واقعیت ایده علوم انسانیِ اسلامی

متن سخنان دکتر رضا غلامی در گفتگوی انتقادی با دکتر شجاعی زند با عنوان “علوم انسانی اسلامی از توهم ورزی تا واقعیت”، ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، تالار فارابی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمت شما عزیزان، اساتید، محققان و دانش پژوهان ارجمند، چه کسانی که در این نشست حضور دارند و چه کسانی که از طریق فضای مجازی ناظر بر مباحث نشست هستند. از استاد گرانقدر جناب آقای دکتر شجاعی زند که فروتنانه تمایل خودشان را برای نقد ایده بنده در زمینه علوم انسانی اسلامی اعلام فرمودند کمال سپاس را دارم و امیدوارم این‌ جلسه خیرات و برکات زیادی داشته باشد. از جناب آقای دکتر موحد ابطحی که زحمت هماهنگی و مدیریت نشست را عهده دار هستند نیز صمیمانه تشکر می کنم.

هرآنچه تاکنون از حدوداً شصت سال قبل تا الان در باب علم دینی و به طور خاص علم انسانی و اجتماعیِ دینی بیان شده است،‌ از جهات معرفتی و علمی در یک سطح و تراز قابل دفاع نیستند و من نیز در اینجا موافق و مدافع همه اندیشه‌ها و نظریات در زمینه علوم انسانی اسلامی نیستم. حتی ابایی از گفتن این واقعیت ندارم که برخی اندیشه ها درباب علم دینی را ناشی از فهم نادرست دین یا علم می دانم و نه تنها برای آنها وجاهت دینی و علمی قائل نیستم بلکه آنها را به حال جامعه اسلامی مضر تلقی می کنم.

بنده دیدگاه یا نظریه خودم درباب علوم انسانی اسلامی را یک ایده متمایز تلقی می کنم هرچند باید اذعان کنم که از ابتدا اینگونه نمی اندیشیدم و تفکر من در این زمینه به طور طبیعی با تطوراتی همراه بوده است. البته در کتاب «معنا و مبنای علوم انسانی اسلامی»، همه نظرات من از حدود ۱۰ سال پیش تا امروز آمده اما طبیعی است اندیشه اولیه من در باب علوم انسانی اسلامی هم از ناپختگی هایی رنج می برد و چندان که باید از درک عمیق علوم انسانی و مکانیزم آن بهره مند نیست. بنابراین، من واهمه‌ای از این ندارم که اندیشه های اولیه خود را به نقد بکشم.

و اما امروز، به طور خلاصه دیدگاه یا ایده خودم را در ده بند تقدیمتان می‌کنم :

یک. چرا علم دینی؟

اگر مسلمانان بر اساس نتایج عملی دین خود که مقتضای ایمان آنهاست، به صورت مشترک، یک تصور خوب و سعادت بخش از زندگیِ اجتماعی داشته باشند، و بخواهند تا شرایطی را بوجود بیاورند که بدون آنکه ضرری به دیگران وارد شود، این تصور را گام به گام عینیت ببخشند، در اینصورت، کمک به شکل دهی علومی که به این هدف کمک کند، یک حق اجتماعی برای آنها محسوب می‌شود و کسی نمی تواند چنین حقی را از مسلمانان سلب کند.

این در حالی است که اسلام متفاوت با مسیحیت یا بعضی ادیان دیگر، متناسب با تعریفی که از سعادت و مسیر رسیدن به آن دارد، برنامه کلانی نیز برای انسان و جامعه دارد و به اجرای آن در صورت وجود امکان، اصرار می‌کند. در اینکه این برنامه دقیقاً چه ابعاد و ویژگی‌ هایی دارد، اختلاف نظر هست اما در اینکه اسلام برای دنیای انسانها و سوق دادن زندگی فردی و اجتماعی به مقاصد سعادت‌بخش خطوط کلی‌ای ارائه می دهد، اختلافی نیست. حال اگر کسی بگوید علوم‌ انسانی نه تنها نباید با این خطوط بیگانه باشد بلکه باید به تحقق آنها مدد برساند، انتظار نادرستی نیست.

