متدلوژی نقد یک نظریه بر اساس نظریه نقدپذیری پوپر

متن سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی در نشست تخصصی “مطالعات نقدپژوهی در قلمرو علوم‌ انسانی”، مورخ ۱۴ خردادماه ۱۴۰۲، پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری- تالار فارابی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام عرض می کنم خدمت اساتید و محققان گرامی و به سهم خودم از قبول زحمت و تشریف فرمایی یکایک شما عزیزان سپاسگزارم. همچنین سزاوار می دانم از استاد محترم جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید حسین حسینی، دبیر محترم نشست که زحمات زیادی برای برپایی این نشست متقبل شدند صمیمانه قدردانی کنم. عنوان سخنرانی بنده “متدلوژی نقد یک نظریه بر اساس نظریه نقدپذیری پوپر” است. در این سخنرانی، بناست ضمن ارائه تعریف مختار از نظریه در علوم انسانی، ابتدا به جایگاه نقد در فرایند تکامل نظریه بپردازم؛ سپس به مفهوم نقد‌پذیری در رویکرد پوپر به علوم انسانی اشاره کنم و چگونگی در نظر گرفتن نقدپذیری به مثابه معیار علمی بودن یک گزاره را کمی توضیح دهم. در ادامه، علاوه بر اینکه بحثی درباره سطح انتظار از یک نظریه برای تقرّب به حقیقت بیان می‌شود، به ملاحظاتی درباره بنیادی و کاربردی بودن نظریه ارائه می کنم و رویکرد پراگماتیستی فروکاسته‌شده در نظریه پردازی را اجمالاً مورد توجه قرار می دهم. بعد در فصل دوم که بخش اصلی سخنرانی را شامل می‌شود، فهرست‌وار، حداقل به ده معیار عمومی نقد یک نظریه خواهم پرداخت.

یکم. تعریف نظریه در علوم انسانی و مختصات آن

امروز تعاریف فراوانی برای فرایند نظریه پردازی ارائه شده اما واقعیت این است که خیلی از این تعاریف تناسبی با ساخت علوم انسانی ندارد یا به عمق اتفاقی که در نظریات علوم انسانی اتفاق می افتد، اشاره نمی کند. من در اینجا با بهره گیری از مجموعه تعاریفی که ارائه شده است، قصد دارم یک تعریف تازه از نظریه در علوم انسانی ارائه کنم که هم جنبه عقلی، هم جنبه پوزیتیویستی و هم جنبه تفسیری را در علوم انسانی پوشش می دهد. به نظر می رسد، بتوان گفت : نظریه در علوم انسانی، به ارائه روشمند، مبنادار، مستند و قابل فهمِ یک یا مجموعه‌ای از فکر و ایده‌های نو در باب کشف، اثبات یا تفسیر یک واقعیت انسانی و اجتماعی در گستره‌ای معین ( چه با نگاه سوبژکتیو و چه با نگاه ابژکتیو ) در قالب یک قانون علمی تازه و همچنین ردّ چیزی که پیش از این، به مثابه یک واقعیت اجتماعی، اثبات یا تفسیر شده و البته ارائه جایگزین برای آن در قالب یک قانون جدید، قابل اطلاق است.

این تعریف چند خصیصه دارد :

یک. قلمرومندی ( یعنی دقیقاً معلوم باشد نظریه مربوط به چه رشته یا رشته هایی می باشد )

دو. ابداع‌گری ( در سه عرصه اثبات، ابطال و تفسیر )

سه. حدسی و گمانی بودن و به تبع آن نسبی بودن ( قانون علمی، حدسی است و تا زمانی پابرجاست که باطل نشده باشد یا تسلیم نقد نشده باشد. )

چهار. بهره مندی از معنای بین اذهانی

پنج. قابل فهم بودن ( این فهم، لازمه نقد قلمداد می شود که فلاسفه تحلیلی روی آن تاکید دارند )

