پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
دکتر رضا غلامی
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی
مقدمه
ایران، فراتر از یک مرز جغرافیایی، یک هویت تاریخی، فرهنگی و تمدنی است که در طول قرون متمادی شکوفا شده، به چالش کشیده شده، سقوط کرده و دوباره برخاسته است. بااینحال، امروز بیش از هر زمان دیگری این پرسش مطرح است که ایران چیست و چرا همچنان یک مسئله باقی مانده است؟
ما هنوز درکی جامع، منسجم و بیطرف از تاریخ خود نداریم. در ارتباط میان دورههای مختلف تاریخی دچار گسست هستیم و نمیتوانیم درخشش ایران در برهههایی از تاریخ باستان، رمز تکثر فرهنگی ایران و پایداری زبان فارسی را بهدرستی توضیح دهیم. نمیدانیم چرا بخشهای مهمی از ایران آغوش خود را بروی اسلام باز کرد و چگونه ترکیب اسلام و ایران به یکی از مؤلفههای هویتی ایرانیان تبدیل شد. در درک عقلانیت ایرانی، ظهور فیلسوفان و دانشمندان بزرگ، و چگونگی بقا و تداوم ایران در برابر تهدیدات عظیم تاریخی مانند حمله مغول، همچنان سردرگم هستیم.
از سوی دیگر، ما نهتنها علل انحطاط تاریخی خود را بهدرستی نفهمیدهایم، بلکه هنوز جایگاه خود را در جهان معاصر نیافتهایم. سرگردانی میان سنت و مدرنیته، بحران هویت، و تقلید از مدلهای توسعه بیگانه، نشاندهنده آن است که ایرانیان هنوز مسئله ایران را حل نکردهاند.
در این بحث، از مرحوم دکتر سید جواد طباطبایی الهام گرفتهام. هرچند در زمان حیات او نقدهایی به برخی دیدگاههایش داشتم، اما تأمل در آرای او، بیشک مرا به اندیشیدن در این موضوع واداشت. همنظر با طباطبایی، معتقدم که خروج ایران از بنبست هویتی و فرهنگی که در آن گرفتار شده است، تنها با تبدیل ایران به یک مسئله و تمرکز اندیشهورزان ایرانی بر آن ممکن خواهد شد. تا زمانی که ما نپذیریم ایران خود یک مسئله است و باید درباره آن عمیقاً اندیشید، امکان برونرفت از وضعیت کنونی را نخواهیم داشت.
این یادداشت تلاش میکند تا ضمن واکاوی این پرسشها، به این نتیجه برسد که حل مسئله ایران مبتنی بر منطقی روشن، نهتنها ضرورتی فرهنگی و تمدنی، بلکه پیششرطی برای بازیابی جایگاه ایران در جهان معاصر و آغاز یک رنسانس ایرانی است.
چرا ایران مسئله است؟
۱. ناآگاهی از تاریخ خود
یکی از مهمترین چالشهای ما، نداشتن درک عمیق از تاریخ ایران است. بسیاری از ایرانیان حتی نخبگان، فاقد شناخت دقیق و تحلیلی از گذشته خود هستند و این فقدان آگاهی، موجب شکلگیری روایتهای سطحی، متناقض و گاه تحریفشده از تاریخ ایران شده است.
۲. عدم ارتباط معنادار میان دورههای تاریخی
ما نتوانستهایم میان دورههای مختلف تاریخی ایران پیوندی معنادار برقرار کنیم. از یک سو، دورههای درخشانی همچون هخامنشیان، ساسانیان و تمدنهای پس از اسلام را جدا از یکدیگر تصور میکنیم و از سوی دیگر، درک مشخصی از تداوم و تحولات بنیادین این دورهها نداریم.
۳. ناتوانی در توضیح درخشش ایران در دوران باستان
ایران در مقاطع مهمی از تاریخ باستانی خود، از جمله در دوران هخامنشیان و ساسانیان، به اوج شکوه و قدرت رسید. بعضی در چند دهه گذشته هرگونه صحبت درباره این مقطع کلیدی از تاریخ ایران را مساوی ملیگرایی و اسلام گریزی معرفی کردهاند این در حالی است که چیزی واقعیت ندارد. این مهم است که ما تاریخ ایران باستان را بدون حب و بغض درک کنیم و توضیح روشنی درباره دلایل این درخشش و مبانی تمدنی آن ارائه کنیم.
