«مکتب آزاداندیشی»؛ معنــــا، مبـنـــا و رســالت

گفتوگو با حجتالاسلام والمسلمین رضا غلامی*

 ·        ادیان الهی که برای دستگیری از انسـان در جهت رسیدن به سعـــادت حقیقی آمدهاند، نه تنها به دنبال از کارانداختن یا تضعیف قوهی فکری انسان نیستند، بلکه درصددند تا اولاً این قوه را از سکون و رخوت خارج کنند و ثانیاً با ارجاع آدمی به فطرت، و زدودن زنگار  از آن، توان استفادهی بهجا از همهی منابع معرفت را به او بر گردانند

·        مـــــا در آزاداندیشی خط قرمزی نداریم. یعنی هر چیزی میتوانــد موضوع اندیشـهورزی قرار گیرد. البته طبیعی است که عقل ما حتی عقل برهانی که به مراتب از عقل حسی قویتر است، بُرد مشخصی دارد لذا در بعضی موضوعات، عقل از یک سطحی جلوتر نمیرود لذا نمیتوان انتظار داشت که عقل در همه چیز حرف اول و آخر را بزند.

·                آزاداندیش اولاً باید خود را مسئول مبارزه با انحرافات فکری بداند؛ و ثانیاً باید خود را در قبال جامعه و مسائل آن مسئول بداند و در جهت مظلومیتزدایی از صحنهی اجتماع و رساندن مردم به سعادت واقعی، که جز از مسیر تشکیل حکومت صالح اسلامی میسر نیست، تلاش کند.

در شمارهی قبل (شماره 2) فصلنامه صدرا، متن ویراستشدهی سخنرانی جناب آقای غلامی در جمع مدیران حوزهی هنری با عنوان «آزاداندیشی به مثابهی یک مکتب» تقدیمتان شد؛ در این شماره تلاش کردیم ناظر بر آن متن با ایشان گفتوگویی  را ترتیب داده و ضمن باز کردن بخشی از آن مباحث، ابعاد و زوایای تازه ای از آزاداندیشی را مورد بررسی قرار دهیم. در این گفتوگو، آقای غلامی ضمن ارائهی توضیحاتی مبسوط دربارهی معنا و مبنای آزاداندیشی، به رسالت آزاداندیشان در ابعاد فردی و اجتماعی نیز میپردازند. همچنین در گفتوگوی حاضر، علاوه بر مقایسهی آزاداندیشی با روشنفکری سکولار، به موقعیت کنونی جریان روشنفکری نیز اشاراتی شده است که خواندنی است.  

به عنوان سئوال نخست، مایلم ابتدا بفرمایید تعریف دقیق آزاداندیشی چیست و ثانیاً وجوه ممیزهی آن با روشنفکری سکولار کدام است؟