دوم. جایگاه نقد در فرایند تکامل نظریه

ابتدا اجازه دهید این مطلب را صراحتاً عرض کنم که صرف نظر از سوء برداشت هایی که از نظریات کارل پوپر در زمینه فلسفه علم صورت گرفته است، و یا بر خلاف کسانی که عینک سیاسی خود را برای دیدن و تبیین دیدگاه های فلسفه علمی پوپر از چشمان خود برنمی دارند، من معتقدم در علوم انسانی، نظریه نقدپذیری پوپر صرف نظر از نقدهایی که ممکن است بر آن وارد باشد، حقیقتاً یک نظریه راهگشاست. البته مرزبندی میان آنچه پوپر در باب علوم پایه و به طور کل، علوم طبیعی، تحت عنوان ابطال پذیری مطرح می کند و آنچه پوپر در باب فلسفه و علوم انسانی با عنوان نقدپذیری طرح می کند، بسیار کار دشواری است و البته می دانید که ما در مناطقی از علوم انسانی نیز از ساینس با قوت استفاده می کنیم و لذا چه بسا در این منطقه از علوم انسانی بتوان از نظریه ابطال پذیری پوپر نیز بهره برد.

آنچه مسلم است، در ساحت فلسفه و علوم انسانی، صفر تا صد علوم انسانی آمیخته با نقد است و بدون نقد، علوم انسانی نه وجاهتی دارد و نه شانسی برای تقرب به حقیقت پیدا می کند. برایان مگی درباره پوپر مطلب جالبی دارد. او می گوید : «پوپر در نوشته هایش تاکید می کرد که نقد موتور پیشرفت است هر چند خودش با نقد مواجهه گشوده‌ای نداشت.» البته من منظور برایان مگی درباره عدم گشودگی شخص پوپر درباره نقد را نمی دانم اما تصور می کنم برایان مگی کمی در این زمینه اغراق کرده است.

در دیدگاه پوپر : تمایز بین علم و شبه‌علم در همین نقطه است: شبه‌علم تلاش می‌کند با مرهم‌نهادن بر زخم‌های نظریه‌اش از خودش در برابر نقض‌شدن محافظت کند، اما در علم ماجرا همه یا هیچ است؛ یا کار می‌کند یا حذف می‌شود.

سوم. کارل پوپر و نقد‌پذیری معیار علمی بودن یک گزاره

از دیدگاه پوپر، ابطال تئوری علمی در آزمایشگاه حمایت از یک تئوری است! در واقع، در دیدگاه او، علم اساساٌ با حدس و گمانه زنی پیش میرود؛ به بیان دیگر، یک حدس می رود و حدسی دیگر که در برابر آزمایشگاه از خودش مقاومت بیشتری نشان داده، جای آن می آید. پوپر صراحتاً تاکید دارد که کار دانشمند ابطال است نه اثبات!

پس روشن است که کار پوپر ضد پوزیتیویسم است. یعنی پوپر با شنا کردن خلاف جریان مسلط، ابطال گرایی در علم را جای اثبات گرایی قرار می دهد.

به قول برایان مگی، در عرصه علوم طبیعی، پوپر می‌گفت فرآیند علم عبارت است از حدس‌زدن یک فرضیه و سپس، تلاش برای ابطال آن. در واقع، نخست باید آزمایشی تدارک ببینید و در آن بکوشید تا اثبات کنید که فرضیۀ شما خطاست. اگر ردّ شد، باید آن را رها کنید. پوپر می‌گوید تمایز بین علم و شبه‌علم در همین نقطه است: شبه‌علم تلاش می‌کند با مرهم ‌نهادن بر زخم‌های نظریه‌اش از خودش در برابر نقض‌شدن محافظت کند، اما در علم، ماجرا همه یا هیچ است؛ یا کار می‌کند یا حذف می‌شود.

