سکوت، درونْ‌نگری و نجوا با فطرت

متن سخنرانی دکتر رضا غلامی به مناسبت ایام عزاداری محرم، دوم مرداد 1402، مصادف با ۲۴ جولای ۲۰۲۳، مسکو، مسجد خاتم الانبیاء (ص)

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین، الصلاه والسلام علی رسول الله و علی آله الطیبین الطاهرین سلام عرض می کنم خدمت شما عزیزان و برایتان آرزوی سلامتی و توفیق دارم. در این ایام که عزاداری برای سید و سالار شهیدان ما را گرد هم جمع کرده است، جا دارد از فرصت استفاده کنیم و ضمن ادای احترام به احیاگر اسلام ناب محمدی (ص) یعنی حضرت ابا عبدالله (ع)، از فرصت اندیشه ورزی و معرفت افزایی در باب دین و دینداری در عصر جدید بهره‌مند شویم. موضوع سخن امشب من، “سکوت، درونْ‌نگری و نجوا با فطرت” است.
واقعیت این است که زندگی مدرن و فوق صنعتی، و غرق شدن در فناوری‌های نو به نو و سبک زندگی ناشی از هر یک از آنها، به رغم رفاه و بهزیستی‌ای که برایمان پدید آورده است، ما را به عمق میدان غوغاها و هیاهوها پرتاب کرده است.
همه ما در زندگی، به سکوت و آرامش محتاجیم. هر انسانی در طول شبانه روز، نیازمند سکوت و خلوتی است تا بتواند در آن به خود بیندیشد و با مرور آنچه از خوب و بد بر او گذشته است، توان بازیابی خویش و تنظیم حیاتش را بر مدار و مسیر مورد علاقه‌اش پیدا کند.
با این حال، این سخنان را روانشناسان و مشاوران خانواده، به وفور مطرح می کنند و در جای خود نیز تاثیر به سزایی در بالا رفتن کیفیت زندگی که بخش اصلی آن مشروط به داشتن روان سالم و سرزنده است، دارد.
اما بحث من خیلی فراتر از اینهاست. ما به سکوت، خلوت و آرامش و دوری جستن از غوغاها و هیاهوها نیاز داریم اما اولاً، خیلی طولانی تر و عمیق تر و ثانیاً، به منظوری فراتر از بازیابی روان، غلبه بر تنش های روزانه و یا مدیریت زندگی. حتی جا دارد صریح تر عرض کنم، ما فقط به سکوت و داشتن خلوت نسبت به غوغاها و هیاهوهای بیرون از خودمان نیازمند نیستیم، بلکه اصل نیاز، خلاص شدن از غوغاها و هیاهوهای درونی است.
بخشی از این غوغاها و هیاهوهای درونی، ناشی از آثار غوغاها و هیاهوهای بیرونی است، و بخشی دیگر نیز باز می گردد به تنش‌ها، درگیری‌ها، سردرگمی‌ها و اضطراب‌هایی که هر انسانی در درون مادی و حیوانی خود دارد و حتی گاهی از آنها رنج می کشد.
البته باید در پرانتز این مطلب را روشن کنم که من هرگز به دنبال تشویق دیگران به انزواطلبی و گوشه نشینی و دست از کار و تلاش کشیدن نیستم. بحث بر سر این است که انسان در کنار فعالیت ها و کوشش هایی که در دنیا برای ساماندهی و ارتقاء زندگی مادی خود می کند، و در کنار حضور قوی و سازنده در جامعه، نیازمند اختصاص دادن بخشی از زندگی به سکوت و خلوت است. حتی گاه انسان های بررگ قادرند در اوج کار و تلاش هم سکوت و خلوت درونی داشته باشند. قرآن می فرماید مردان الهی اینگونه اند. “رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر الله”.
خب، حال این پرسش مطرح می شود که اگر توانستیم فرصتی برای سکوت بیرونی و درونی پیدا کنیم و با خود خلوتی داشته باشم، این سکوت و خلوت برای چه هدف و منظوری صورت خواهد گرفت؟ پاسخ این است که مهم ترین ثمره سکوت و خلوت‌گزینی، امکان نجوا با فطرت است. دقت بفرمایید که حتی در جایی که توصیه به خلوت کردن و گفتگو با طبیعت می شود، برای این است که انسان از این طریق با فطرت خود ارتباط برقرار کند و با آن به نجوا بپردازد. طبیعت، از نظر قرآن، جزو آیات آفاقی است اما این آیات می تواند به آیات دیگری ما را رهنمون کند که قرآن مجید از آنها به حیات انفسی تعبیر می کند.