از نظر من، آزاداندیشی یک روش کلان برای درست اندیشدن است. حیات انسان بما هو انسان به اندیشه وابسته است؛ انسان‌ها بدون اندیشیدن نمی‌توانند مقصد حقیقی و راه و روش رسیدن به آن مقصد را پیدا کنند. مسأله‌ی اصلی‌ای که بشر امروز با آن به جدّ مواجه است و موجب گمراهی و انحطاط آن شده، به همین روش صحیح اندیشدن بر می‌گردد. در واقع، اومانیسم و انحصارگراییِ انسان مدرن در منبع معرفت، موجب شد تا انسان عصر جدید نتواند از قوه‌ی فکری خود برای فهم درست هستی و و روابطی که میان انسان و هستی برقرار است بهره‌برداری نماید. توجه داشته باشید، قرآن می‌فرماید : «انّ شر الدّواب عندالله الصّمّ البکم الّذین لایعقلون» یعنی بدترین جنبندگان نزد خداوند، افراد کر و لال هستند که اندیشه نمی‌کنند. در واقع، ادیان الهی که برای دستگیری از انسان در جهت رسیدن به سعادت حقیقی آمده‌اند، نه تنها به دنبال از کارانداختن یا تضعیف قوه‌ی فکری انسان نیستند، بلکه درصددند تا اولاً این قوه را از سکون و رخوت خارج کنند و ثانیاً با ارجاع آدمی به فطرت، و زدودن زنگار – یا رفع حجاب‌های مختلف- از آن، توان استفاده‌ی به‌جا از همه‌ی منابع معرفت را به او بر گردانند. اینکه امیرالمؤمنین علی (ع) می‌فرمایند «و یثیروا لهم دفائن العقول» بر همین واقعیت حکایت دارد. یعنی اسلام که همه‌ی ادیان الهی در طول آن قرار دارد، می‌خواهد از طریق به‌وجود آوردن یک انقلاب فکری در انسان، او را به درست اندیشدن ترغیب کند تا از این طریق در مسیر رشد و کمال حقیقی قرار گیرد. البته در آزاداندیشی، درست اندیشدن لوازمی هم دارد، یکی از لوازم مهم آن، تهذیب نفس است. آدمی هر قدر هم از دانش درست اندیشدن برخوردار باشد اما از نفس پاک و صیقل خورده‌ای بهره‌مند نباشد، در عمل نمی‌تواند درست بیندیشد. علت هم روشن است، گناه از یک طرف حجاب‌آفرین است و اصرار بر آن، اساساً کور کننده است؛ از طرف دیگر، زمینه‌ی تحجر فکری را در انسان به‌وجود می‌آورد. ریشه‌ی اصلی تحجر فکری، بیماری عُجب و غرور است و تا این بیماری معالجه نشود، تحجر از بین نخواهد رفت. با این وصف، مهم‌ترین برنامه‌ی اسلام تهذیب نفس و ملکه کردن تقوا در وجود انسان است تا از این راه نه تنها قدرت بیناییِِ فکری انسان‌ها حفظ شود، بلکه روز به روز این قدرت افزایش پیدا کند تا جایی که انسان قادر باشد ملکوت آسمان و زمین را با چشم دل که خود یکی از ارزنده‌ترین منابع معرفت است، مشاهده کند. وقتی امروز صحبت از آزاداندیشی می‌کنیم، منظورمان یک مکتب است که در آن روش کلان درست اندیشیدن با استفاده‌ی شایسته از منابع گوناکون معرفت و همچنین  لوازم آن، ارائه می شود. نقطه‌ی مقابل آزاداندیشی، روشنفکری است. در روشنفکری، بر خلاف آزاداندیشی علاوه بر اینکه انحصارگرایی معرفتی وجود دارد، مقتضی درست اندیشدن که همان تهذیب نفس است کاملاً غایب است. نه تنها غایب است بلکه با تکیه بر اصل منفعت‌گرایی و لذت‌جویی، خلاف آن توصیه می شود. با این ملاحظه، بشر مدرن نه تنها سطح دید خود را – نسبت به واقعیت‌های حاکم بر هستی- به جد کاهش داده، بلکه دچار نوع تازه‌ای از تحجر نیز شده است؛ لذا از نظر بنده، تحجری که در میان متجددین رایج است، به مراتب از تحجری که در میان بخشی از سنت‌گراها رایج است خطرناک‌تر است هرچند متجددین مدعی مبارزه با تحجرند اما خود بیش از همه از تحجر رنج می‌برند.

 

 آزاداندیشی یک مفهوم کثیرالاضلاع است و در همه ساحات اندیشه سریان و جریان دارد از نظر شما اولویتهای موضوعی اصلیای که باید آزاداندیشی را بدانها معطوف نمود کدامند؟

بحث اصلی ما در آزاداندیشی متوجه روش‌شناسیِ تفکر حول هستی، خلقت و نظام حاکم بر هستی و همچنین انسان و جامعه‌ی انسانی و مسائل مربوط به این دو نظیر بحث سعادت، و راه و روش دستیابی به آن است.  البته همان‌طور که عرض شد، آزاداندیشی لوازم مهمی نظیر سلامت نفس هم دارد که می‌توان آنها را جزئی از روش‌شناسی تفکرِ صحیح دانست.

 به لحاظ روششناختی، آنچه که دیده میشود این است که منابع شناخت در فضای کنونی نخبگانی به ویژه در مراکز دانشگاهی متأثر از فضای حاکم بر روشنفکری متداول در دنیا، عمدتاً متکی بر حس و عقل بوده و از قبول وحی و شهود [ به تعبیری دین و متافیزیک ] به مثابهی منابع شناخت و اندیشهورزی کموبیش پرهیز میشود در حالی که این رویه با جوهر و ذات آزاداندیشی منافات دارد، این مشکل بنیادین روششناختی را با چه سازوکاری میتوان رفع نمود؟ 

به نکته‌ی مهمی اشاره نمودید، در آزاداندیشی، از همه‌ی منابع معرفتی در جایگاه مناسب استفاده می شود. «منبع عقل» اعم از عقل برهانی و عقل حسی یا جزئی، «منبع وحی» که البته پس از اثبات به‌وسیله‌ی عقل برهانی به یک منبع معرفتی ارشد تبدیل می شود و همچنین «منبع شهود» که آن هم باید ابتدا به‌وسیله‌ی عقل برهانی اثبات شود و سپس به زبان عقل ترجمه گردد تا بتواند برای دیگران- یعنی غیر از شخص عارف که شهود کرده است- کارآمد باشد. بنابراین، ما در مکتب آزاداندیشی برای همه‌ی منابع در حدّ خود اعتبار و ارزش قائلیم و از آنها برای درست اندیشیدن و به تبع آن، قرارگرفتن در صراط حق استفاده می‌کنیم اما در روشنفکری سکولار، منبع عقل حسی سلطه‌گری می‌کند؛ به بیان دیگر، این منبع خود را تنها منبع معرفتی معتبر می‌پندارد؛ حتی عقل برهانی نیز در روشنفکری جدید غربی جایگاهی ندارد چراکه نه تنها بدیهی بودن اصول موضوعه در عقل برهانی پذیرفته نیست بلکه اصل امکان یقین که مهم‌ترین کارکرد عقل برهانی است هم زیر سؤال می‌رود؛ در این شرایط است که اساس تفکر غربی بر روی ظن و گمان استوار می شود و انسانها هیچ تصور روشنی از صراط حق ندارند و همواره در اضطراب فکری به‌سر می‌برند.