پوپر به دانشمندان هشدار می‌دهد که، هرچند آزمایش تجربی ممکن است به واسطۀ تأییداتی که انجام می‌دهد، شما را به صدق فرضیه‌تان نزدیک و نزدیک‌تر کند، ولی نمی‌توانید و نباید هرگز کار خودتان را درست اعلام کنید. در این میان، منطق استقرا بدین معناست که شما هرگز انبوه بی‌نهایتِ شواهد لازم برای اطمینان‌یافتن از همۀ مصادیقِ ممکن را گرد نخواهید آورد، پس بهتر است پیکرۀ شناخت علمی را بیش از آنکه صادق در نظر بگیرید «تاکنون‌ردنشده» یا «عجالتاً صادق» در نظر بگیرید.

البته برایان مگی می گوید : ابطالگری، با همۀ سادگی دلپذیرش، به‌سرعت از سوی فیلسوفان علم به چالش کشیده شد، و آن‌ها گفتند دادند که راه قابل قبول برای درک علم نیست. ولی طی دهه‌ها، پوپرگرایی به‌هرحال در میان خودِ دانشمندان رایج باقی ماند. با این حال، تصور می کنم که با وجود عکس العمل های منفی‌ای که درباره ابطال پذیری و نقدپذیری صورت گرفت، اما نظر پوپر در عمل تاثیرات زیادی در صحنه علم داشته و هنوز هم دارد.

خب، خوبه دقت کنیم که بر اساس برداشت برایان مگی درباره پوپر، در ابطال پذیری، ما از مشاهده شروع نمی کنیم. ما نظریه‌ها را ابتدا با فرضیه های محتمل می‌سازیم و سپس این فرضیه ها را با واقعیت مورد سنجش قرار می دهیم. این تعبیر مگی قابل عنایت است که پوپر مانند هنرمندی می ماند که چیزی را خلق می کند که محصول تجربه او نیست اما از احساس بسیار عمیقش سرچشمه گرفته است.

چهارم. مقاومت و جان سختی یک نظریه به معنای تقرب بیشتر آن به حقیقت

شما می دانید که از دیدگاه پوپر دست یابی به حقیقت مطلق ممکن نیست. من خودم سالهاست که این دیدگاه پوپر را فی الجمله قبول دارم. حتی بر خلاف برخی از اساتید، بنده در نظریه خود در زمینه علوم انسانیِ اسلامی نیز معتقدم که ما تنها قادر به تقرّب به حقیقت هستیم. البته اینکه در فلسفه به سختی چیزهایی را می توان یافت که شبه یقین هستند، بحث دیگری است که باید درباره آن تأمل کرد.

پوپر در سخنان ویدئویی خود می گوید : «مردم تئوری های مختلفی را پیش کشیدند که بگویند تئوری خودشان حقیقت مطلق است. به همین خاطر مفهوم مطلق حقیقت از سوی متفکران متعدل تری رد شد. این یک اشکال بود. فکر درست این است که بگوییم یک حقیقت مطلق وجود دارد اما حتی وقتی آنرا بازگو می کنیم، معمولا نمی دانیم درست است یا نه؟ یک تئوری شاید از جهت حقیقت مطلق، درست باشه ولی نمی توانیم اثباتش کنیم. نمی دانیم اصلا میشه اثباتش کرد یا نه؟ فقط می توانیم بگوییم از آزمون درست درآمد یا نه؟»

پوپر در ادامه می گوید : «حقیقت در جیب ما نیست و اگر هم باشد نمی دانیم که درست است یا نیست! نمی توانیم دانش خود را چیز درست نظر بگیریم. حقیقت مطلق یک ایده آل است نه بیشتر. به قول کانت : ایده نظام بخش که راهنمای ما میشه و تفکر ما را نظم‌ می دهد. فقط با بحث و نقد میشه به حقیقت نزدیک شد نه با مشاهده. فقط بحث انتقادی هست که ما را به مساله درست یا غلط نزدیک میکنه. گمانه زنی ها خوب هستند اما باید مورد آزمون واقع شوند اما در عین حال در حد حدس و گمانه باقی می مانند. ما دائم متوجه می‌شویم که تئوری های ما غلط هستند ولی غلط بودنشان را قبلا ندیدیم و فکرش را نمی کردیم. فقط زمانی می‌شود مفهومی از حقیقت مطلق را شکل داد که واقعا بتوانیم متوجه باشیم چقدر متواضعانه باید برخورد کنیم چراکه عملا هیچ معیاری برای حقیقت نداریم.»