از طرف دیگر، ما در قرن‌ چهار تا شش هجری قمری، شاهد شکل گیری یک تمدن شکوهمند به نام‌ تمدن اسلامی هستیم‌ که تأثیرپذیری آن از فرهنگ و اندیشه اسلامی برای مسلمان و غیر مسلمان قابل انکار نیست. اگر امروز کسانی بگویند می‌خواهیم با آزاد کردن ظرفیت های جامعه اسلامی، به نقاطی از پیشرفت برسیم که به احیاء آن تمدن به اقتضای این عصر، کمک کنیم، سخن غیر منطقی‌ای نگفته‌اند و به تبع آن، چنانچه گفته شود بدون وجود علوم انسانی که مسیر را برای احیاء تمدن جدید اسلامی هموار کند، سخن‌ گفتن از تمدن اسلامی بیهوده است، باز هم حرف غیرمنطقی‌ای بیان نشده است.

همه این ها، تایید می کند که ایده وجود علومی که به اهداف بلند مسلمانان کمک کند، ایده نامعقولی نیست.

دو. آیا ماهیت علم، اقتضای گرفتن رنگ و بوی دین یا بوم خاص را دارد؟

به نظر می رسد : علم برای اینکه علم باشد باید چند ویژگی داشته باشد.

یکم.‌ نقش کاشفیت را برای واقع داشته باشد.

دوم. بر روی فهم ارگانیسم طبیعت، انسان و جامعه انسانی تمرکز کند. (‌البته می دانیم که در ارگانیسمیک بودن جامعه انسانی که دورکیم آنرا مطرح کرد، اختلاف نظر هست و بعضی این نوع تلقی را فروکاست گرایی قلمداد کرده اند.)

سوم. توان تبیین واقع و مکانیزم حاکم بر آن را داشته باشد.

چهارم. تحقیق پذیر یا نقد پذیر باشد.

پنجم. فایده‌مند باشد. ( در اینجا دیدگاهی هست که می‌گوید درک کنه و ذات پدید‌ها سودمند نیست و باید از اهداف علم‌ کنار گذاشته شود هر چند این دیدگاه نیز به چالش کشیده شده است.)

ششم. بتواند با الهام از طبیعت فردی و اجتماعی و با قاعده سازی‌های عقل ابزاری، به بهبود زندگی انسان و جامعه و حل مسائل آن کمک کند. اینجا بحث تبیینی و تجویزی بودن هم مطرح می‌شود. برخی معتقدند که کار علوم‌ انسانی فقط توصیف، تبیین و پیش بینی واقعیت های اجتماعی است و بعضی دیگر بر این دیدگاه هستند که تجویز را ( به مثابه محصول تبیین )‌ نمی توان از علوم‌ انسانی سلب کرد؛ من شخصاً به تبیین و تجویز رویکرد متعادل دارم یعنی به حضور هم‌زمان ایندو در علوم انسانی قائلم یعنی معتقدم که در بطن هر توصیف، تبیین و پیش بینی ای می توان تجویز را هم مشاهده کرد و از آن بهره برد.

خب، بعد از ذکر خصلت های جهانشمول علم، صحبت را می توان بر روی این مطلب متمرکز کرد که آیا علم بین زمین و آسمان معلق و رهاست یا نه می توان برای آن چارچوبی هر چند قابل نقد و تغییر در نظر گرفت؟

دیگر وارد بحث های فلسفه علم با گرایشات پست مدرن نمی‌شوم که شیوه زندگی را هم به مثابه پارادایم و چارچوب حاکم بر علم در نظر می گیرد. در این رویکرد،‌ چیزی به نام صدق بی معناست و لذا فرم و شکل زندگی  نقش چارچوب یا اتمسفر را برای علم بازی می کند که وارد آن نمی‌شوم.

بحث من‌ این است که پرسش ها و پاسخهای فلسفی می‌تواند و باید پژوهش های تجربی را هدایت کند و تاکنون نیز این کار را کرده اند.

 هدایتگری فلسفه برای علوم تجربی در بین فلاسفه و دانشمندان غربی کم طرفدار ندارد. مشهورترین فلاسفه، کسانی بودند که در مکتب فرانکفورت بحث می‌کردند و به کم‌رنگ شدن نقش فلسفه و چون و چراهای فلسفی در فرایند توسعه علم و فناوری انتقاد داشتند.