 

 از ارشدیت منبع وحی سخن گفتید؛ منظورتان از این ارشدیت چیست؟

بله، از نظر ما، پس از اثبات اعتبار وحی از سوی عقل برهانی یا فطری، ارشدیت آن نیز اثبات می شود. یعنی برای عقل روشن است که منبع وحی محیط بر آن است لذا نه تنها معیار سنجش صحت معارف عقلی است، بلکه بخش مهمی از حقایق عالم که اساساً عقل قادر به فهم آنها نیست را نیز برای بشر بیان می‌کند. البته آنچه بنده در سئوال قبل و این سئوال بیان کردم، عصاره‌ی فلسفه‌ی صدرایی است. به بیان دیگر، یکی از گوهرهای حکمت متعالیه از یک طرف، پیوند زدن میان عقل برهانی و عرفان، و از طرف دیگر، عرضه‌ی دستاوردهای این دو به وحی برای سنجش صحت یا تکمیل آن است.

 

 پس می توان گفت از نظر شما آزاداندیشی محصول حکمت متعالیه است؟

بله، اما با این ملاحظه که خود حکمت متعالیه با الهام از روش قرآن و سنت اهل بیت (ع) در مواجهه با موضوع اندیشه به این جمع‌بندی رسیده است. در قرآن و تعالیم اهل بیت (ع) به همه‌ی منابع معرفت در عرصه‌ی اندیشه‌ورزی به نحو حساب شده توجه گردیده است. پس بهتر است بگوییم، آزاداندیشی محصول رویکرد قرآن و سنت به موضوع تفکر است.

 اجازه بدهید بر گردیم به بحثی که دربارهی ارشدیت وحی مطرح نمودید. بفرمایید آیا  از نظر شما پس از آنکه عقل برهانی اعتبار وحی را اثبات نمود کنار میرود و انسان فقط تابع وحی میشود؟

خیر، اینگونه نیست که عقل تنها شأن بُرون‌دینی داشته باشد بلکه عقل یک امر درون دینی هم است؛ بنابراین، در استنباط احکام اسلامی، عقل هم‌عرض قرآن و سنت ( و اجماع که جزء سنت است ) ایفای نقش می‌کند. علاوه بر این، عقل قادر است با تشخیص منطق دین، ابزاری برای تشخیص انحراف از دین ناب هم باشد لذا ما در سنجش صحت یافته‌هایمان از سنت، هم موظف به عرضه‌ی آن به قرآن هستیم و هم موظف به عرضه‌ی آن به عقل برهانی.

 

 پس تکلیف موارد تعبّدی چه میشود؟

اولاً خود تعبّد که عمدتاً در حوزه‌ی جزئیات و فروع دین مطرح است، به‌وسیله‌ی عقل تجویز می شود. یعنی عقل می‌پذیرد که قادر به فهم و درک مستدل بعضی مسائل نیست و باید یافته‌های وحیانی را بپذیرد. ثانیاً تعبدیات بخش اندکی از معارف دینی را شامل می شود. در حقیقت، بخش اعظم معارف دینی برای عقل قابل درک است؛ در اصول، دین بنا دارد برهان  ارائه کند برای نمونه برهان علیت، برهان نظم، برهان تمانع و غیره؛ در فروع هم دین مایل است درباره‌ی فلسفه‌ی احکام سکوت نکند هرچند مواردی هست که لزومی به بیان فلسفه‌ی تام آنها نبوده است.

 

 آیـا میتـوان بـرای آزاداندیشی خط قرمزی قائل شد؟ به تعبیر دقیقتر نبایدهـای آزاداندیشــی چیست؟ 