پنجم. مواجهه با مسأله نسبیت در دیدگاه پوپر

چه در تعریفی که من از نظریه ارائه دادم و چه در اندیشه پوپر، نسبیّت، یکی از خصلت های ذاتی علم به معنای ساینس است. البته پوپر این نسبیت را جسورانه وارد علوم انسانی هم می کند و من نیز نسبیت در علوم انسانی را فی‌الجمله قبول دارم. حتی در عرصه معرفت شناسی نیز به جز هسته مرکزی یا سخت، که شاید چیزهایی تحت عنوان شبه یقین پیدا کرد و معرفت را به آن تکیه داد، در لایه های بعد از هسته مرکزی یا هسته سخت معرفت نیز نسبیت وجود دارد. با این حال، معتقدم نباید از نسبیّت در علم، یک اژدها ساخت. البته نسبیت رادیکال حتماً راه به جایی نمی برد همچنانکه پوپر نیز نهایتاً یک چیزهایی مانند آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و غیره را به اسم تکیه گاه می‌پذیرد. اما نمی‌توان به اسم مقابله با نسبیت‌گرایی، چیزهایی را به سهولت در مقام قطعیت قرار داد که توجیه فلسفی هم ندارند چه رسد به توجیه علمی.

ششم. تفاوت نظریه بنیادی و کاربردی

در فلسفه علم، تقسیم بندی نظریه به بنیادی و کاربردی خیلی روشن نیست. این مفاهیم از بیرون علوم انسانی به داخل علوم انسانی راه یافته و خیلی منطق روشنی ندارد. هر نظریه‌ای در علوم انسانی، در چارچوب تعریف و هدفی که برای علوم انسانی در نظر می گیریم، کاربردی دارد. ما اساساً نظریه بدون کاربرد و بی‌ثمر در علوم انسانی نداریم. اینکه بگوییم بعضی از نظریه ها صرفاً در محیط مبانی و در جهت گسترش و عمق بخشی به مبانی کاربرد دارد و برخی از نظریه ها در جهت حل مسائل روبنایی و امور جزئی کاربرد دارد، مطلب قابل فهمی است. البته ممکن است بعضی بگویند اطلاق عنوان نظریه به پژوهش های روبنایی و جزئی منطقی نیست با این حال، من معتقدم نظریه بالمعنی الاعم، شامل هر نوع نظر و اندیشه ای در علوم انسانی چه در ساخت امور زیربنایی و کلی، و چه در امور روبنایی و جزئی می شود. اما سئوال اساسی در اینجا این است که آیا معیار و روش نقد در نظریه های زیربنایی و کلی و نظریه های روبنایی و جزئی با هم متفاوت است؟ به نظر من، هر نظریه‌ای، از آنجا که نظریه است، یکسری معیارها و روش هایی برای نقد دارد؛ باید بدانیم آیا در نظریه هایی که درست یا غلط کاربردی نامیده می شوند، معیارها و روش های دیگری ظهور می کند یا نه؟

هفتم. عمل گرایی در نظریه پردازی

پراگماتیسم در فلسفه یا علوم انسانی، به معنای بی مبنا بودن نیست؛ اتفاقاً مبنا را به رسمیت می شناسد اما دأب مبناگرایان به معنای تصلب بر روی مبانی را قبول ندارد. به بیان دیگر، در پراگماتیسم، همه توجهات معطوف به نتیجه منتج به سودآوری و به‌زیستی برای انسان و جامعه انسانی است و به نظر من، این نتیجه‌مندی، خودش یک مبناست. البته در پراگماتیسم، الزامات اخلاقی نیز مدنظر است و بر‌خلاف آنچه برخی تصور کرده اند، پراگماتیسم به معنای عبور از اخلاق نیست. صرف نظر از این بحث‌ها، بنده پرسش قبلی‌ای که در باب نظریه های بنیادی و کاربردی عرض کردم را اینجا نیز مطرح می کنم؛ پرسش این است که آیا عمل‌گرایی مقتضی تعیین معیارها و روش های متفاوتی برای نقد نظریه است؟ تصور می کنم این یک پرسش مهم است که حتماً پاسخ آن نقش تعیین کننده ای در بحث نقد در علوم انسانی دارد.