با این وصف، پرسش کلیدی این می تواند باشد که آیا اساساً علم بدون چارچوب یا پیش فرض وجود دارد؟ استاد ملکیان که خودشان‌ منتقد سرسخت علوم انسانی اسلامی هستند، در این زمینه بحث مفصلی با عنوان آشنایی با چهارصد مفهوم فلسفی برای علوم‌ انسانی تجربی دارند که من از آن خیلی استفاده کرده ام. در این بحث،‌ ایشان تصریح می کند که مبانی فلسفی علم یکی از عناصر سطح فرانظری دانش علمی است که شامل دانش علمی عمومی ( تصویر علمی جهان و آرمان های روش شناختی علم ) و نظریه های علمی پارادایم می‌شود.

ایشان در ادامه می افزاید : بر خلاف دانش عمومی علمی، مبانی فلسفی علم توسط علم از شاخه‌های مختلف فلسفه وام گرفته شده است: هستی شناسی، معرفت‌شناسی، فلسفه اجتماعی، ارزش شناسی، انسان شناسی، عمل شناسی.

 نکته کلیدی در بیان آقای ملکیان این است که به برکت کثرت گرایی، مفاهیم فلسفی و تمایز کیفی حوزه های دانش علمی، هیچ وجه مشترکی برای کل علم مبانی فلسفی آن وجود نداشته است.

این نه تنها در رابطه با دوگانگی توسعه علم، بلکه در مورد وضعیت همزمان آن در هر دوره تاریخی نیز صادق است.

از نظر ایشان، کارکردهای اصلی مبانی فلسفی علم عبارتند از : استدلال قیاسی بدیهیات، اصول و قوانین نظریات بنیادی علمی به اضافه استدلال تجربی و استقرایی آنها.

پس آنچه مسلم است، اولاً، علوم انسانی نمی تواند فاقد پیش فرض های فلسفی باشد و ثانیاً، پیش فرض های فلسفی بسته به مکتب فلسفی مورد انتخاب،‌ متفاوت است. در اینصورت، فلسفه اسلامی به معنای دقیقی که امثال بنده به آن قائل هستیم‌ نیز حداقل یک کلانْ‌مکتب فلسفی است و می تواند با تشکیل مهم ترین پیش فرض های علوم انسانی، علوم انسانی تجربی را هدایت کند. البته من در علوم انسانی اسلامی به چیزی فراتر از فلسفه اسلامی برای هدایت علوم انسانی و اجتماعی قائلم و آن، عقلانیت اسلامی است که ساختمان آن را در یک کرسی نوآوری تشریح کرده ام. عقلانیت اسلامی پیوندی است طبیعی و پویا میان وحی، سنت، انواع عقل و علم.

البته در این میان، کسانی هستند که نه فقط حقیقت در محیط علوم انسانی بلکه حقیقت را مطلقاً توافق عقلا تلقی می‌کنند این در حالی است که جا دارد پاسخ بدهند توافق عقلا یا بنای عقلا با کدام برداشت از عقل؟ با چه منطقی؟ با کدام عقلایی ( با چه جهان‌نگری ای ) و با چه تعداد از عقلا؟

بنای عُقلا حرف ساده ای است اما بنای عقلا به راحتی فراهم نمی‌شود یا پايداري ندارد. علاوه بر این، بنای عقلا چیزی فراتر از گمان معتبر نیست. از سوی دیگر، صدق هم زاییده تصدیق نیست، چراکه هر تصدیقی موجه نیست بلکه خیلی از تصدیقات مولود توهم است.

عُقلا در یک تفسیر، حتی می تواند شامل عموم مردم بشود؛ در این صورت، چرا نتایج دموکراسی ها نیز بنای عُقلا نباشد؟ این در حالی است که کمتر کسی دموکراسی با همه عیوب و ضعف‌هایی که دارد را بنای عقلا تلقی می‌کند.

با این اوصاف، هرچند بنای عقلا در علوم انسانی اسلامی قلمروی وسیعی دارد اما نباید درباره آن دچار سطحی‌نگری شد.

