پژوهشگر و مدرس فلسفه سیاسی و مطالعات فرهنگی و تمدنی
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی به حق جزو عناصر کلیدی انقلاب اسلامی محسوب می شود. چه نقش بارز او در شکل گیری و پیروزی انقلاب، و چه جایگاه منحصربفرد او در تثبیت نظام اسلامی غیرقابل انکار است. این روزها همه در غم درگذشت ایشان به سر می برند و به طور طبیعی اکثرا و حتی بعضا اغراق آمیز از فضائل و برجستگی های ایشان صحبت می کنند. ادب نیز چنین حکم می کند که در روزهای نخستین درگذشت یک شخصیت مهم، صحبت ها تسلی بخش و وحدت آفرین باشد؛ با این حال قرار نیست لب ها تا ابد درباره مرحوم هاشمی دوخته شود و کسی درباره نقاط ضعف و اشتباهات ایشان سخن نگوید.
واقعیت آقای هاشمی را می توان در پنج دوره بررسی نمود: دوره نخست دوره 8 ساله ریاست جمهوری ایشان، دوره دوم، مواجهه وی با دوران اصلاحات، دوره سوم، از ظهور احمدی نژاد تا فتنه 88، دوره چهارم از فتنه 88 تا قضیه رد صلاحیت وی در انتخابات ریاست جمهوری و دوره پنجم، از زندانی شدن مهدی هاشمی تا پایان عمر.
مرحوم رفسنجانی در دوره ریاست جمهوری مسئولیت سنگینی برعهده داشت، از یک سو، بازسازی خرابی های گسترده ناشی از جنگ تحمیلی و از دیگر سو، ریل گذاری پیشرفت ایران بعد از انقلاب و همچنین ایجاد زیرساختهای لازم برای این امر، بار سنگینی بود که هاشمی بر دوش خود احساس می کرد. در زمینه بازسازی خرابی های جنگ، هاشمی گام های موثری برداشت و می توان گفت که در پایان ریاست جمهوری 8 ساله ایشان، آثار و نابسامانی های جنگ در چهره کشور کمتر مشاهده می شد. با این وجود، ریل گذاری پیشرفت کشور چیزی نبود که هاشمی در آن کارنامه درستی از خود به نمایش بگذارد. دو مساله جدی در این ناکامی قابل توجه است : عدم بهره مندی از عمق فکر دینی، و غلبه اندیشه پراگماتیستی در وی، و همچنین انتخاب مشاوران و دستیارانی از بین دانش آموخته های دانشگاههای غربی که با وجود برخورداری از رگه های مذهبی، با دادن آدرس های غلط، او را به سمت مدل توسعه غربی سوق دادند. بله، هاشمی ریل گذار پیشرفت کشور بود، لکن بر اساس مدل غربی و نه مدل اسلامی. هر چند هاشمی موفق شد با رویکرد پراگماتیستی خود، و میدان فراخی که رهبر معظم انقلاب اسلامی از سر اعتماد به او داده بودند در جهت ایجاد و تقویت زیرساختهای توسعه گام های بزرگی بردارد و از همین باب، خود را به سردار سازندگی ملقب سازد و لیکن بر خیلی ها روشن بود که ثمره عملکرد او، یک توسعه نامتوازن و مشوشی است که در بین ارزش های اسلامی، بیش از همه با عدالت اجتماعی ناسازگاری دارد و مولود موجی از آسیب های اجتماعی در آینده است. از سوی دیگر، فرهنگ که قلب تپنده انقلاب محسوب می شد، در توسعه مورد نظر هاشمی که محور مطلق آن اقتصاد بود، جایگاه و منزلتی نداشت و از همان دوران بود که فرهنگ در مهجوریت و مظلومیت قرار گرفت. هر چند توسعه زیرساختی در عهد آن مرحوم، جزو نقاط مثبت کارنامه مدیریتی اش به شمار می رود لکن همین توسعه زیرساختی نیز به دلیل نبود تفکری صحیح و منطبق با دوراندیشی، بسیاری از منابع طبیعی و بخشی از اکو سیستم ایران را مورد تهدید قرار داد که آثار آن همچنان محسوس است. همچنین، اقتصادگرایی افراطی آن هم با رویکرد شبه لیبرالیستی و پول های متراکمی که به اسم سازندگی در اختیار شرکتهایی که در خیلی از آنها نزدیکان دولتی ها در آن سهیم بودند، موسس اشرافیت نوین در ایران شد؛ اشرافیتی که نه تنها از سوی هاشمی نظرا یا عملا محکوم نشد، بلکه تایید و تطهیر نیز گردید.