هشتم. معیارهای عمومی نقد یک نظریه :

اجازه می خواهم ابتدا یک مطلب را از باب مقدمه خدمتتان عرض کنم : البته من این مطلب را از یکی از مباحث جناب آقای ملکیان اخذ کرده ام. ایشان می گوید : برخی از اختلاف نظرها، برمی گردد به تفاوت نظرگاهها. به یک موضوع یا به یک شیء با ابعاد و اضلاع گوناگون آن، می توان از زوایای گوناگون نگریست. اگر بگویم این زوایا بی نهایت است، اغراق نکرده ایم. به تعداد آدم ها و ابعاد و اضلاع یک موضوع یا پدیده و فراتر از این، نقاط شبه اتمیک یک پدیده، نظرگاه perspective وجود دارد. دشواری کار ناقد این است که باید در زمان نقد نظ یک اندیشمند، متوجه زاویه دید او بشود و الا نقد فایده‌ای نخواهد داشت. یعنی فرد دارد چیزی را نقد می کند که اساساً مدنظر اندیشمند نبوده است. اینکه می گوییم پیش از نقد اندیشه باید عمیقاً درک شود، رازش این است. عمده نقدها با این مشکل روبرو هستند. ایشان در ادامه توضیح می دهد که گاهی دو اندیشمند مشترکاً به یک بعد و ضلع یک پدیده نگاه می کنند و سئوالات واحدی دارند اما به دلیل تفاوت نظرگاهها، پاسخهای یکسانی ندارند.

پس از طرح این فکر مهم و راهگشا در قالب مقدمه، اجازه می خواهم فهرست وار و بعضاً با توضیحات ضروری، به تعدادی از مهم ترین معیارهای عمومی نقد یک نظریه در علوم انسانی اشاره کنم. این مطلب را باید عرض کنم که معیارهای زیر، معیارهای عمومی است و در هر نظریه ای در علوم انسانی قابل ملاحظه است با این حال، پرسش های قبلی بنده همچنان محل عنایت است. یعنی چنانچه قائل به تفاوت معیارها در نظریه های موسوم به کاربردی و یا نظریه های عمل گرا باشیم، معیارها را می توان به دو بخش عمومی و اختصاصی تقسیم نمود :

یک. میزان خارج کردن احساسات و تعصبات از دل نظریه و گرایش به واقعیت ها

پوپر در این زمینه بیان صریحی دارد : او در مصاحبه ویدیویی خود می گوید : «مساله اصلی فلسفه این است که این تعصباتی که داریم که سنتی ترین تعصبات هم هست، فلسفه این تعصبات را مورد نقد قرار می دهد و نشان می دهد چقدر روی این تعصبات در [ علم ] حساب میشود و چقدر هم غلط هستند.» در علوم انسانی یک مفهومی به نام عینیت تعریف شده وجود دارد که منظور از آن، قضاوت های مبتنی بر واقعیت های تحریف نشده توسط احساسات، یا تعصبات شخصی است. هرچند ممکن است خود این مفهوم قابل نقد باشد اما تلاش می کند تا قصاوت درباره یک نظریه را از شرّ احساسات و تعصبات نجات دهد.