۴. درک نامشخص از پیوند اسلام و ایران
ما فاقد فهمی بیطرف و عمیق درباره چگونگی پذیرش اسلام توسط ایرانیان و ارتباط این دین با هویت ایرانی هستیم. چرا بخش مهمی از ایران آغوش خود را به روی اسلام گشود؟ اسلام چه داشت که ایرانیان خود را در آن یافتند؟ به بیان واضح تر، چه عواملی باعث پیوند تاریخی میان اسلام و ایران شد؟ پاسخهای دقیق به این پرسشها هنوز روشن نیستند.
۵. راز رویش اندیشمندان و دانشمندان ایرانی
ایران یکی از بزرگترین تولیدکنندگان دانش، فلسفه، عرفان و ادبیات در جهان بوده است. از فارابی، ابنسینا، سهروردی و رازی گرفته تا مولانا، سعدی، حافظ و خیام، ایران همواره بستر ظهور اندیشمندان برجسته بوده است. اما رمز این شکوفایی و ظهورات گوناگون آن به صورت فلسفه، عرفان و ادبیات چیست؟ این پرسشی است که هنوز پاسخ کاملی برای آن نداریم.
۶. بقای زبان فارسی و عدم تغییر رسمالخط
برخلاف بسیاری از سرزمینهای اسلامی که زبانهای بومی خود را از دست دادند، فارسی همچنان باقی ماند و به زبان علمی و فرهنگی ایرانیان تبدیل شد. همچنین، برخلاف برخی دیگر از کشورها، ایران از تغییر رسمالخط خود به لاتین جلوگیری کرد. عدم تغییر رسم الخط ایرانیان خدمت بزرگی به ماندگاری زبان فارسی بود. این پدیده، دلایل و پیامدهایی ژرفی دارد که هنوز بهدرستی بررسی نشده است.
۷. تفاوت عقلانیت ایرانی با دیگر جوامع
عقلانیت ایرانی دارای ویژگیهای متمایزی در مقایسه با عقلانیت عربی و دیگر تمدنهای همعصر خود است. با آنکه ایران و اسلام پیوند خوردند اما ایرانی ها اسلام را در ظرف فرهنگی و تمدنی خود بازآرایی کردند. هنوز شناخت دقیقی از این تفاوت عقلانیت ایرانی و عربی و غیره و تأثیرات آن در روند تاریخی و فرهنگی ایران نداریم.
۸. تکثر فرهنگی و وحدت ملی
ایران کشوری با اقوام، زبانها و مذاهب گوناگون است. بااینحال، در بزنگاههای تاریخی، نوعی وحدت ملی در این تکثر شکل گرفته است. اما چگونه این تکثر و وحدت در کنار هم قرار گرفتهاند؟ عنصری که نقش وحدت بخش دارد چیست؟ این پرسشی است که نیاز به تأمل جدی و وانهادن پاسخهای کلیشهای دارد.
۹. بحران هویت
ما هنوز بهطور کامل نمیدانیم که “چه کسی هستیم؟” که بودیم، که شدیم، که باید باشیم؟ این بحران هویت در بسیاری از ابعاد فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ما نمود پیدا کرده است. امروز مهم ترین عامل پایایی ایران در مواجهه با دستگاه قوی هاضمه غرب، یافتن این پاسخ است.
۱۰. تداوم ایران در برابر چالشهای تاریخی
ایران در طول تاریخ با مصائب بزرگی همچون سلطه خلافت عباسی، حمله مغول، سلطه ترکان، غربگرایی و و حتی نیتهای استعماری مواجه بوده است، اما همچنان باقی مانده است. راز این بقا چیست؟ آیا می توان با سادهسازی مساله پاسخ این سئوال را داد یا پاسخ این سئوال چندوجهی است؟ حتی ممکن است در اینجا گرههای معرفتی بسیاری خودنمایی کند چرا که امکان ارائه پاسخی واحد به علت پایایی ایران در برابرهر مصیبت وجود نداشته باشد.