ما در آزاداندیشی خط قرمزی نداریم. یعنی هر چیزی می‌تواند موضوع اندیشه‌ورزی قرار گیرد. البته طبیعی است که عقل ما حتی عقل برهانی که به مراتب از عقل حسی قوی‌تر است، بُرد مشخصی دارد لذا در بعضی موضوعات، عقل از یک سطحی جلوتر نمی‌رود لذا نمی‌توان انتظار داشت که عقل در همه چیز حرف اول و آخر را بزند. با همین ملاحظه است که ما در مکتب آزاداندیشی به عدم انحصارگرایی در منابع معرفت اعتقاد داریم. در حقیقت، اگر منابع معرفت به طور روشمند در کنار هم قرار بگیرند، اندیشه‌ورزی بُرد بسیار بالایی پیدا می‌کند هرچند همچنان موضوعاتی هست که در گنجایش معرفت انسانی نیست، نظیر درک کنه ذات حضرت اله که اساساً ظرفیت فهم آن وجود مقدس در انسان نیست و لذا وحی هم توصیه می‌کند تا کسی تقلا برای فهم کنه ذات خداوند نکند چراکه به جایی نمی‌رسد. شما در سئوال‌تان از نبایدها پرسیدید. بنده بنا ندارم در اینجا فهرستی از نبایدها ارائه کنم اما یکی از مهم‌ترین نبایدها، عدم عوام فریبی است. بر خلاف عادت روشنفکری که با ظاهرسازیِ عقلی سعی می‌کند مردم را به نام عقل فریب بدهد، در آزاداندیشی، عوام‌فریبی با استفاده از ابزار اندیشه ممنوع است. برای آزاداندیشان، مهم، بیان حق به ما هو حق است چه، کسی قبول بکند و چه، کسی قبول نکند.

 

  ما در سه دههی گذشته با پدیدهای تحت عنوان روشنفکری دینی روبرو هستیم، چه نسبتی میان آزاداندیشی و روشنفکری دینی وجود دارد؟

در گذشته بعضی از اندیشمندان متدین، از عنوان روشنفکری برای مبارزه با انحراف و تحجر استفاده کرده‌اند. از نظر من، بین این روشنفکری و روشنفکری سکولار تنها اشتراک لفظی وجود دارد. البته باید قبول کرد که استفاده از عنوان روشنفکری توسط اندیشمندان متدین کار به جایی نیست چراکه روشنفکری غربی که ماهیت ضددینی دارد بار معنایی خود را بر روی این عنوان می‌اندازد و جداکردن آن کار آسانی نیست. لذا ما تصمیم گرفتیم از عنوان آزاداندیشی استفاده کنیم هرچند باید توجه داشت آزاداندیشی فراتر از مقابله با تحجر و انحراف، رسالت ایجابی نیز برای خود قائل است. در این بین، کسانی هم بودند که به صورت منافقانه از عنوان روشنفکری البته با پسوند دینی بهره گرفتند تا بتوانند دین را با روش‌های پوزیتیویستی معنا کنند. گفتم منافقانه چراکه آنها متدین حقیقی نبوده و نیستند اما با ظاهر متدینانه، خود را به مردم معرفی کرده‌اند. در واقع، روشنفکری دینی تلاشی است برای حذف دین از زندگی اجتماعی و تبدیل آن به یک امر شخصیِ نسبی. البته این یک توضیح خوش‌بینانه درباره‌ی روشنفکری دینی است چراکه امروز شاهد اظهارات کاملاً ملحدانه از سوی این روشنفکران هستیم که چهره‌ی منافقانه‌ی آنها را بیش از پیش نشان می دهد.

 

  با توضیحی که دربارهی ماهیت روشنفکری دینی داشتید، تصور میشود از نظر شما مرزی بین روشنفکری سکولار و روشنفکری دینی وجود ندارد؟

همین‌طور است که گفتید. روشنفکری دینی مولود روشنفکری سکولار است و بر خلاف ظاهر دینی خود، به دنبال زدن ریشه‌ی دین و وارد کردن تجربه‌ی پروتستانیسم با عناوین گوناگون به دنیای اسلام خصوصاً جهان تشیع است. عرض کردم جهان تشیع، چرا که سکولاریسم به هیچ وجه با معارف شیعی قابل جمع نیست و لذا مقاومت شیعیان در برابر سکولاریسم هیچ‌گاه قابل مقایسه با اهل سنت نبوده و نیست. البته به شما عرض کنم، امروز بوی تعفن ناشی از گندیدگی فکری روشنفکران سکولار کاملاً به مشام می‌رسد. روشنفکران که چندین قرن برای تحقق آرزوهای مدرنیسم همه چیز را و اوّل از همه، دین را قربانی کردند، هم‌اکنون نه تنها با بن‌بست فکری برخورد کرده‌اند و قادر به پاسخگویی به پرسش‌های اساسی انسان و جامعه‌ی انسانی نیستند، بلکه عملاً نیز با شکست‌های پی‌درپی در تحقق عینی خواسته‌های مدرنیسم روبرو شده‌اند. به بیان واضح‌تر، به آخر خط رسیده‌اند.