دو. میزان هماهنگی نظریه با نظریه‌های تقرب یافته به حقیقت

نظریه در هر دانشی متولد شود، باید با نظریه هایی که از طریق جان‌سختی در برابر نقد، خود را به حقیقت نزدیک تر نشان داده اند، هماهنگی داشته باشد. خود این ناهماهنگی نشان می دهد یا نظریه های قبلی به درستی نقد نشده اند و هنوز جای نقد آنها باقی است و یا این نظریه دارای آسیب ها و لطماتی است که باید از طریق نقد هویدا گردد. چنانچه یک نظریه با وجود وفور نقد، همچنان با نظریه های مقبول قبلی ناهماهنگ بود، امکان کنار گذاشتن آن و تلاش برای یک نظریه دیگر، کاملاً متصور است.

سه. میزان قابل فهم و درک بودن نظریه

به قول یکی از اساتید فلسفه تحلیلی، یکی از کارهای زندگی این است که آدم یاد بگیرد به واضح ترین شکل ممکن صحبت کند. این کار با دقت روی کلمات حاصل نمی‌شود بلکه نیازمند صورت بندی واضح تزها هست. باید آنها را طوری صورت‌بندی کرد که بتواند مورد نقد قرار بگیرد.

البته پوپر در این زمینه یک تذکر مهم دارد : می گوید : تعریف، صرفاً یک مساله قراردادی است و پایانی برای تعریف کردن متصور نیست. چیزی که برای فلسفه مخرب است، این انتظار هست که همه بتوانند اصطلاحاتی را که به کار می برند تعریف کنند. برای مثال، می گویند تعریف شما از عدالت چیست؟ معمولا کسی نمی داند عدالت را  چگونه باید تعریف کرد. ولی این به این‌معنا نیست که ندانیم عدالت چیست. تعاریف، ما را به سمت ادارک اشتباه می برند. اصولاً وضوح ناب وجود ندارد. البته پوپر در ادامه تاکید می کند که «من علیه تعریف اصطلاحات نیستم ولی به دنبال حرف زدن ساده و پوست کنده هستم. ولی متاسفانه این درخواست من به طور عمده ای نادیده گرفته می‌شود. پوپر می گوید : در کتاب جامعه باز گفتم در مباحث سیاسی و فلسفه سیاسی، پُر از تعریف اصطلاحات هست؛ ‌گفتم که باید جای آن را با بحث درباره پیشنهاد سیاسی عوض کرد. پیشنهادهای سیاسی که باید به آنها رسید. چنین چیزی وابسته به کلام نیست. مثلاً : خودمختاری چیست؟ دولت چیست؟ این بحث ها ثمربخش نیست. در این میان، ثمربخش این است که بپرسیم تا کجا دولت باید در امور خصوص شهروندانش دخالت کند؟ چه زمان باید این کار را بکند؟ مسائل اساسی این ها هستند نه اینکه دولت چیست و امثال این ها.

چهار. میزان جامع نگری نظریه

هر نظریه ای باید متناسب با قلمرویی که برای خود انتخاب نموده است، جامع نگری خود را به رخ کشیده باشد. یعنی تمامی ابعاد و اضلاع بحث را در قلمرو تعیین شده، در نظر گرفته و با موفقیت کامل از درگیری های نظری در آن ابعاد و اضلاع، عبور کرده باشد.

پنج. میزان انسجام درونی نظریه

یکی از مهم ترین معیارهای عمومی نقد یک نظریه، محک میزان هماهنگی و انسجام درونی یک نظریه است. چنانچه یک نظریه دچار آشوبناکی باشد و یا نقاط متعارضی داشته باشد، حتماً یک نظریه معیوب است.

شش. سطح نوآوری و تحول آفرینی نظریه

به نظر می رسد بر سر این اصل دعوای چندانی نباشد که یک نظریه، زمانی نظریه است که نه فقط نوآوری کرده باشد بلکه نوآوری آن در رشته یا زیرشته خودش و یا در سطحی مهم از رشته یا زیر رشته خودش، تحول بوجود آورده باشد. همانطور که اشاره شد، تحول هم جنبه پوزیتویستی دارد، هم جنبه نگاتیویستی و هم جنبه تفسیری دارد.