۱۱. شیعه شدن ایران و شکلگیری اسلام ایرانی
ایران در دوره صفوی به یک کشور شیعه تبدیل شد، اما این تغییر تنها یک دگرگونی مذهبی نبود، بلکه موجب شکلگیری “اسلام ایرانی تر” شد که با دیگر انواع اسلام تفاوتهای بیشتری داشت. ما نمی دانیم که در دوران صفویه شیعه شدن فراتر از یکدستور حکومتی چه روندی را طی کرد وچه چالشهایی در درون خود داشت؟ همچنین هنوز بهطور کامل درک نکردهایم که این تحول بزرگ دقیقاً چه پیامدهایی داشت؟
۱۲. درک ناقص از انحطاط و عقبماندگی
ایران پس از دوران درخشان خود، دچار افول شد. این فرازمندی و این فرود در چندین فصل تاریخی تکرار شد و نهایتا ایران را در افول و انحطاط باقی گذاشت؛ اما دلایل دقیق این افول و انحطاط چیست؟ هنوز ما یک روایت منسجم، علمی و بدون حب و بغض در این زمینه نداریم.
حل مسئله ایران چه ثمراتی دارد؟
حل این مسائل، نهتنها ما را در درک بهتر از خودمان یاری میکند، بلکه پیامدهای مهمی برای آینده ایران دارد:
1.مشخص کردن رابطه ایران با جهان: درک بهتر از هویت خودمان، به ما کمک میکند تا جایگاه خود را در جهان مشخص کنیم، بهویژه در ارتباط با تمدن مدرن غرب که روی بخشهای مهمی از حیات فردی و مدنی ایرانیان سایه انداخته است.
2. تعامل بهتر با تمدنهای دیگر: شناخت بهتر تاریخ و فرهنگ ایران، امکان مواجهه روشمند با نقاط قوت تمدنهای دیگر و تعامل و همافزایی مؤثر با آنها را فراهم میکند.
3. رهایی از سردرگمی میان سنت و مدرنیته: حل مسئله ایران، ما را از دوگانگی میان سنت و مدرنیته خارج میکند و امکانی برای تلفیق آگاهانه این دو که به نظر میرسد شدنی است، فراهم میآورد.
4. ایجاد پیوستگی تاریخی میان گذشته، حال و آینده: فهم درست از تاریخ، به ما اجازه میدهد تا ضمن مفصل بندی فصول تاریخی خود، مسیر آینده خود را آگاهانهتر تعیین کنیم.
5. پایان دادن به زوال ایران و آغاز رنسانس و تجدد ایرانی: با حل مسئله ایران، میتوان به ظهور رنسانس ایرانی و سپس پیدایش تجدد ایرانی کمک کرد و زمینههای احیای فرهنگی، علمی و تمدنی ایران را به نحو عالمانه وواقعبینانه فراهم کرد.
6. ظهور روشنفکری ایرانی: روشنفکری اصیل ایرانی میتواند با تکیه بر میراث تاریخی و فرهنگی خود، راهی مستقل از تقلید محض از غرب یا شرق بیابد. همچنین در برابر تحریف گسترده اسلام و افتادن آن در دام خرافات و موهومات ( که نتیجه آن می تواند به اسلامگریزی ایرانیان در آینده منجر شود ) چارهاندیشی کند؛ این روشنفکری، قوهمحرکه رنسانس و سپس تجدد ایرانی است و رشد و تکامل آن برای ماندگاری و پیشرفت ایران ضروری است.
7. ایجاد فلسفه سیاسی ایرانی: با شناخت درست از هویت تاریخی، میتوان به فلسفه سیاسی آزاد دست یافت و به خلق نظریههای سیاسی بومی و شکلدهی دولت-ملت واقعی ایرانی پرداخت.
8. پیدا کردن مسیر پیشرفت ایرانی: ایران باید مسیر توسعه خود را پس از مواجهه با توسعه در جهان واخذ مزیتهای آن، بر اساس ویژگیهای فرهنگی و تاریخی خود طراحی کند. البته هر مسیری برای توسعه، با دهها مسیر فرعی درآمیخته است که نهایتا به یکمقصد می رسند و این، لازمه احترام به تنوع و تکثر فکری فرهنگی ایرانیان است.