دوره دوم زندگی او که قابل تامل است، دوره 8 ساله دوران اصلاحات است. هرچند دولت هفتم با ذبح هاشمی خود را به پاستور رساند و سالها کوبیدن و بی حیثیت نمودن هاشمی در محافل اصلاح طلبان جزو ژست اصلاح طلبی محسوب می شد، لکن خیلی زود هاشمی به اصلاحات متصل شد. ممکن است تصور شود علت اتصال هاشمی به اصلاحات، بعضی دوستان و یا شماری از اعضاء خانواده او بودند لکن واقعیت فراتر از این بود. در حقیقت، هاشمی بنیانگذار مدلی از توسعه بود که هر چند در نگاه اول به توسعه فرهنگی و سیاسی بی مهر می نمود ولیکن در نظر و عمل مولود رفرمیسم و پروتستانیسم بود. تکنوکرات های متولد شده در عهد ریاست جمهوری هاشمی، همان کسانی بودند که بقاء اقتصادی خود را در همراهی با اصلاحات لیبرالیستی خاتمی یافته بودند و از هیچ کمکی برای گسترش برنامه اصلاحات که موانع توسعه غربی را نشانه گرفته بود، دریغ نمی کردند.
دوره سوم زندگی سیاسی هاشمی، با ظهور احمدی نژاد در سال 83 آغاز می شود که از دو جهت برای مرحوم هاشمی حائز اهمیت بود. اول آنکه احمدی نژاد نیز همچون خاتمی در سال 76، درست یا غلط، با ذبح هاشمی وارد دروازه های پاستور شد. در واقع، اگر خاتمی پتک توسعه سیاسی را بر سر هاشمی کوبید و به پیروزی رسید، احمدی نژاد پتک روحیه اشرافیگری هاشمی و فرزندانش را بر سر رفسنجانی کوبید و پیروز شد. دوم آنکه آغاز دولت احمدی نژاد برای هاشمی و بیش تر، مسافران قطاری که او نقش لوکوموتیو آن قطار را بر عهده داشت، پایان رؤیاهایی بود که دفن کردن این رؤیاها برای هاشمی و مسافران قطارش به هیچ وجه قابل تحمل نبود. یکی از اتفاقات ناخوشایند در این مقطع، قضیه دانشگاه آزاد بود. احمدی نژاد و به تبع او شورای عالی انقلاب فرهنگی به دنبال خارج کردن دانشگاه از مالکیت شخصی خاندان هاشمی و آوردن این دانشگاه در ذیل اموال عمومی بودند که به رغم احکام شرعی، به طور غیرمنتظره با وقف این دانشگاه از سوی مرحوم هاشمی روبرو گردیدند. به هر حال، جنجال دانشگاه آزاد که نهایتا پیروزی هم نداشت، یکی از رفتارهای بارز مرحوم هاشمی در جهت اثبات ادعای احمدی نژاد در باره سوء استفاده او و نزدیکانش از اموال کشور تلقی شد. شاید اغراق نباشد که دوران احمدی نژاد، به ویژه دولت نهم، بر هاشمی سخت تر از هر دوره ای گذشت چراکه احمدی نژاد عملا او را از اوج قدرت و منزلت سیاسی به پایین انداخت و عصر انزوا و افسردگی مرحوم هاشمی را رقم زد.
هر چند مرحوم هاشمی عاقل تر از آن بود که مصالح کلان نظام را قربانی بغض خود نسبت به احمدی نژاد کند لکن این اتفاق در انتخابات سال 88 ریاست جمهوری عملا افتاد. در واقع، دوره چهارم زندگی سیاسی هاشمی، مصادف است با پایان کار دولت نهم و عزم راسخ هاشمی و یارانش برای انتقام از احمدی نژاد و هر کس که با حمایت از او، زمینه تقویت آقای احمدی نژاد و گفتمان وی را در صحنه فراهم کرده است. در ماجرای فتنه 88 جدای از ایفای نقش توسط دو تن از فرزندان مرحوم هاشمی، یعنی مهدی و فائزه، هاشمی نیز چه با سکوت خود و چه سخنان چندپهلویش عملا به مؤید بزرگ فتنه تبدیل شد و با نامه مشهورش به مقام معظم رهبری و جانبداری از فتنه گران، غیر مستقیم وارد فاز تهدید نظام و رهبری گردید. برای همه روشن بود که مرحوم هاشمی با نفوذی که در اصحاب فتنه دارد، در خاموش کردن شعله های آتش فتنه و سر عقل آوردن موسوی و کروبی تواناست لکن نه تنها هاشمی از توانایی خود برای خاموش کردن آتش فتنه استفاده نکرد، بلکه با حضور و سخنرانی تحریک کننده خود در نماز جمعه معروفش در سال 88، جریان فتنه گر را نسبت به رفتار و مطالبات نامشروع خود جری تر نمود.