یکی از اتهاماتی که در سالهای گذشته به جانبداران علوم انسانی اسلامی زده شده است، این است که طرح کنندگان ایده علوم‌ انسانی اسلامی بدون استثناء در پی ايدئولوژيک کردن علوم انسانی هستند. با بحث هایی که از ابتدا تا انتهای این نشست عرض خواهم کرد روشن خواهد شد که لااقل در دیدگاه بنده، نه تنها گرایشی به ایدئولوژیک کردن وجود ندارد بلکه من مخالف جدی ایدئولوژیک شدن علوم انسانی هستم. از نظر من،‌ تنها آن‌ چیزهایی می‌تواند وارد اتمسفر علوم‌ انسانی اسلامی باشد که نه فقط از جنس معرفت و علم باشند بلکه عقلانی و تحقیق پذیری آنها می بایست قابل احراز باشد.

البته کسانی که جانبداران علوم انسانی اسلامی را به ایدئولوژیک کردن علوم‌ انسانی متهم‌ می کنند، کمتر به ایدئولوژیک شدن علوم انسانی سکولار توجه کرده اند.

امروز شبه علم و بت های علمی غیر قابل نقد در علوم انسانی که در قامت ایدئولوژی قابل توصیف هستند کم نیستند. مدرنیسم عملا علوم انسانی را در برخی امور  ایدئولوژیک کرده است. در واقع، بعضی از آنچه امروز به نام علم مطرح می‌شود مبنای مستدلی ندارد و ابتدا و انتهای آن پوچ است چیزی که به ویژه پست مدرن ها به آن اعتراض دارند و آن را بر خلاف اصول عقلانی علم‌ مدرن معرفی می کنند.

سه. علوم انسانی و اجتماعیِ اسلامی، نه مطلق علم

 به نظر می رسد می توان اثبات‌ کرد که تاثیرگذاری در علوم انسانی نه تاسیس علوم انسانی ( اثر گذاری در علوم‌انسانی با تاسیس علوم انسانی تفاوت دارد. ) در قلمرو دین قرار دارد اما درباره سایر علوم‌ چنین‌ چیزی قابل اثبات نیست و تصور می‌شود دین می خواهد این علوم، مولود بنای عقلا یا هم افزایی و اتفاق نظر عقلا از طریق فرایند دانش تجربی باشد. اینکه تمام علوم، عالم را مخلوق الهی بدانند و نیز کاربرد غیر اخلاقی و ناعادلانه نداشته باشند مورد نظر دین هست اما دین فراتر از این در وارد عرصه علوم‌ غیر اجتماعی نشده است. بنابراین، من سخن بعضی ها در زمینه شیمی دینی، فیزیک دینی و حتی پزشکی دینی را جزو موهومات تلقی می کنم.

چهار. نسبت علم با دین؟ تعارض یا تعامل؟

در علوم انسانی مکاتبی وجود دارد که وقتی چتر خود را بر روی علوم‌ انسانی باز می کنند تعارضات آشکاری میان علوم انسانی و دین بوجود می آورند. ممکن است کسی بگوید در علوم غیر اجتماعی عمده تعارضات میان علم و دین ( منظور اسلام )، واقعی نیست اما به نظر می رسد درباره علوم انسانی این تعارض کاملا واقعی است. با این حال، وقتی از تعارض صحبت می‌شود به این‌ معنا نیست که سراسر علوم انسانی با تعالیم دینی در تعارض است. خیر، در خیلی از زمینه ها می توان بر حسب اقتضائات عقل فطری و ماهیت جهان شمول حکمت، معرفت و علم، نوعی هماهنگی را دید. با این وصف، من معتقدم می توان به یک شرط در علوم انسانی به امکان تعامل میان علوم سکولار و دین به امکان تعامل قائل بود و آن اینکه : اولاً، علم واقعیت دین در ساماندهی حیات فردی و اجتماعی عمده انسانها را قبول کند و ثانیاً، معارف دین باید از جهت عقلی تحقیق پذیر یا نقد پذیر باشد. این بحث در غرب هم پیشینه روشنی دارد، اخیرا در این پژوهشگاه با پروفسور ساموئل فلیشیکر گفتگو داشتیم که کتاب از “روشنگری حداقلی تا روشنگری حداکثری” را تالیف نموده اند. ایشان در این کتاب اثبات می کنند که همه آنچه در عصر روشنگری مطرح بود قائل به حذف فلسفه و دین از دایره علم‌ نبود و تاکنون قرائت خاصی از روشنگری بر جهان علم غلبه داشته است.