 

  تحلیل جنابعالی دربارهی نقش اجتماعی روشنفکران سکولار چیست؟

جریان روشنفکری طی چند قرن اخیر همواره به سمت اشرافیت و قطب‌های ثروت و قدرت گرایش داشته است لذا بیشتر اوقات نقش جاده صاف‌کن نظام استعمار، اعم از استعمار کهنه و نو را بازی کرده است. کسی نمی‌تواند بگوید جریانات روشنفکری چه در غرب و چه در ایران تاکنون یک قدم به نفع توده‌ی مردم که غالباً جزء اقشار ضعیف و آسیب‌پذیر به حساب می‌آیند قدمی برداشته‌اند. اگر هم جایی به سمت مستضعفین آمده‌اند، انگیزه‌ی واقعی آنان خیانت به آنها و وادار کردن مردم به تسلیم در برابر قدرت‌های سلطه‌گر بوده است. شما در ایران خودمان تاریخ را مرور بفرمایید، ببینید در کجای تاریخ، روشنفکران غرب‌گرا در جهت منافع و مصالح حقیقی کشور و مردم کار کرده اند؟ اغلب اوقات پاتوق آنها سفارتخانه‌های انگلیس و سایر کشورهای سلطه گر غربی برای توطئه علیه ملت و هویت‌زدایی و بسترسازی برای جاری و ساری شدن فرهنگ، سیاست و اقتصاد غربی در کشور بوده است. امروز هم که می‌بینند اسلام به کشور قدرت و عزت داده است، به دنبال تضعیف اسلام و برگرداندن دوباره‌ی غرب و حاکمیت مستکبرین به ایران هستند.

 

 بنا بر آنچه دربارهی نقش اجتماعی روشنفکری سکولار بیان کردید، آیا رسالت اجتماعی مشخصی برای جریان آزاداندیشی قائل هستید؟

بله، حتماً. آزاداندیشان در قبال مسائل اجتماعی احساس مسئولیت می‌کنند و اهل سکون و انزوای اجتماعی نیستند. از نظر اسلام، هیچ دانشمند و عالمی نمی‌تواند برای خود صرفاً نقش علمی قائل باشد. بیان نورانی امیرالمؤمنین (ع) در شرح دلیل اصلی قبول خواسته‌ی مردم از ایشان برای پذیرش حکومت می‌بایست نصب‌العین همه‌ی ما باشد؛ می‌فرمایند: اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم‌بارگیِ ستمکاران و گرسنگی مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می‌ساختم. همان‌طور که ملاحظه می‌فرمایید، آزاداندیشان اهل کار و عنداللزوم مبارزه‌ی اجتماعی، آن هم در مدار حق هستند. یعنی هیچ  عاملی نباید آنها را از حق‌گرایی و عمل بر اساس مرّ حق منصرف کند. امام علی (ع) می‌فرمایند: به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان‌هاست به من بدهند، تا خدا را نافرمانی کنم که پوست جُویی را از مورچه‌ای به ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد! تصور نشود این فرمایش حضرت، مجازگویی است؛ خیر، عین حقیقت است. یعنی امام(ع) واقعاً در این حدّ و اندازه به مسأله‌ی حق‌گرایی در مقام عمل اهتمام دارند. البته هدف من از بیان فرمایش معصوم (ع) معرفی قلًه است. تا قلًه نباشد کوهپایه شکل نمی‌گیرد. با این توضیح، شما در تاریخ گشتی بزنید، ببینید از روحانیت آزاداندیش یا از اقشار آزاداندیش ولی غیر روحانی، چقدر مجاهدت برای احقاق حقوق مردم و دفاع از مظلومین ثبت شده است و چند نفر از آنها در این راه به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمده‌اند. سپس این واقعیت را با عملکرد روشنفکران غرب گرا در تاریخ مقایسه کنید. مثلاً در جریان انقلاب اسلامی، روشنفکران غرب گرا چه در شکل‌گیری انقلاب، چه در تثبیت و در چه در تداوم آن، چه قدر خدمت و چقدر خیانت کرده‌اند؟! شک نباید کرد، اگر ولی فقیه نبود، همان سال‌های نخست کشور را مجدداً به دوران سیاه استبداد بر می‌گرداندند. البته بنده باید این را عرض کنم که ما باید همیشه خودمان را بدهکار بدانیم. قرار نیست کسی احساس طلبکاری از مردم بکند یا فکر کند به مقصد رسیده است. خیر، ما هنوز یک هزارم از راهی که در حوزه‌ی اجتماعی باید طی کنیم را طی نکرده‌ایم ولی مبنا این است که عرض شد. اگر بخواهم عرایضم را درباره‌ی این سئوال خلاصه کنم، آزاداندیش اولاً باید خود را مسئول مبارزه با انحرافات فکری بداند؛ و ثانیاً باید خود را در قبال جامعه و مسائل آن مسئول بداند و در جهت مظلومیت‌زدایی از صحنه‌ی اجتماع و رساندن مردم به سعادت واقعی، که جز از مسیر تشکیل حکومت صالح اسلامی میسر نیست، تلاش کند.