هفت. میزان و گستره در معرض نقد بودن نظریه

یک نظریه در درجه اول باید به اندازه کافی خود را در معرض نقد قرار دهد. یعنی با انزواگرایی و دور شدن از میدان های نقد، از نقدشدن فرار نکند؛ در درجه بعدی، نظریه ای مقبول تر است که به وفور و از پایگاه های فکری متنوع و متکثر نقد شده باشد. در درجه بعدی، نقدهای یک نظریه باید به صورت متوازن همه نقاط کلیدی نظریه را  نقد کرده باشند و نقدها صرفاً نقطه ای خاص از یک نظریه را شامل نشده باشد.

هشت. میزان تاب آوری نظریه در برابر نقدهای وارده

چنانچه پیش تر اشاره شد، از منظر پوپر می توان اینگونه دریافت که یک نظریه، از این حیث که چه میزان در مواجهه با نقدها از خودش تاب آوری نشان می دهد، نشان دهنده نزدیک تر بودن نظریه به حقیقت است. با این وصف، نظریه هایی که در یک مقطع، دیگر نقدی توان به چالش کشیدن آنها را ندارد، اصیل ترین، حقیقی ترین و کاراترین نظریه ها به شمار می روند.

نه. میزان مفید بودن نظریه در جایگاه و قلمرو خودش

جدای از آنکه می توان بر اساس مباحث فلسفه علم، برای علوم انسانی فواید عمومی در نظر گرفت و هر نظریه را بر اساس این فواید عمومی مورد ارزیابی و نقد قرار داد، به نظر می رسد هر نظریه برای فواید خاصی ظهور پیدا می کند و چنانچه ناقد از این فوائد به خوبی اطلاع داشته باشد، می تواند نظریه را از جهت فوائد اختصاصی‌ای که نظریه پرداز برای آن در نظر گرفته است، مورد نقادی قرار دهد.

ده. محک نظریه با شبیه سازی ( جدید)

 این یک معیار تازه است که با عنایت به توسعه هوش مصنوعی، خیلی می تواند در نقد نظریه ها اثربخش باشد. اگر بخواهم مختصراً توضیح دهم، اینگونه خواهم گفت که ما می توانیم یک نظریه را چه از جهت روابط پیچیده درونی و نبود تعارضات و وصول نتیجه، و چه از جهت میزان نتیجه بخشی عملی، شبیه‌سازی کنیم. این شبیه‌سازی همان  ملموس‌سازی است که خیلی می تواند به تقویت نقد خصوصاً معطوف ساختن بخشی از توان نقد بر روی نتایج نظریه ها کمک کند.

جمع بندی :

من در سخنرانی روی سه چیز تکیه ویژه داشتم. یکی آنکه نظریه نقدپذیری پوپر در علوم انسانی، مطمئن ترین راه برای تقرب به حقیقت است. دوم آنکه، نسبیتی که از دل این نظریه متولد می شود، نسبیت مخربی نیست و اگر به نسبیت گرایی رادیکال نگراید، برای اهداف عمومی علوم انسانی مضر نیست. سوم آنکه می توان برای نقد در علوم انسانی به معیارهای عمومی دست یافت و نقد را بر اساس این معیارها به پیش برد هرچند هر رشته و زیررشته می تواند معیارهای اختصاصی ای را نیز مطرح کند. و در آخر قصد دارم بر روی این واقعیت پافشاری کنم که ما در علوم انسانی و اجتماعی تکیه گاهی جز نقد نداریم. صفر تا صد تضمین کیفیت و نیز تقرب به حقیقت، نقد است و لذا حتماً باید بر روی نقدپژوهی متمرکز شویم. نه تنها به بسط و تعمیق نقدپژوهی در علوم انسانی کمک کنیم، بلکه در عمل نیز به نقد بهاء داده و از این طریق اندیشه ها و نظریه های سُست و پوچ را شجاعانه از محیط علوم انسانی خارج کنیم.

از توجه شما عزیزان سپاسگزارم.

والسلام علیکم و رحمه الله

https://r-gholami.ir/?p=3229