پنج. ‌کدام نقاط از علم می تواند تحت تأثیر دین قرار بگیرد؟ مکانیزم علوم انسانی اسلامی

برای پاسخگویی به این پرسش بسیار مهم، باید کمی درباره نظریه منطقه بندی علوم انسانی که بنده آنرا را چند سالی است ارائه کرده‌ام، صحبت کنم.

لبّ نظریه منطقه بندی علوم انسانی این است‌ که علوم انسانی به مثابه یک دستگاه و سیستم ارگانیک، از یک هسته کانونی سخت و لایه ها و مناطق گوناگونی برخوردار است. این لایه ها و مناطق، از نزدیک ترین منطقه به هسته سخت آغاز می شود و تا منطقه‌ای می رسد که بیشترین فاصله را با هسته کانونی و سخت دارد که از همه‌ مناطق انعطاف پذیرتر است. در هر منطقه یک یا چند معرفت یا علم استقرار دارد. معرفتی می تواند در مناطق این سیستم استقرار داشته باشد که عقلانی باشد. هسته مرکزی این سیستم را چند اصل قطعی و نیمه قطعی تشکیل می دهد. اولین‌ منطقه بعد از هسته کانونی و سخت، ریاضیات و فلسفه است که پیش فرضهای علوم انسانی را شکل می دهد، منطقه بعدی، عقلانیت اسلامی است که آن ضمن کمک به ریاضیات و فلسفه در شکل دهی به پیش فرضها، خلاها و ضعفهای ریاضیات و فلسفه را پر می کند و چهار منطقه بعدی، منطقه تاریخ، عقل ابزاری، منطقه علم تجربی و منطقه دانش های تفسیری است. همه این مناطق با همدیگر تعامل و هم افزایی دارند اما بر حسب جایگاه و منزلتی که ذاتا از آن برخوردارند، ماموریت خاص خود را بر عهده دارند.‌ در این‌ نظریه، عقل ابزاری و علم تجربی قلمرو بسیار وسیعی را در اختیار دارند.

در اینجا بحث اعتباریات که مرحوم علامه طباطبایی باب آن را باز کردند از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است؛ چه آن دسته از اعتباریاتی که در اتمسفر فکر دینی با عنوان قواعد دینی وضع می‌شود و چه اعتباریاتی که در در ذیل چتر جهان بینی الهی در منطقه فراغ توسط عقلا و بنای عقلا وضع می‌شود. این‌ اعتباریات در حدّ خود، سهم مهمی در وجه تجویزی علوم انسانی اسلامی دارند.

یک نکته ای که مایلم در اینجا به آن اشاره کنم، فرق تاسیس علوم انسانی توسط اسلام با اثر بخشی اسلام بر روی علوم‌ انسانی است. تفحص دقیق در متون دینی‌ و فهم‌ منطق دین، نشان‌ نمی دهد، اسلام‌ شأن خود را ارائه علم به معنای مصطلح بداند. اسلام‌ معرفت می‌دهد آنهم‌ معارفی که از جهت عقلی موجه است لکن عقل در این دنیا مستقلاً به همه آنها دسترسی ندارد. عقل اگر کافی بود، خود به لزوم گرویدن به دین فتوا نمی داد؛ در عین حال، اسلام قصد ندارد که این معارف ارزنده را جایگزین علم بکند لذا بحث ما در علوم‌ انسانی اسلامی بیش از آنکه به تولید علوم انسانی توسط اسلام قابل تعبیر باشد، به هدایتگری یا اثر بخشی فلسفه و عقلانیت اسلامی بر روی علوم‌ اسلامی قابل تعبیر است. در اینصورت ممکن است سئوال شود که چرا نام این علوم‌ را علوم‌ انسانی اسلامی گذاشته ایم؟ برای اینکه اثر بخشی اسلام بر روی علوم‌ انسانی در محیطی که متعلق ایمان اسلامی است، یک اثر بخشی جدی و حداکثری است هر چند در محیط جامعه اسلامی می توان از چنین وصفی استفاده نکرد.