در واقع، گفتگو با طبیعت بکر مانند : کوه، دشت، جنگل، دريا، بیابان و غیره اگر ما را به گفتگو با باطن خودمان که پاره‌ای از باطن هستی است، نرساند، فایده ای ندارد و چه بسا سکوت و خلوت در طبیعت و گفتگو با مظاهر گوناگون آن، خودش به غوغاها و هیاهوهای درون بیفزاید. در اینجا، باز هم پرسشی مطرح می‌شود و آن اینکه نجوا کردن با فطرت به چه معناست؟
حتما این نجوا کردن جلوه‌ها و مراتب گوناگونی دارد، اما به نظر می رسد مهم ترین جلوه نجوا با فطرت، اندیشیدن است. به بیان دیگر، اندیشیدن و تفکر کردن درباره وضع خود، درباره هستی، درباره معنا و هدف حیات، درباره مقصد عالم و درباره خداوند، همان نجوا کردن با فطرت است. مولانا درباره موضوع و سمت و سوی این اندیشیدن می گوید : روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده‌ ام آمدنم بهر چه بود به کجا می‌ روم آخر ننمایی وطنم حتی به نظر می رسد دعا کردن هم یکی از جلوه‌های اصیل نجوا با فطرت است.
دعا به عنوان میوه تفکر، دروازه‌های لذت معنوی را به روی انسان می‌گشاید. با این وجود، تا انسان دعا را در فطرت خود مطرح نکند، و دعا به امری فطری بدل نشود، دعا به سمت خدا نخواهد رفت. حال مایلم‌ توجه شما را به این نکته طلایی جلب کنم که وقتی آدمی در این سکوت و خلوت، و در این در خود فرو رفتن و عمق‌اندیشی، به درک عمیقی از زندگی برسد، لزمانیکه به معنا و هدف هستی و به تبع آن، معنا و هدف حیات خود برسد، زمانیکه موانع میان خود و تعالی و کمال را بیابد و این موانع را با تلاش جدی رفع کند، و از همه مهم‌تر، وقتی رابطه‌اش با منبع بی‌انتهای کمال، یعنی خداوند برقرار شود، آنگاه وارد مرحله حیات آرام و بی هیاهو در جهان درون خود می شود.
البته درون آدمی، چه بسا خودش دو لایه عمده دارد: لایه اول ورودی فطرت است. یعنی چیزی میان طبیعت و فطرت است؛ و لذا به دلیل سردرگمی ها، حیرت ها و رویارویی دو جبهه خیر و شرّ، و غلبه آلودگی های نفسانی، این لایه از دورن،‌ لزوماً آرام نیست اما اگر انسان بتواند با تهذیب نفس و با تفکر عمیق وارد لایه دوم شود، با چشم دل مشاهده خواهد کرد که دیگر در آن لایه از درون، از غوغا و هیاهو خبری نیست؛ همه اش سکوت و خلوت و آرامش است. بایزید بسطامی می گوید : این همه گفتگوی و مشغله و بانگ و حرکت و آرزو بیرون پرده است.
درون پرده خاموشی و سکونت و آرام است. در این مواقع، انسان در کنار خودسازی و تهذیب نفس که جلوتر توضیح خواهم داد، محتاج دستگیری اولیاء الهی نیز است. در قسمتی از دعای معروف ندبه عرضه می داریم : ايْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّمآءِ؟ مضمون کلام این است که کجایند کسانی که دست ما را می گیرند و از عالم زمين به عالم آسمان منتقل می کنند؟ * پس در هر حال، این نکته بسیار کلیدی باید مدنظر همه ما باشد و آن اینکه، سکوت و خلوت داشتن نقش بسترساز را برای نجوا با فطرت بواسطه تفکر ایجاد می کند، اما همانطور که اشاره شد، نجوا با فطرت یک شرط اساسی و غیر قابل انکار دارد و آن، پاکیزگی قلب انسان از انواع آلودگی ها و پلشتی‌هاست.
اجازه بدهید واضح تر عرض کنم، قلب آلوده از انواع رذائل اخلاقی و اقسام گناهان، اصولاً نه میلی به نجوا با فطرت خود دارد و یا اگر میل کمی هم در آن باشد، تفکر عمیق و پر حاصلی رخ نخواهد داد. البته حرف من در این باب مطلق نیست و حتما استثناهایی هم در این زمینه هست. یعنی بعضی وقت‌ها، همین نجوای کم قدرت با فطرت، سبب بیداری درونی می‌شود و این بیداری به کنار گذاشتن گناه و سپس نجوای قوی تر با فطرت منجر می شود. * بنابراین، می توان گفت، یک مرتبه عالی تر از خلوت گزینی، دوری از خود مادی و حیوانی است.
دوری از آرزوهای حیوانی و دوری از توهمات و منیت هاست. دوری از عقده‌های واپس زده شده و تراکم یافته. یعنی صرف نظر از غوغای جامعه، انسان باید از غوغای نفس حیوانی خودش هم رها شود و به سکوت دست پیدا کند. به قول مولانا (مثنوی، دفتر ۱: ۷۷۶) :

