق الهی” و “قرب الهی” بیان میشود.
به عنوان نتیجه گیری از این مبحث می توان گفت که هرچند نگاه اسپینوزا به وحدت وجود شباهتهایی با عرفان اسلامی دارد (مانند تأکید بر وحدت هستی و حضور خدا در همهچیز)، اما تفاوتهای بنیادی در مفهوم خدا، هدفمندی جهان، و نوع رابطه انسان با خدا وجود دارد. دیدگاه اسپینوزا بیشتر به پانتئیسم فلسفی نزدیک است، در حالی که عرفای مسلمان بر پایه آموزههای وحیانی و تجربه عرفانی، نگاه خود را شکل دادهاند که در آن خداوند شخصی، فعال و هدفمند است.
رابطه تلقی اسپینوزا از خدا با خدای فلسفه اسلامی
اینکه در فلسفه اسلامی خداوند همان “وجود بما هو وجود” (وجود بهعنوان حقیقت مطلق و مستقل) تلقی میشود، در نگاه اول ممکن است شبیه به دیدگاه اسپینوزا به نظر برسد، اما در واقع تفاوتهای بنیادی و مهمی میان این دو دیدگاه وجود دارد که باعث میشود نتوان آنها را یکی دانست.
شباهتها:
یکم. تأکید بر وحدت:
هم فلسفه اسلامی و هم اسپینوزا تأکید میکنند که خداوند یا جوهر (در نگاه اسپینوزا) یک حقیقت یگانه است و همه چیز در نهایت به آن بازمیگردد.
در فلسفه اسلامی، “وجود” اساس همه چیز است و خداوند، وجود محض و مطلق است.
اسپینوزا نیز خدا را جوهر یگانهای میداند که همه چیز از آن ناشی میشود و در آن قرار دارد.
دوم. حقیقت بنیادین:
در فلسفه اسلامی، خداوند حقیقت بنیادین و مبدأ هستی است که همه چیز وابسته به اوست.
اسپینوزا نیز خدا را جوهر بنیادین میداند که همه موجودات تجلیات آن هستند.
تفاوتهای اساسی:
یکم. تعریف خداوند:
در فلسفه اسلامی، خداوند فراتر از عالم مخلوقات و متعالی بر آنهاست. خداوند، وجود بما هو وجود است، اما جهان و موجودات، تنها جلوههای محدودی از وجود مطلق او هستند. خداوند نه تنها علت مخلوقات است، بلکه ورای آنها قرار دارد.
اما اسپینوزا اخدا را کاملاً درونماندگار و همان طبیعت (Substance) میداند. در واقع، در دیدگاه اسپینوزا، خداوند نه متعالی است و نه ورای عالم، بلکه همان نظام طبیعت و قوانین آن است.
دوم. ارتباط خدا و جهان:
در فلسفه اسلامی، خداوند خالق جهان است، اما جهان مستقل از ذات خداوند است؛ به عبارت دیگر، خداوند و مخلوقاتش “یکی” نیستند، بلکه رابطه خالق و مخلوق دارند.
در نگاه اسپینوزا، خداوند و طبیعت یکی هستند (Pantheism). او تمایزی میان خدا و جهان قائل نیست و خدا را با کل نظام طبیعت یکی میداند.
سوم. معرفت به خدا:
در فلسفه اسلامی، خداوند را میتوان از طریق عقل، وحی و شهود عرفانی شناخت. همچنین، خداوند شخصی و آگاه است و با انسان رابطه دارد.
اما اسپینوزا خدا را غیرشخصی میداند. خداوند در نگاه او، فاقد آگاهی یا اراده شخصی است و نمیتوان او را بهعنوان یک موجود متعالی و آگاه که در امور جهان دخالت میکند، شناخت.
چهارم. علت و معلول:
در فلسفه اسلامی، خداوند علت وجودی همه چیز است، اما علت بودن او به معنای تغییر یا تأثر نیست. خداوند فعال و مستقل است و مخلوقات، معلول و وابسته به او هستند.
در نقطه دیگر، اسپینوزا به نوعی علیت درونی و ضروری معتقد است؛ یعنی همه چیز در جهان بهطور ضروری از جوهر الهی (طبیعت) ناشی میشود، بدون اینکه بتوان از رابطه علت و معلول بهصورت سنتی در این زمینه صحبت کرد.
پنجم. حرکت و هدفمندی:
در فلسفه اسلامی، جهان دارای هدفمندی و غایت است؛ همه چیز در حرکت به سوی خداوند است.
در تلقی اسپینوزا، جهان فاقد هرگونه غایت یا هدف خاصی است. هر چیزی همانگونه که هست ضرورت دارد و غایتی ورای خود ندارد.
به طور خلاصه، گرچه هم اسپینوزا و هم فیلسوفان اسلامی به نوعی بر یگانگی حقیقت هستی تأکید دارند، اما تفاوتهای عمیقی میان مفهوم خداوند در این دو دیدگاه وجود دارد.
در فلسفه اسلامی، خداوند وجود مطلق، متعالی، آگاه و خالق است که جهان و مخلوقات از او ناشی میشوند اما از او جدا هستند.
در تلقی اسپینوزا، خدا همان طبیعت است، غیرشخصی و فاقد آگاهی یا اراده مستقل.
بنابراین، دیدگاه اسپینوزا در مورد خداوند بهعنوان جوهر، با دیدگاه اسلامی درباره “وجود بما هو وجود” تفاوتهای اساسی دارد.
کلام پایانی :
به نظر میرسد اسپینوزا توانسته یک ایده تازه درباره خدا ارائه کند که به رغم نقدهای جدیای که تاکنون به آن شده است، همچنان برای فیلسوفان و پژوهشگران فلسفه تأمل برانگیز است. بعضی از دانشمندان بزرگعلوم طبیعی نیز تاکنون واکنش مثبتی به اندیشه اسپینوزا درباره خدا داشتهاند. آنچهمسلم است فهم هستی از عمق بی نهایت برخوردار است و تا ابد همچون یک راز خودنمایی می کند. انیشتین در کتاب “اینشتین و شاعر” (1983) میگوید : «بیایید بپذیریم که جهان یک راز است. طبیعت نه تنها مادی است و نه کاملاً معنوی. انسان نیز بیشتر از گوشت و خون است؛ در غیر این صورت، هیچ دینی ممکن نبود. پشت هر علتی هنوز علت دیگری وجود دارد؛ پایان یا آغاز تمام علتها هنوز پیدا نشده است. پشت هر علتی هنوز علت دیگری وجود دارد؛ پایان یا آغاز تمام علتها هنوز پیدا نشده است. با این حال، فقط یک چیز باید به خاطر سپرده شود: هیچ اثری بدون علتی نیست و در خلقت هیچ بیقانونی وجود ندارد.»
در این میان، مهم، گشودگی فیلسوفان در برابر نظربهها و نقدها و بازنایستادن از تلاش برای فهم بهتر هستی است.