 شش. ایمان آزاداندیشانه، بستر علوم انسانیِ اسلامی

من لازمه شکل گیری و تکامل علوم انسانی اسلامی با همان تلقی که عرض کردم را پیوند ذاتی و دائمی ایمان و آزاداندیشی تلقی می کنم. به تحقیق پذیری عقلی دین نیز قائلم و معتقدم‌ که هیچ نقطه ای از دین از جهت عقلی غیر قابل توجیه نیست و نباید باشد. بر همین اساس، شک کردن و چون و چرا کردن در محیط معرفت دینی را امری طبیعی، ضروری و رشد دهنده قلمداد می‌کنم. حتی بارها عرض کرده ام که خرافات، موهومات و حتی تعصبات ریشه علوم انسانی اسلامی را می خشکاند. با این وصف، علاقمندم توجه شود که ما علوم انسانی اسلامی را محصول کدام اتمسفر دینی می‌دانیم هر چند توجه دارم‌ که بعضی ها به اندازه من در معرفت دینی عقل‌گرا نیستند و این نظر را نمی پذیرند.

هفت. علوم انسانی اسلامی به صورت متعادل، نسبی است

در واقع، جزم اندیشی در علوم انسانی اسلامی اگر هم‌ مطلوب باشد که نیست، ممکن نیست. اصولاً حقیقت مطلق در دسترس ما نیست. در این میان، حساب علم که روشن است. علم ذاتاً در معرض تطور و تحول آنی است. حتی نباید تصور کرد که وقتی از چارچوب‌ها و پیش فرض های فلسفی علوم انسانی صحبت می کنیم، این پیش فرض ها را قطعی در نظر می گیریم.

از سوی دیگر، حساب دین هم در عصر غیبت نامعلوم‌ نیست. کسی در این عصر نمی تواند ادعا کند جز اصول بنیادین اعتقادی و معدود احکام مسلم شرعی، به ادراک صد در صد قطعی از دین دست یافته است هرچند من معتقدم شیعه در عصر غیبت و با اتکاء به دستگاه فقه مشکلی برای شکل دهی به یک جامعه با وصف اسلامی ندارد. به بیان دیگر، برای جامعه سازی ظن معتبر کفایت می کند و یقین نه به راحتی حاصل می شود و نه در همه جا حاجتی به آن وجود دارد.

دستگاه فقه که یک دستگاه معتبر برای کشف آموزه‌های دینی بالمعنی الاعم شناخته می‌شود، هر چند تکیه‌گاه‌های فلسفی- کلامی دارد، اما عمده آن مبتنی بر ظنون معتبر استوار است؛ لذا هم تفاسیر ما از آیات قرآن‌ متکثر است، هم فهم ما از عقاید اسلامی لایه لایه بوده و به صحیح و ناصحیح قابل تقسیم است، و هم فتاوا و احکام شریعت متنوع است.

از نسبی بودن متعادل علوم انسانی اسلامی می توان به این نتیجه رسید که این علوم مقدس نیست. یعنی چه؟ یعنی اینکه نمی توان گفت علوم انسانی اسلامی مولّد مجموعه ای از آموزه‌های قطعی دینی است بلکه جا دارد گفته شود علوم‌ انسانی اسلامی دربردارنده مجموعه‌ای از گزاره های ظنی و متغیر ( و البته راهگشا ) است و با نقد و ابطال آن گزاره‌ها هیچ لطمه ای به اصل دین وارد نمی‌شود.

هشت. علوم انسانیِ اسلامی با علوم اسلامی مصطلح چه تفاوتی دارد؟

این جزو خطاهایی است که بعضی زیاد مرتکب آن‌ می‌شوند و علوم اسلامی مصطلح یعنی علم کلام، علم تفسیر، علم حدیث، علم اخلاق و علم فقه را مساوی با علوم انسانیِ اسلامی در نظر می گیرند. مجموعه هدایت های دینی که از دروازه های ایمان وارد حیات دینی می‌شود از طریق علوم اسلامی مصطلح به روش نقلی و البته به کمک عقل و یک معرفت شناسی خاص تبیین می‌شوند و شکل عقاید و تکالیف شرعی نیز به خود می گیرند اما بنده تاکید دارم که نام این معارف علوم انسانی نیست. بله، عصاره این ها با ساختار و ادبیات عقلی به پیش فرضهای هدایت بخش در علوم انسانی تبدیل می شوند اما این ها مساوی علومی که کارکرد اصلی آنها رصد و توصیف شرایط اجتماعی، تبیین، تعلیل و تحلیل تحولات اجتماعی، پیش بینی آینده جامعه و ارائه نسخه های محاسباتی برای آسیب زدایی و بهبود جامعه هستند به حساب نمی آیند.