 

 به وظیفهی آزاداندیشان در مقابله با انحراف اشاره داشتید؛ منظورتان از انحراف چیست و چهقدر این وظیفه را برای جریان آزاداندیشی مهم میدانید؟

به تعبیر شهید مطهری، جریان آب از سرچشمه تا مقصد به طور طبیعی دچار آلودگی‌های گوناگون می شود و چه بسا حتی مصرف آن آب برای مصرف‌کنندگان کشنده باشد. همین مثال را درباره‌ی مسیر جریان آب هم می‌توان بیان کرد. جریان آب باید از مسیری مناسب به مقصد مشخصی برسد؛ اگر در طول مسیر انحرافی حاصل شد و مسیر عمداً یا سهواً عوض گردید، طبیعی است که این جریان به مقصد مورد نظر نخواهد رسید. این مطلب درباره‌ی جریان دین هم صادق است. به بیان دیگر، نمی‌توان تضمین کرد که جریان دین دچار ناخالصی نشود یا در مسیر حرکت دین انحرافی اتفاق نیفتد. با این ملاحظه، عده‌ای وظیفه دارند با اشراف کامل به دین و با بهره‌گیری از سلاح اندیشه‌ورزی، هم دین را دائماً رصد کنند تا به موقع انحرافات را شناسایی کنند و هم بعد از شناسایی انحراف، دین را اصلاح کنند. البته قبلاً نیز عرض کردم، بار اصلی شناسایی و مقابله با انحرافات بر عهده‌ی علوم عقلی است و اگر این علوم تضعیف شود معلوم نیست امکان شناسایی و مقابله با انحرافات وجود داشته باشد. بنابراین، ما معتقد به آزاداندیشی هستیم و مطمئنیم اگر آزاداندیشی در جهان اسلام سکه‌ی رایج باشد، و آزاداندیشان به تکلیف خود به نحو صحیح عمل کنند، انحرافات نمی‌توانند لطمه ای به گوهر اسلام بزنند.

 

 اگر بخواهید تاریخ آزاداندیشی و بزرگان این جریان را نام ببرید مبدأ جریان آزاداندیشی به کی بر میگردد و چه کسانی در شکلگیری و تداوم آن نقش اصلی را داشتهاند؟

تاریخ آزاداندیشی، تاریخ اسلام است. در حقیقت با تولد اسلام آزاداندیشی هم متولد شد. قرآن و سنت مملو است از معارفی که بر آزاداندیشی تاکید دارد. این موضوع به ویژه در تعالیم شیعی جایگاه خاصی دارد. تعالیم شامل قول، فعل و تقریر معصوم (ع) است. اگر به سیره‌ی معصومین (ع) نگاه کنید، آنها نه تنها در قالب قول، بلکه عملاً به ما شیوه‌ی درست اندیشدن را تعلیم داده‌اند. مدرسه‌ی عظیم امام صادق (ع) که تاریخ اسلام مدرسه‌ای با این عظمت به خود ندیده است، مدرسه‌ی آزاداندیشی است و از درون آن صدها آزاداندیش بزرگ بیرون آمده است. با این وجود، اگر بخواهیم به دوران معاصر خودمان بپردازیم، امام خمینی (ره)، شهید مطهری و مقام معظم رهبری از جمله شخصیت‌های برجسته‌ای هستند که باید آنها را به عنوان قله‌های آزاداندیشی در عصر غیبت و در دوران معاصر معرفی کرد. ما امروز باید این خط را با جدیّت دنبال نموده و جریان آزاداندیشی را تقویت و بیش از پیش نمایان کنیم.

 

 شما هم در بحث شمارهی قبل نشریهی صدرا و هم در این گفتوگو بر روی آزاداندیشی به مثابهی «مکتب» تاکید داشتید؛ مکتب بودن آزاداندیشی به چه معناست؟

منظور من از اطلاق مکتب به آزاداندیشی این است که آزاداندیشی روشی است منسجم و هماهنگ برای درست اندیشیدن با بهره‌گیری از همه‌ی منابع معرفت که می‌تواند بر اساس یک چشم‌انداز مشخص، به ویژگی فکری و به تبع آن، رفتار گروهیِ فرهیختگان مسلمان تبدیل شده و به محور اتحاد آنها تبدیل شود. البته طبیعی است که مکتب آزاداندیشی خود در بطن مکتب اسلام قرار می‌گیرد با این ملاحظه که نقشی محوری در شکل‌گیری و قوام مکتب اسلام دارد.

 