9. احیای فلسفه ایرانی: ما نیازمند بازخوانی و احیای سنتهای فلسفی خود برای حل مسائل امروز هستیم. ملاصدرا به عنوان آخرین فیلسوف بزرگ ایرانی توانست قدم های بزرگی را برای باز کردن برخی گره های بزرگ هستی شناختی و معرفت شناختی بردارد اما نتوانست با فرود آمدن از آسمان، ایران عصر خود که مصادف با اواخر رنسانس غربی بود را به یک مسیر تحول تاریخی رهنمون کند. ایران به فلسفه ای نیاز دارد که یکپای آن در هستی شناسی ومعرفت شناسی ویکپای آن در میدان زندگی مردم وجامعه باشد.
10. بازتعریف اجتهاد و نوسازی اسلام ایرانی: شناخت درست از روند تاریخی ایران و عقل ایرانی، میتواند به احیای اجتهاد، تجدیدنظر در بسیاری از برداشتهای دینی، عبور معقول از اسلام تاریخی و تاسیس اسلام معاصر منجر شود چیزی که شروع آن با یک جراحی بزرگ توأم است.
11. تحول علوم انسانی و اجتماعی : ایران نیاز به علوم انسانی و اجتماعی دارد که بر پایه فرهنگ و تاریخ خود شکل بگیرد و سپس در جریان جهانی علم پا بگذارد. علم تجربی، علم است و در ظرف ملیت ودین نمی گنجد اما خیلی مهم است که مسالهمند باشد واز مساله خود به جهان بنگرد.
12. ایجاد نظام آموزشی ایرانی: با درک درست از هویت ایرانی، میتوان نظامی آموزشی طراحی کرد که نخبگان و اندیشمندان ایرانی را برای آینده تربیت کند. حتی ایرانی شدن نظام آموزشی، مقدمه نقش پذیری در شهر-جهان آینده است.
13. کنار گذاشتن تقلید و ایجاد دانشگاه ایرانی: ما نیازمند یک مدل دانشگاهی هستیم که ریشه در هویت ایرانی داشته باشد، و قدرت تعامل با غرب داشته باشد نه صرفاً تقلیدی از غرب. البته تردیدی نیست که غرب نقاط درس آموز و آوردههای فراوان و منحصربفردی برای ما دارد اما مهم، اخذ آگاهمندانه این نقاط قوت است.
الزامات متدیک در درک مسئله ایران و حرکت به سوی راهحل
برای درک عمیق و غلبه بر چالشهای پیچیدهای که ایران با آن مواجه است، ضروری است رویکردی منظم و علمی اتخاذ شود که فراتر از اندیشههای سنتی عمل کند. این رویکرد باید شامل موارد کلیدی زیر باشد:
یکم. آزاداندیشی و کنارهگیری از تحجر واستبداد رأی:
به معنای پذیرش نگرشی آزاد و بازاندیشانه، با فاصله گرفتن از سنتهای نامنعطف و سیاستزدگی. و همچنین اولویت دادن به اندیشه مستقل به جای پیروی کورکورانه از الگوهای تثبیتشده.
دوم. عمق اندیشی و اجتناب از سطحینگری:
به معنای تعهد به تحلیلهای عمیق و تأملبرانگیز به جای رضایت از برداشتهای سطحی و نیز تلاش برای کشف علل نهفته و جزئیات دقیق به جای توصیف صرف پدیدههای مشهود.
سوم. نگرش جامع و کلاننگر:
یعنی بررسی مسئله ایران از دیدگاهی همهجانبه که ابعاد تاریخی، فرهنگی و اجتماعی-سیاسی را در بر بگیرد. همچنین اتخاذ دیدگاهی کلان که پیوند میراث گذشته، چالشهای کنونی و امکانات آینده را بهوضوح نشان دهد.
چهارم. استدلالگرایی (عقلگرایی):
به معنای استوار ساختن مباحث بر پایه استدلالهای منطقی و شواهد معتبر برای ایجاد استدلالهای قوی و منسجم و همچنین تأکید بر گفتگوی عقلانی که پیشداوریهای موجود را به چالش کشیده و موجب رشد فکری شود.
پنجم. رویکرد بینرشتهای و تلفیقی:
یعنی بهرهگیری از دیدگاههای تاریخ، فلسفه، جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی برای شکلدادن به درکی چندبعدی از مسئله و نیز تشویق به تنوع روششناسی با استفاده از چارچوبهای نظری مختلف بهمنظور بررسی مسئله از زوایای گوناگون.