نه. چه میزان شکل گیری علم دینی مشروط به وجود جامعه دینی است؟

 ابتدا این‌ نکته را باید متذکر شوم که علوم انسانی اسلامی متعلق به جامعه دینی و جهان دینداران است. نمی‌شود علوم انسانی اسلامی را به کسانی که خارج از جهان دینداران هستند تحمیل کرد هر چند ممکن است این علوم بنا بر تکیه علوم انسانی اسلامی به فطرت و اشتراکات فطری انسانها برای بعضی غیر مسلمانان هم دلپذیر باشد.

نکته دیگر که من متأثر از نقد استاد گرامی جناب آقای دکتر داوری به علوم انسانیِ اسلامی به آن می پردازم این است که عقلانی است که علوم انسانی اسلامی از میوه‌های جامعه اسلامی است و تا جامعه اسلامی به معنای دقیق کلمه شکل نگرفته و ابعاد گوناگونی از مدرنیسم بر ما احاطه نسبی دارد، شکوفایی آن ممکن نیست اما یک واقعیت در اینجا باید مد نظر امثال استاد داوری باشد که خود شکل گیری جامعه اسلامی بدون وجود سطحی از علوم‌ انسانی اسلامی امکان پذیر نیست لذا تصور من این است که شکل گیری سطحی از علوم انسانی اسلامی پیش از رسیدن جامعه اسلامی به بلوغ و پختگی لازم است اما شکوفایی و اوج گیری علوم انسانی اسلامی جز با پخته شدن جامعه اسلامی امکان‌ پذیر نیست.

از طرف دیگر، روشن است که وقتی من از علم دینی صحبت می کنم معتقد نیستم‌ در شرایط کنونی که جامعه ما مصداق جامعه اسلامیِ مطلوب است. ما برای رسیدن به جامعه اسلامی به اتفاقات بزرگی محتاجیم که مهم ترین آنها تحقق چرخه کامل نظام‌ مردم‌ سالاری دینی با همه مولفه‌های حیاتی آن است. من بر روی لزوم عینیت یابندگی نظام مردم سالاری دینی بنا به تفسیر خودم از آن، خیلی اصرار دارم.

ده. علوم انسانی اسلامی به مثابه فرایندی آزاد

به نظر می رسد علوم انسانی اسلامی نه پروژه ای است نه در یک فضای فکری غیر آزاد مجال رشد پیدا می کند. علوم انسانی اسلامی، نیازمند فضایی است که در آن تعاطی و تضارب افکار رواج دارد؛ فضایی که نقد علمی نامحدود شیوع دارد؛ در ذات علوم انسانی اسلامی تحمیل نیست اگر روزی کسانی دنبال تحمیل علوم انسانی اسلامی بودند، بدانید که آنها همان ایدئولوژی به معنای رایج را جایگزین علم‌کرده اند چیزی که امثال بنده آن را قویاً ردّ می کنیم.

از توجه شما متشکرم. بعضی ها به جای نقد عالمانه ترجیح می دهند ایده علوم انسانی اسلامی را بر اساس پیش داوری های خود مورد قضاوت عجولانه قرار دهند. من در اینجا از همه کسانی که به این ایده نقد دارند دعوت می کنم ضمن یکدست ندانستن همه دیدگاهها در این عرصه، و با کنار زدن پیش داوری های خود، وارد نقد عالمانه دقیق این ایده بشوند. خب، در خدمت استاد گرامی جناب آقای دکتر شجاعی زند هستم‌ تا از نقدهایش استفاده کنم.

والسلام علیکم و رحمه الله

تذکار : متن بیانات استاد شجاعی زند در نقد دکتر رضا غلامی و مطالب بیان شده در گفتگوی دو طرفه در سایت شبکه دانشگاه ایرانی قابل مشاهده می باشد.   

https://r-gholami.ir/?p=3318