 خوب، از نظر جنابعالی موانع تاریخی و ساختاری آزاداندیشی کدامند؟

مهم‌ترین مانع در مقابل آزاداندیشی تحجر است. هم تحجر سنتی و هم تحجر مدرن که شامل روشنفکری سکولار هم می شود. ما با تحجر مشکل داریم و تا آن را از جامعه‌ی علمی دور نکنیم قادر به گسترش جریان آزاداندیشی نیستیم. برای نمونه، تحجر سنتی مثل اخباری‌گری و در طول آن، مکتب تفکیک که هر دو به نوعی ضد فلسفه به شمار می‌روند، باید ریشه‌کن شوند. تردید نکنید اگر جریانات ضد فلسفه‌ی اسلامی در حوزه‌های علمیه رشد کند، زمینه برای رشد و نمو انواع انحرافات و بدعت‌ها در فضای دینی فراهم می شود و اصل و گوهر اسلام به شدت به مخاطره می‌افتد. من تعجب می‌کنم که چرا بعضی از فضلای اهل فلسفه در برابر تحرکات ضدفلسفی در درون یا بیرون حوزه سکوت کرده‌اند و دست به روشنگری نمی‌زنند! البته جریان روشنفکری سکولار نیز برای ما یک مانع محسوب می شود لکن این جریان هم‌اکنون ضعیف‌تر از آن است که بخواهد جلوی حرکت آزاداندیشی را بگیرد. امروز روشنفکران غرب گرا اکثراً از مردم جدا شده و به خارج کشور فرار کرده‌اند و بدتر از این، در آغوش ضدانقلاب و نظام سلطه افتاده‌اند. این یعنی اوج ضعف. اینکه فلان فرد از خارج علیه قرآن یا مهدویت بیانیه‌ی سیاسی صادر کند و در داخل کشور کوچک‌ترین توجهی به آن نشود، یعنی نهایت بیچارگی.

درباره‌ی موانع ساختاری هم سئوال نموده‌اید. به عقیده‌ی بنده، ما نه تنها در جا انداختن آزاداندیشی به مثابه‌ی یک مکتب، تلاش کافی نداشته‌ایم بلکه هنوز موفق به ارائه‌ی منظومه‌ی فکری خود بر مبنای آزاداندیشی نیز نشده‌ایم. البته این کارها چندان هم ساده نیست؛ به یک عمر کار علمی قوی و منسجم نیاز دارد. اجازه بفرمایید وارد جرئیات این بحث نشوم و به عرض همین نکته بسنده کنم که ما نیازمند به راه انداختن یک جنبش فکری بزرگ بر اساس مکتب آزاداندیشی هستیم و باید از فرصت طلایی انقلاب و استقرار نظام اسلامی برای این امر نهایت بهره را ببریم.

 

 برای جا انداختن آزاداندیشی به مثابهی یک مکتب و بهرهگیری از آن در روند تحول بنیادین در علوم انسانی باید چه کارهایی دنبال شود؟

آزاداندیشی چارچوب روشنی دارد. البته تاکنون تحت این عنوان و به مثابه‌ی یک مکتب مدون نشده است اما درباره‌ی آن می‌توان مباحث فراوانی را خصوصاً در متون علوم عقلیِ اسلام پیدا کرد. ما با طرح این بحث قصد داریم زمینه‌ی ارائه‌ی مکتب آزاداندیشی را به صورت یک مکتب مهیا کنیم و سپس آن را ترویج کنیم. همان‌طورکه قبلاً عرض کردم، ایده‌ی علوم انسانیِ اسلامی میوه‌ی آزاداندیشی است لذا ما بدون جاری کردن آزاداندیشی در رگ‌های طرح تحول در علوم انسانیِ اسلامی قادر به تحول مبنایی در این علوم نیستیم. برای این منظور تدوین و تبیین فلسفه‌ی علوم انسانیِ اسلامی نقش کلیدی دارد. فلسفه ی علوم انسانیِ اسلامی که بخشی مهمی از آن مبحث روش‌شناسی است، مسیر بهره‌گیری از آزاداندیشی را برای دستیابی به یک علوم انسانی جدید و البته کارآمد، تعیین می‌کند.

 

 یکی از مهمترین الزامات تحقق آزاداندیشی وحدت حوزه و دانشگاه است؛ در این خصوص چه کامیابیهایی داشته ایم و چه گامهایی باید برداریم؟

وحدت حوزه و دانشگاه جز از طریق تحول بنیادین در علوم انسانی و سپس انطباق سایر علوم با جهان‌بینی اسلامی، محقق نخواهد شد و باید گفت متأسفانه تاکنون در این زمینه کار جدی نشده است. ما امروز با همراهی تعدادی از مراکز تحقیقاتی حوزوی و دانشگاهی بحمدالله پرچم علوم انسانیِ اسلامی را بلند کرده‌ایم و توفیقات خوبی هم در حوزه و دانشگاه نصیب ما شده است؛ به بیان دیگر، تصور نمی‌کردیم این حد از طرح شکل‌گیری علوم انسانیِ اسلامی به خصوص در دانشگاه‌ها، استقبال شود. با این حال خدمتتان عرض کنم که نه تنها از این طرح در نظام حمایت جدی نمی شود بلکه به اصطلاح، چوب هم لای چرخ ما می‌گذارند! با این وجود، به حول و قوه‌ی الهی این حرکت را تا حصول نتیجه ادامه می‌دهیم. باید توجه شود که علوم انسانیِ اسلامی میوه آزاداندیشی است و لذا وقتی صحبت از علوم انسانی اسلامی به میان می‌آید، قرار نیست یک منبع معرفتی خاص حاکم بر علوم انسانی شده و سایر منابع کنار گذاشته شوند؛ برعکس، همان‌طور که در توضیح آزاداندیشی عرض شد، اساس آزاداندیشی بر رفع انحصارگرایی از منابع معرفت و استفاده‌ی به‌جا و روشمند از همه‌ی منابع در جهت درست اندیشدن استوار است؛ بنابراین، علوم انسانیِ اسلامی می‌تواند مترقی‌ترین علوم در جهت پاسخ‌گویی به پرسش‌های بشر به‌ویژه در ارتباط با مسائل اجتماعی قلمداد شود.