ششم. اپیستمولوژی نوآورانه:
به معنای به چالش کشیدن الگوهای مرسوم و جستجوی راههای جدید شناخت که بتوانند پیچیدگیهای تحول فرهنگی و تمدنی ایران را بهخوبی منعکس کنند. علاوه بر این، ترویج خلاقیت در اندیشه برای توسعه مدلی بومی و منحصر بهفرد از پیشرفت، بهجای تقلید صرف از الگوهای خارجی.
هفتم. دوری از شهرتگرایی و تقلید از نظریههای مشهور بهعنوان حقیقت مطلق:
یعنی اجتناب از پذیرش ناپسند نظریههای معروف بهصورت بیچالش و تبدیل آنها به تابوهایی که نوآوری و نقد را محدود میکنند. نیز تشویق به نقد و ارزیابی عمیق نظریههای موجود به منظور توسعه چارچوبهای نوین و منطبق با شرایط معاصر ایران.
هشتم. گفتگوی بدون مرز و نقد عالمانه:
به معنای ترویج گفتگویی آزاد و بیمرز بین اندیشمندان و متخصصان در حوزههای مختلف، بهگونهای که مرزهای سنتی فکری و جغرافیایی کنار گذاشته شوند. در این جهت، برگزاری مباحثات علمی که با نقد عالمانه و سازنده همراه بوده و زمینه تبادل نظرات و ایدههای نوآورانه را فراهم کند اهمیت فراوانی دارد.
با ادغام این الزامات متدیک در تحلیل خود، نه تنها درک عمیقتری از مسئله ایران به دست خواهیم آورد، بلکه زمینهساز ارائه راهحلهای نوآورانه و عملی نیز میشویم. این رویکرد منظم و علمی برای فراتر رفتن از تقلید و شعلهور ساختن یک رنسانس واقعی- رنسانسی که هویت منحصربهفرد ایران را بازمیگرداند و جایگاه آن را در جهان معاصر احیا میکند-ضروری است.
جمعبندی
ایران، بهعنوان یکی از کهنترین تمدنهای بشری، همواره در طول تاریخ با افتوخیزهای متعددی مواجه بوده است. آنچه ایران را به یک مسئله تبدیل میکند، عدم شناخت کافی از هویت تاریخی، فرهنگی و تمدنی آن است. تا زمانی که ما به درک درستی از چرایی درخشش ایران در گذشته، دلایل انحطاط و عوامل بقای آن نرسیم، قادر نخواهیم بود مسیر روشنی برای آینده ترسیم کنیم.
حل این مسئله، نهتنها ما را از سردرگمی تاریخی، فرهنگی و هویتی خارج میکند، بلکه امکان تعامل آگاهانه با جهان مدرن را برای ما فراهم میآورد. ما میتوانیم جایگاه خود را در جهان مشخص کنیم، الگوی پیشرفت خود را بیابیم، فلسفه سیاسی مستقل خود را تدوین کنیم، و حتی نظام آموزشی و دانشگاه ایرانی متناسب با نیازهای خود ایجاد کنیم.
بیش از هر زمان دیگری، ایران نیازمند احیای فکری، فلسفی و تمدنی است. این احیا، تنها زمانی ممکن خواهد بود که مسئله ایران را با نگاهی عمیق و علمی بررسی کنیم و بهجای تقلید از دیگران، راهی منحصربهفرد برای شکوفایی دوباره این سرزمین بیابیم. پاسخ به مسئله ایران، کلید ورود به رنسانس ایرانی است؛ رنسانسی که میتواند ایران را نهتنها به جایگاه گذشتهاش بازگرداند، بلکه آن را بهعنوان یک تمدن نوین در جهان مطرح کند.
منابع :
1. سید جواد طباطبایی – زوال اندیشه سیاسی در ایران، نشر مینوی خرد، تهران.
2. داریوش شایگان – آسیا در برابر غرب، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و احمد طهماسب، نشر فرزان، تهران.
3. محمدعلی کاتوزیان – جامعه کوتاهمدت و سه مقاله دیگر، نشر نی، تهران.
4. شاهرخ مسکوب – هویت ایرانی و زبان فارسی، نشر خوارزمی، تهران.
5. عماد افروغ – توسعه و تضاد، نشر پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات.
_______________________________________
محل انتشار : مجله سیاستنامه، سال نهم شماره ۳۴ صفحه ۸۰