مادرِ بت­‌ها بتِ نفسِ شماست                                                   زآن که آن بت مار و این بت اژدهاست

یا سعدی می گوید :
بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که اَعدی عدوِّک نَفسُک الَّتی بینَ جَنبَیکَ.
گفت: به حکم آن که، هر آن دشمنی را که با وی احسان کنی دوست گردد، مگر نفس را که چندان که مدارا بیش کنی مخالفت زیادت کند.
فرشته خوی شود آدمی به
کم خوردن وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد
مراد هر که بر آری مطیع امر تو گشت
خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد
همچنین مولانا می گوید (مثنوی، دفتر ۳: ۱۲۵۴ ) :

موسی و فرعون در هستی توست                                             باید این دو خصم را در خویش جست

یعنی این تو هستی که با فکر و عمل خود انتخاب می کنی موسي باشی یا فرعون! و الا تو از قابلیت هر دو برخورداری. خب، حالا اگر توان ورود به اعماق درون خود را پیدا کردی و فرصت نجوا با فطرت را یافتی در قضیه معرفت نیز به‌ دریای علم متصل میشوی!
در حدیثی، از حضرت عیسی (ع) نقل شده که فرمودند : الْعِلْمُ لَيْسَ فِى السَّمَاءِ لِيَنْزِلَ إلَيْكُمْ، وَ لَا فِى الارْضِ لِيَصْعَدَ لَكُمْ؛ بَلْ مَجْبُولٌ فِى قُلُوبِكُمْ. تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ الرُّوحانِيِّينَ حَتَّى يَظْهَرَ لَكُمْ! یعنی : «علم در آسمان نيست تا به سوى شما فرود آيد، و در زمين نيست تا براى شما بالا آيد؛ بلكه علم در دلهاى خودتان سرشته و خمير شده است.به اخلاق صاحبان روح و معنى متخلّق گرديد تا براى شما آشكار شود!» ( تفسير الصراط المستقيم الجزء 1 الصفحة 267) لذاست گه مولانا در مثنوی می گوید : گر تو اين انبان، ز نان خالى كنى‌ پُر، ز گوهرهاى اجلالى كنى‌ یعنی ای انسان، اگر موفق شوی با الگو گیری از اولیاء الهی و مجاهدان جبهه جنگ درون، شهوات خود را مهار کنی و به طهارت روح برسی، دوازه‌های مخزن های غیبیِ مملو از معرفت، خود به خود در درونت باز می‌شود و معرفت در قلبت سرازیر می گردد.
خوب به عنوان حسن ختام عرایضم، غزل معروف مولانا درباره امام حسین (ع) که بی ارتباط با بحث امشب هم‌ نیست را می خوانم و از همه شما التماس دعا دارم.
کجایید ای شَهیدانِ خدایی؟
بَلاجویانِ دشتِ کربلایی
کجایید ای سَبُک‌روحانِ عاشق؟
پَرنده‌‌تَر زِ مُرغانِ هوایی
کجایید ای شَهانِ آسْمانی؟
بِدانسته فَلَک را دَرگُشایی
کجایید ای زِ جان و جا رَهیده؟
کسی مَر عقل را گوید کجایی؟
کجایید ای دَرِ زندان شِکَسته؟
بِداده وام‌داران را رَهایی
کجایید ای دَرِ مَخْزَن گُشاده؟
کجایید، ای نَوایِ‌ بی‌نَوایی؟
دَران بَحْرید کین عالَمْ کَفِ اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کَفِ دریاست صورت‌‌هایِ عالَم
زِ کَفْ بُگْذَر، اگر اَهْلِ صَفایی
دِلَم کَف کرد کین نَقْشِ سُخَن شُد
بِهِل نَقْش و به دل رو، گَر زِ مایی
بَرآ ای شَمسِ تبریزی زِ مَشرق
که اصلِ اصلِ اصلِ هر ضیایی
از توجه شما عزیزان سپاسگزارم.

والسلام علیکم و رحمة الله

https://r-gholami.ir/?p=3260