دوره بعدی زندگی هاشمی که محل تامل است با عدم تایید صلاحیت او برای شرکت در انتخابات ریاست حموری دوره یازدهم، و همچنین به جریان افتادن پرونده مهدی هاشمی آغاز شد. مرحوم هاشمی که تصور می شد از ابتر ماندن مطالبات اصلاح طلبان در سال 88 و استمرار حضور احمدی نژاد که البته دیگر با احمدی نژاد دولت نهم چندان شباهت نداشت، به شدت ناخوشایند است، پس از بارها شکست در انتخابات، مجددا تصمیم گرفت خود را نامزد ریاست جمهوری کند که این بار شورای نگهبان با استناد به نص صریح قانون، شرایط سنی او را دستاویزی برای رد صلاحیت هاشمی تبدیل کرد. این کار شورای نگهبان که برای آن مرحوم غیرقابل پیش بینی نبود هاشمی را در خشمی تازه فروبرد و تلاش کرد این خشم را با حمایت از نامزد مورد علاقه خود یعنی حسن روحانی مهار کند. موفقیت حسن روحانی در انتخابات البته با فاصله بسیار کم از رقبایش، به هاشمی تسکین داد و او را در موقعیت طرف پیروز نشاند. هر چند روحانی بعدا حاضر نشد خیلی از منویات هاشمی را محقق کند. با این وجود، موضوع پرونده قضایی مهدی چیزی نبود که خیال هاشمی را راحت بگذارد. مرحوم هاشمی ابتدا تلاش کرد تا با زیرسئوال بردن دادخواست مدعی العموم، اصل محاکمه مهدی را منتفی کند لکن به دلیل روشن بودن جرائم مختلف سیاسی و مالی مهدی، هاشمی چند قدم عقب نشینی کرد و موضوع عفو فرزندش را مطالبه نمود که با پاسخ منفی روبرو گردید. واقعیت این بود که مهدی هاشمی مثل هر مجرم دیگری طبق قانون باید مجازات می شد و ایشان به عنوان یک روحانی پیش کسوت و آشنا به احکام دینی نباید به دنبال اعمال تبعیض می بود.
پس از رفتن مهدی به زندان آنهم با دعای خاصی که مرحوم هاشمی قبل از عزیمت به زندان برای او خواند و عملا با پخش فیلم این دعا خواندن، به زندانی شدن فرزندش اعتراض نمود، رفتارهای ایشان دوباره با تغییراتی روبرو گردید. پس از این، مجددا شاهد مواضع نامعقول مرحوم هاشمی در مسائلی بودیم که در گذشته محال بود چنین مواضعی از او شنیده شود. موضع گیری درباره انرژی هسته ای و دادن کد غلط به دشمن، قضیه موشک های ایرانی و عدم لزوم اولویت دادن به تقویت بنیه نظامی کشور و مواردی از این قبیل، که مورد سوء استفاده وسیع رسانه های بیگانه قرار گرفت، بسیاری از اصحاب سیاسی را در تعجب فروبرد. واقعا چه اتفاقی افتاده بود که مرحوم هاشمی با اتخاذ این مواضع غیرحکیمانه منافع ملی را تا این حد نادیده بگیرد؟ موضوع انتخابات اخیر مجلس خبرگان را نیز نباید از نظرها دور داشت، تهیه لیستی خاص از نامزدهای مجلس خبرگان به منظور ممانعت برای ورود چهرههایی چون، آیت الله مصباح، آیت الله یزدی و آیت الله جنتی، که مورد حمایت شبکه بی.بی.سی فارسی قرار گرفت و به لیست انگلیسی معروف شد، یکی دیگر از اشتباهات مرحوم هاشمی بود که او را به نتیجه دلخواه نیز نرساند و موجب شد تا بر خلاف میلش آیت الله جنتی با حمایت بسیاری از خبرگان به ریاست این مجلس انتخاب شود.
به هر حال، هاشمی رفسنجانی فرد بزرگی بود و خدمات بزرگی به انقلاب و نظام کرد لکن وجود این خدمات نباید به نادیده گرفتن اشتباهات او منجر شود. در روزهای پس از درگذشت ایشان، بعضی عقده گشایی نموده و بدون توجه به واقعیت هاشمی خصوصا طی دهه اخیر، نظام یا صدا و سیما را به خاطر منزوی ساختن او به باد انتقاد گرفتند، این در حالی است که این شخص مرحوم هاشمی بود که با رفتارهای غیرمنطقی زمینه افول و انزوای خود را فراهم کرد و لذا بهتر است علاقمندان ایشان، به جای برخوردهای یک طرفه و احساسی، قدری تامل کنند و همچنانکه از نقاط قوت او درس می گیرند، از نقاط ضعف و اشتباهات او نیز عبرت بگیرند که شتر مرگ به در خانه همه ما خواهد آمد.
غفرالله لنا و له.
رضا غلامی
23دیماه1395
بدون دیدگاه