 

  به نظر جنابعالی چقدر امروز در بیان نظریات علمی در محیط حوزه و دانشگاه، سعهی صدر وجود دارد؟

به نظر من سعه‌ی صدر کافی وجود ندارد. باید توجه داشت که تفکر اسلامی هیچ‌گاه از طرح مسائل و شبهات دینی هراسی نداشته است. همان‌طور که شهید مطهری به صراحت می‌فرمایند، ما از طرح مسائل و شبهات در تقویت فکر اسلامی سود می بریم. شما اگر به تاریخ اندیشه‌ی اسلامی مراجعه کنید، در هر برهه‌ای که بیشتر به اندیشه‌ی اسلامی هجمه شده، اندیشه‌ی اسلامی رشد جهشی داشته است. پس بنده به صراحت عرض می‌کنم، آزاداندیشان به استناد به تعالیم اسلامی، هم به آزادی اندیشه و هم به آزادی بیان عمیقاً باور دارند لذا امروز کسی نمی‌تواند به نام دفاع از اسلام جلوی طرح نقدها و نظریاتی که به اندیشه‌ی اسلامی متعرض شده‌اند را بگیرد؛ ما از توانایی کافی برای مواجهه با انواع نقدها و نظریه‌های مخالف اسلام برخورداریم و نیازی به برخورد سلبی در این زمینه از سوی دستگاه‌های امنیتی و قضایی نمی‌بینیم. البته نمی‌توان بیان نقدها و نظریات به صورت علمی آن‌هم در محیط علمی را با عوام‌فریبی یا توطئه در محیط‌های غیر علمی و تبلیغاتی یکسان دانست. هرکس حرف اساسی دارد بیاید و شجاعانه پیشنهاد مناظره بدهد. این هنر نیست که کسی حرف های خود را در جمع‌های غیرتخصصی بیان کند و به سوت و کف آنها دل خوش نماید. عده‌ای در این سال‌ها به اسم بحث علمی به دنبال تخریب فکری جوانان بوده‌اند و هرگاه نیز به آنان پیشنهاد مناظره داده شده از آن فرار کرده‌اند! اما بنده در اینجا می‌خواهم یک حرف متفاوت عرض کنم و آن اینکه، تا الآن عده‌ای دائماً به نظام غر زده‌اند که چرا اجازه داده نمی شود آزادانه علیه اسلام یا نظام اسلامی سخن بگویند؛ البته آنها از محیط غرب هم برای طرح نظرات ضداسلامی خود در ایران بیشتر آزادی داشته‌اند و شاهد سخن بنده صدها مقاله و کتابی است که روشنفکران سکولار در ایران به صورت رسمی منتشر کرده‌اند و در آنها بدترین توهین‌ها را به اسلام و نظام اسلامی کرده‌اند. حرف بنده این است که امروز چه قدر برای نقد غرب و نظریه‌های جا افتاده‌ی غربی که در بعضی محیط‌های دانشگاهی به شکل تابو درآمده‌اند، آزادی وجود دارد؟ اگر یک استادی در دانشگاه بخواهد با غرب نقادانه برخورد کند، محافل روشنفکری با او چه رفتاری خواهند داشت؟ مگر فراموش کرده‌ایم که در دوران اصلاحات عده‌ای را به همین جرم(!) از بعضی دانشگاه‌ها اخراج کردند؟ امروز روشنفکران غرب‌گرا بیشتر از تریبون‌های رسمی کشور برای بیان دیدگاه‌های خود استفاده می‌کنند یا اساتید متدین و آزاداندیش؟ اگر دقت کنید، حتی حجم استفاده‌ی اساتید متدین و آزاداندیش از صدا و سیما نیز یک- سوم روشنفکران غرب‌گراست. واقعیت این است که در این سال‌ها هم خودمان برای بیان حرف‌های اساسی اسلام تنبلی کرده‌ایم و هم زمانی که خواسته‌ایم به تکلیف خود عمل کنیم اجازه نداده‌اند که حرف‌هایمان در محیط‌های علمی یا تریبون‌های اثرگذار به راحتی بیان شود. ما علاقمندیم فضایی در کشور به‌وجود بیاید که از ناحیه‌ی غرب‌گراها تحت فشار نباشیم و ناگفته‌های خود را درباره‌ی اسلام به نخبگان و عموم مردم بیان کنیم.

https://r-gholami.ir/?p=163